7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدیما حموم می رفتیم الان میریم تو خاطره ها🥲
دهہ شصتےها
@dahee60
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صادق نوجوکی کار بد هم ساخته؟
دهہ شصتےها
@dahee60
چقدر حالوهوای قدیم دلنشین بود... 🍛
غذاها سادهتر، طعمها واقعیتر، ظرفا ملامین، نوشابه زمزم و دوغ آبعلی کنار سفرهها روی فرشلاکی و دلهایی که بیریا بودن
اون روزایی که بوی قرمهسبزی
با صدای باز شدن درِ نوشابه زمزم قاطی میشد،
روی فرش لاکی و ظرفهای ملامین رنگی
نوستالژی یعنی همین سادگیِ قشنگ...
یادش بخیر اون سفرههای قدیمی
ملامین، زمزم، دوغ آبعلی
و یه عالمه عشق توی دل غذاها
قدیما همه چی خوشطعمتر بود... ❤️
دهہ شصتےها
@dahee60
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من از لحاظ روحی به همچین حس و حالی نیاز دارم شما چطور؟🥹
دهہ شصتےها
@dahee60
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرست برای همبازی بچگیت🫠🥹✨
دهہ شصتےها
@dahee60
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدیما حموم می رفتیم الان میریم تو خاطره ها🥲
دهہ شصتےها
@dahee60
دهـہ شصتے ها
#سرگذشت_شیرین #رنگ_آرامش #پارت_سوم اسمم شیرین تویه خانواده شلوغ به دنیاامدم. خلاصه باالتماسهای منو خ
#سرگذشت_شیرین
#رنگ_آرامش
#پارت_چهارم
اسمم شیرین تویه خانواده شلوغ به دنیاامدم.
وقتی کارم تموم شد سه گوش روسریم رویه کم بازکردم که ازپشت موهام روبپشونه معلوم نباشه.توراه داشتم به تیپ شبم فکرمیکردم بلوز دامن سبزم باصندل مشکیم میپوشم همینجوری که باخودم حرف میزدم یهو رفتم توشکم یکی،ازخجالت داشتم میمردم رفتم عقب سرم گرفتم بالاکه عذرخواهی کنم ولی ازدیدن پسری که جلوم بودزبونم بندرفته بود..یه پسرچهارشونه قدبلندباصورتی که انگارخدانقاشیش کرده بود،چشمای سبز ریش بورپوست سفید!!پسره بلخندی زدگفت چیزی گم کردی..ابروم دادم بالاگفتم نه ببخشید..گفت پس چرا سرت پایین بودزمین نگاه میکردی،تودلم گفتم بخاطراین یه ذره ارایش سرم گرفته بودم پایین که یه وقت دوستی اشنایی نبینه برام حرف دربیاره..دیدسکوت کردم گفت چه به خودتم رسیدی عروسی میری..گفتم بله عروسی داداشمه،یه کم فکرکردگفت اسم داداشت چیه؟گفتم علی چشماش گردکردگفت تو خواهر علی،گفتم اره میشناسیش؟شماکی هستید..گفت من امیرم باداداشت هم خدمت بودم...
ادامه در پارت بعدی 👇
┅┅┄┄❥┄┄┅┅
دهـہ شصتے ها
#سرگذشت_شیرین #رنگ_آرامش #پارت_چهارم اسمم شیرین تویه خانواده شلوغ به دنیاامدم. وقتی کارم تموم شد سه
#سرگذشت_شیرین
#رنگ_آرامش
#پارت_پنجم
اسمم شیرین تویه خانواده شلوغ به دنیاامدم.
گفت من امیرم باداداشت هم خدمت بودم..چندروزپیش زنگزدبرای عروسیش دعوتم کرد،گفتم خوش امدیدوازکنارش ردشدم ولی قلبم داشت ازجاش کنده میشد..خدایااین چه حالی بودمن داشتم
چندقدمی که دورشدم برگشتم به عقب نگاه کردم دیدم اونم سرجاش وایستاده داره نگاهم میکنه،گفتم ببخشیدکسی رودارید بریدخونش؟گفت بله یه دوست مشترک باداداشت داریم به اسم ابوالفضل میرم خونه اونا،ابوالفضل میشناختم پسرگوهرخانم بود..بادیدن امیر یه دل نه صدل عاشقش شدم..عشقی که کل زندگیم روبهم ریخت ومسیرزندگی روعوض کرد..بک لحظه ام صورتش ازجلوی چشمم پاک نمیشدوصداش مثل ناقوس کلیساتوگوشم صدا میداد،ازترس بابام واهالی محل صورت وموهام پوشندم رفتم توحیاط،خدامیدونه چه استرسی داشتم.مثل خلافکارها سریع رفتم تواتاق یه نفس راحت کشیدم،خداروشکرکسی منوندیده بودم که پشت سرم وارداتاق بشه یه گوشه نشستم به امیرفکردکردم شاید دیدنمون چنددقیقه طول کشیده بودولی توهمون زمان کوتاه صورت زیباش توذهنم حک شده بود
ادامه در پارت بعدی 👇
┅┅┄┄❥┄┄┅┅
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه زمانی چقد با کامپیوتر ویندوز XP بازی میکردیم 😍
یادش بخیر
تو اینو با کی بازی میکردی؟ بفرست براش
دهہ شصتےها
@dahee60
"قدیم همه چی با برکت بود"
آدم ها؛
خونه ها؛
کاسبی ها؛
نگاه ها؛
بوسه ها
مهمونیا؛
رفاقتا؛
همسایه ها؛
ازدواج ها...
سر در خانه نوشته
خدایا به این خانه برکت بده
دهہ شصتےها
@dahee60
♪🌸ꦿ
چشمهاے توراهِ شبند!
فانوسے روشن ڪن!
پلڪِ خواب را باز ڪن،
تاخانہ ازسقفِ لبخندهایت روشن شود....
#عرفانیزدانی❣
شبتون پرازآرامش .