🍂
🔻 فکر بکر 🤔
در یکی از تک های دشمن، مجبور شده بودیم مقر را تخلیه کنیم. برای اسیر نشدن اسلحه ها را برداشتیم و در بیابان متواری شدیم.
در حال فرار چشمم به همرزمم افتاد که بجای اسلحه، هندوانهای بغل کرده و می دود.
از این وضعیت خندهام گرفته بود و مانده بودم فرار کنم یا بخندم.
ولی او از خنده من به خشم آمده بود و خیلی جدی می گفت، به چه چیزی در این موقعیت می خندی و مرا مسخره می کنی؟
آنقدر دویدیم تا فاصله امنی گرفتیم و بعداز آروم گرفتن، گفت چرا بهم خندیدی؟
گفتم تواین وضعیت به جای اینکه اسلحه برداری هندونه رو برداشتی!
جوابش جالب بود و دیدم حق با اون بوده.
او گفت، شاید در آن بیابان از دست عراقیها بتوانیم فرار کنیم اما از تشنگی نمی توانستیم جان سالم در ببریم.
تایید فکر بکر او، همان تشنگی شدیدی بود که با آن هندوانه درمان شد.
#طنز_جبهه
🌷
پدر صورت پسر را بوسید
گفت:
تا کی میخوای بری جبهه؟؟
پسرخندید و
گفت:
قول میدم این دفعه آخرم باشه بابا!
پدر:قول دادے ها...!
و پسر، سر قولش "جان" داد
#به_وقت_شهادت💔
🌷
•| #پاےدرسدل |•
هرجا ضربهخوردیم و ضررڪردیم
ازبیمعرفتیمون
نسبت بھ " #خدا " بوده....!!
••
🌷
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری ❤️
جـامـانـدهایــم ...
میگـویند :
شهـدا رفتند تا ما بمانیـم ...
ولــــی من میگویـم :
"شهـدا رفتند تا ما هم
به دنبالـشان بـرویـم"
آری !
#جـامانـده_ایـم . . .
#دل را بایـد صـافــ ڪـرد ...
.
.
🎻🎵🎻🎵
.
.
#دل_نَوا
#جامانده
#شبتون_بخیر
🌷
#عکس_ناب
✔ بیاد آنکه ژنرال بود اما
اهل پشت میز نشینی و لیموزین دودی و
بادیگارد و شاسی سواری و برج سازی نبود !!!!
✔️ قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی،
اگر از سردار بی دست و سر ننویسی،
ننویسی که دستش به زمین افتاده، بهر امنیت و آسایش ما جان داده.....
۴۱ سال به جنگ و نبرد و پیکار؛
۴۱ سال همه خواب بودیم او بیدار...
روستازاده ای که شده بین المللی....
راز و رمزش خدا بود و فرمان ولی.....
آری این وطن ملک سلیمانی و طهرانی هاست
نه جای سگ صفتان خاوری و طبریهاست!
📎پ ن :عکس کمتر دیده شده از مردی که هنوز فکر رفتنش جگر را می سوزاند.او رفت اما با سپاهی از شهیدان خواهد آمد....
شادی روح قاسم ایران شهید سلیمانی صلوات...🌷
❣
🔻 مثل مولايم
دو ماه ازشروع جنگ گذشته بود.
يك شب بچه ها خبر آوردند
كه يك بسيجي اصفهانی درارتفاعات كانی مانگا تكه تكه شده است
بچه ها رفتند و باهر زحمتی بود بدن مطهر شهيد را درون كيسه ای گذاشتند و آوردند.
آنچه موجب شگفتی شد، وصيت نامه اين برادر بود كه نوشته بود:
«خدايا! اگر مرا لايق يافتی،چون مولايم اباعبدالله الحسين (ع) با
بدن پاره پاره ببر.»
❣