گاهی دلت برای سادهترین و معمولیترین فراغتها و دلخوشیهای کوچکت تنگ میشود. برای بیخیال لم دادن و خندیدن و خوش بودن و بچگی کردن و آسوده چای نوشیدن!
دلت لک میزند بروی و بدوی و برقصی و شادانه روزگار بگذرانی و غمت نباشد فردا چه میشود و امروز را بچسبی و در همان ساعت و دقیقه و ثانیه زیست کنی و ذوق کنی از کمترینها و فراموش کنی پیچیدگیهای دوران را و به حال خودت خوش باشی...
گاهی دلت لک میزند برای روزهایی که کمتر میفهمیدی و دغدغههای کوچکتری داشتی و مسئولیتهای بزرگی نداشتی و چه میدانستی قطار روزگار کجاست که بخواهی از آن جا نمانی؟!
دهہ شصتےها
@dahee60
تصویری تاریخی از زمانی که
شرکت هواپیمایی «هما» در ایران و جهان، برنده بهترین پذیرایی از میهمانان در سطح جهان بود...
دهہ شصتےها
@dahee60
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این تبلیغ مسواک رو یادتونه؟😁
دهہ شصتےها
@dahee60
مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر
سپس رها کن و برگرد ؛ من نمی آیم…🌿
دهہ شصتےها
@dahee60
ما را از سادگی ترسانده اند ...
هیچ کس نگفت سادگی چیزِ خوبیست ...
هیچ کس نگفت ساده که باشی
ساده میخندی ،
ساده شاد میشوی ،
ساده ذوق می کنی،
ساده می بخشی ...
و ساده تر دل می بندی ... !
جوری ما را از سادگی ترساندند ،
که همه مان ناچار شدیم نقاب هایی از جنسِ هفت خطی و سیاست ، روی خودمان بکشیم ...
وگرنه من که می دانم همه مان شبیه به همیم ؛
یک مشت آدمِ ساده و بی غَل و غش ...
با این تفاوت که بعضی هایمان بدجور تویِ نقشِ نقاب هایمان فرو رفته ایم ...
بدجور !
دهہ شصتےها
@dahee60
تو را نمی دانم اما من همیشه چیزهای قدیمی را ترجیح میدهم؛
خانه های باصفای قدیمی
آدمهای با حیای قدیمی
ماشین های قدیمی
وسایل قدیمی
آهنگ های قدیمی
حتی رفاقتهای قدیم را
که بی شیله پیله بودند...
دهہ شصتےها
@dahee60
اوج خلاقیت دهه شصتی ها باعدد ۱۴ ...
شما هم اینکارو میکردین ؟
دهہ شصتےها
@dahee60
خیلی لذت بخشه نگاه کردن به وسایلی که
۳۰ سال از عمرشون گذشته...
چه خاطرهها که نهفته است تو دلشون
چه غمها و چه شادیها که به خود ندیدن…
دهہ شصتےها
@dahee60
🔴ﺣﻤﻮﻡ ﺭﻓﺘﻦ ما دهه شصتیا(دهه پنجاه را هم شامل میشه)‼️
ﺍﻭﻟﺶ میرﻓﺘﻴﻢ ﺗﻮ ﺣﻤﻮمی ﻛﻪ ﻧﻪ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﺵ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ آب ﮔﺮﻣﺶ! ﻳﻬﻮ ﺁﺏ میشد ٢٠ ﺩﺭﺟﻪ ﺯﻳﺮ ﺻﻔﺮ و ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎ ﻫﻢ٧٠ ﺩﺭﺟﻪ ﺑﺎﻻی ﺻﻔﺮ... ﺑﻌﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﮔﺮﺍمی ﺑﺎ ﺷﺎﻣﭙﻮ ﭘﺎﻭﻩ ﺗﺨﻢ ﻣﺮغی ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻴﺎﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭﺳﺮﻣﻮﻥ ﻛﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎی ﻣﻐﺰمون ٤ ﺳﺎﻧﺖ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﻣﻴﺸﺪ!! ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺟﻴﻎ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ. ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻭقتی ﺑﻮﺩ که ﺑﺎ ﻛﻴﺴﻪ ﻛﻠﻔﺖ ﻭ ﺿﺨﻴﻢ ﻣﻴﺎﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺟﻮﻧﻤﻮﻥ، ٢ ﻻﻳﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺳﺘﻤﻮﻥ ﻛﻨﺪﻩ ﻣﻴﺸﺪ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧمون ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﭼﺮﻛﻪ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻴﺪﺍﺩ! ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺍﻭﻥ ﻭﺳﻂ ﻳﻪ کتکی ﻫﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻳﻢ که چرا در راه آب را بستی و استخر درست کردی و یا اینکه چرا اينقدر وول میخوری؛ (اصلا وول نمیخورديما، شدت فشارکيسه کشی ما رو اينور و اونور می کشوند)!!!
ﺁﺥ ﺁﺥ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻨﮓ ﭘﺎزﺩﻥ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ هیچی، ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺑﻌﺪ اﺯ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ سنگ پا ﺯﺩﻥ ۲ ﺳﺎﻧﺖ ﺍﺯ ﻗﺪمون ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﻴﺸﺪ... ﻭقتی ﺣﻤﻮﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﺪ کلی ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﻣﻴﻜﺮﺩﻥ ﻭ ﻳﻪ ﻳﻘﻪ ﺍسکی ﻫﻢ ﺭﻭﺵ، ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ خستگی ﻭ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺍﺑﻤﻮﻥ ﻣﻴﺒﺮﺩ!! آخرش ﻫﻤﻪ ميگفتن: ﺁخیش ﻧﻴﮕﺎﺵ ﻛﻦ. تميز شد ﭼﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ! نمی دونستن بيهوش شديم ما😒😑
دهہ شصتےها
@dahee60