eitaa logo
| مَعْبــَـــــــ🌴ــــــرْ |    
321 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
34 فایل
〰〰𝓜𝓐𝓑𝓐𝓡〰〰 〰〰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 آیا غربی‌ها به دنبال پیشرفت ما هستند❓ 🔘 یکی از سرشناس‌ترین چهره‌های استعماری غرب لطف فرموده و این بار را از دوش ما برداشته و به مسئله‌ی یادشده پاسخ صریح و روشنی ارائه کرده است و از این جهت باید شکرگزار وی باشیم❗️ 💥 این فرد «سِر گُر اوزلی» (Sir Gore Ouseley) است؛ نخستین سفیر بریتانیا در ایران و اولین مؤسس لُژ فراماسونری در کشورمان. اسماعیل رائین، در صفحه‌ی ۲۳ از کتاب مشهور خود با عنوان «فراماسونری يا فراموشخانه» می‌نویسد: ⏪ «این فراماسون بزرگ (سر گر اوزلی) که استاد اعظم لژ فراماسونی لندن بوده در نامه‌ای که بتاریخ ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ میلادی از پطرزبورگ بوزارت خارجه انگلستان نوشته است درباره ایرانیان و روش برادران ماسونش چنین می‌نویسد: «عقیده صریح و صادقانه من این‌ست که چون مقصود نهايی ما فقط صیانت هندوستان می‌باشد در این‌صورت بهترین سیاست اين خواهد بود که کشور ايران را در همین حال ضعف و توحش و بربریت نگاهداریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نکنیم.» (مجله پادشاهی آسیائی ژانویه ۱۹۴۴).» 🔺بربریت: بی‌فرهنگی، نافرهیختگی، وحشیگری #⃣ و فضای مجازی ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📛دختران شیعه و شکستن قلب مهدی فاطمه(س)😔😭 حتما ببینید ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯
💔 به زندگانِ ابدی بگوئید فاتحه‌‌ای نثارِ قلبِ مرده‌یِ ما کنند... بگوئید روح ما آنقدر کدر شده که می ترسیم در برابر شیطان و وسوسه هایش کم بیاوریم بگوئید دستی برآرند بر قلب ما کشند شاید این قلب از طپش افتاده، جانی دوباره یابد... ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯
🔥پیش قدم در برخورد با گرگیج 🔻اهل سنت نه تنها ناصبی نیستند بلکه در محبت به اهلبیت هم با شیعیان مشترک هستند. 🔻همانطور که شیعیان در برخورد با جریان و توهین به خلفا پیش قدم هستند، برای اینکه اباطیل تبدیل به فتنه نشود برادران اهل سنت برای برخورد با او و تفکر پیش قدم خواهند بود. ✍حمیدرضا ابراهیمی ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯
🔴 وقتی میگویند «آزادی حجاب» منظورشان این نیست که آزاد هستی هرچه میخواهی بپوشی، بلکه منظورشان فقط آزادی در برهنگیست خانم فاطمه انوری، معلم ایرانی در استان کبک کانادا، بخاطر داشتن روسری از تدریس منع شد ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: نماز نمی خواند... داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمی‌خــواند! ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯ 👇👇👇
| مَعْبــَـــــــ🌴ــــــرْ |    
❣ #شهیدی_که : نماز نمی خواند... داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمی‌خــواند! ╭┅──===──┅
: نماز نمی خواند... داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمی‌خــواند! مرتـضی رو کــرد به مــن و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هســت، پیغمبری هســت، قیامتی …، نماز نمی‌خـــونه…» باور نکردم و گفتم : «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلـــوم که نمی‌خــونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی می‌خونه که ریا نشه.» اسمش کیارش بود و با کسی ارتباط برقرار نمیکرد، داوطلب اومده بود و سرش توی لاک خودش بود. حاجی فرستاده بود دنبالم. رفتم سمت سنگر عملیات. کیارش هم توی سنگر نشسته. سلام کردم و وارد شدم. حاجی گفت: «خوش اومدی آقاجواد، بشین داداش.» به سمت کیارش رفته و دستم را به سوی او دراز کردم و گفتم: «مخلص بچه‌های بالا هم هستیم، داداش یه ده ‌تومنی بگیر به قاعده دو تومن ما رو تحویل بگیر.» این رزمنده دستم را با محبت فشار داد، در حالی که سرخ شده بود، گفت: «اختیار دارید آقاجواد! ما خاک پای شماییم.» رو کردم به حاج اکبر و گفتم: «جانم حاجی، امری داشتید؟» حاج‌آقا در جوابم بیان کرد: «عرض شود خدمت آقاجواد گل که فردا کمین با شما و آقاکیارش، ان‌شاءالله توی سنگر حبیب‌اللهی. گفتم در جریان باشید و آماده. امشب خوب استراحت کنید، ساعت سه صبح جابجایی نیرو داریم. ان‌شاءالله به سلامت برید و برگردید.» توی دلم قند آب شد که بیست‌وچهار ساعت با کیارش، تنها توی یک قایق هستیم؛ فرصت خوبی بود تا سر از کارش در بیارم. این پسر که نه بهش می‌آمد بد و شرور باشه و نه نفوذی، پس چرا نماز نمی‌خونه؟ چرا حفاظت تأییدش کرده که بیاد گردان عملیات؟ خلاصه فرصت مناسبی بود تا بتوانم برای سؤال‌هایی که چهار، پنج روزی ذهنم را سخت به خودش مشغول کرده بود پیدا کنم. بیست‌وچهار ساعت مأمور شدیم؛ با چشم خودم دیدم که نماز نمی‌خواند. توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم. هر چه تقلا کردم تا بتوانم حرفم رو شروع کنم، نشد. هوا تاریک شده بود و تقریباً هجده ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو که واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟! اشک توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» گفتم: «یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟» در جوابم گفت: «نه تا حالا نخوندم…» طوری این حرف را رُک و صریح زد که خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد. ترکش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم.‌ با هر نفسی که می‌کشید خون گرم از کنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی که می‌کشید، هق‌هقی می‌کرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید. تنش مثل یک ماهی تکان می‌خورد. کاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا(س) را صدا می‌زدم. چشم‌های زاغش را نگاه می‌کردم که حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌کرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند کم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. کم آورده بودم، تحمل نداشتم. آرام کف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم که دیدم به سختی انگشتش را حرکت داد و روی سینه‌اش صلیبی کشید و چشمش به آسمان خیره ماند. ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯
Majid Banifateme - Man Chi Boodam (128).mp3
3.43M
- مٰـادرجـٰآنم💔 چه خوبه حاله من کنارت :) . ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯