eitaa logo
دهـہ شصتے ها
11.9هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
8.1هزار ویدیو
29 فایل
گذری بر دوران ڪودڪی ارسال خاطرات و عکسهاتون😍 @Parham22
مشاهده در ایتا
دانلود
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گذشته ها رفت و دیگر نمی آید زین پس زاری ها شبا بیداریها غمی بر دل افزاید مستی و بیخبری به کجا به کجا شد بیخبر از ط کنون دل خسته چرا شد زان همه به گذشته ما خاطره ای مانده به جا دهہ شصتےها @dahee60
21.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی میخوان حیاط حوض آسمون چندتایی درخت که به وقت و فصلش میوه هاشونو بچینی و بشینی لب حوض لذتشو ببری همینقدر ساده و قشنگ … دهہ شصتےها @dahee60
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد آشپزخونه های مامانهای دهه شصت تو از آشپزخونتون چی یادته؟ دهہ شصتےها @dahee60
دهـہ شصتے ها
#سرگذشت_شیرین #رنگ_آرامش #پارت_بیست_یک اسمم شیرین تویه خانواده شلوغ به دنیاامدم. کاش کاش میتونستم را
اسمم شیرین تویه خانواده شلوغ به دنیاامدم. کاش کاش میتونستم راحت به مامانم حرف دلم روبزنم وبگم عاشق یکی دیگه هستم ولی حیف که نمیتونستم چون میدونستم تودردسربزرگی میفتم حتی ممکنه بودبرای امیرم دردسر درست بشه دیدگاه خانواده من انقدربسته بودکه من جرات گفتن حقیقت نداشتم..دو سه ساعت بعدگوهرخانم به همراه شوهرش ابوالفضل امدن البته من همچنان تواتاقم بودم نرفتم بیرون..وقتی گوهرخانم سراغم گرفت مامانم بهش گفت یه کم ناخوش خوابیده ببخشید..چنددقیقه ای طول نکشیدکه برام پیام امد فکرکردم امیرباشورشوق گوشیم برداشتم اماروی صفحه گوشیم یه شماره ناشناس افتاده بود..وقتی پیام بازش کردم دیدم ازطرف ابوالفضل،نوشته بود تایکی دوساعت پیش سالم بودی چی شد؟یهو مریض شدی!! چرا بهشون نگفتی سرقراربامن بودی؟روت نشد؟این بدبختاخبرندارن دخترمثلا سربه راهشون چه جونوریه که دوست پسرم داره؟از امیرخان بهشون میگفتی..میخوای خودم بگم دوست پسرداری !!!چندباربااون قرارگذاشتی کجاهاباهاش رفتی چه کارهای باهاش کردی؟هنگ بودم این عوضی شماره من روچه جوری پیداکرده بود!! ادامه در پارت بعدی 👇 ‌‌‌‌‌ ┅┅┄┄❥┄┄┅┅ 🆔️
دهـہ شصتے ها
#سرگذشت_شیرین #رنگ_آرامش #پارت_بیست_یک اسمم شیرین تویه خانواده شلوغ به دنیاامدم. کاش کاش میتونستم را
اسمم شیرین تویه خانواده شلوغ به دنیاامدم. هنگ بودم این عوضی شماره من روچه جوری پیداکرده بود!!! اگریه کلمه ازاین حرفهاش به گوش پدرم یابرادرهام میرسید زنده ام نمیذاشتن..گفتم دست ازسرم بردار،گفت دریه صورت حرفی نمیزنم که زنم بشی!بعدتمام این داستانهاروفراموش میکنم..ابوالفضل گفت اگرزنم بشی تمام این اتفاقات فراموش میکنم اما اگرلجبازی کنی بخوای بااون بچه تهرونی روهم بریزی همه چی به خانوادت میگم!!!خودت میدونی دیگه اخرش به کجاختم میشه؟!شک نکن یه بلای هم سراون نارفیق میارن،نوشتم اون نارفیق یاتووو!!گفت اون وقتی فهمیدمن میخوامت بایدکنارمیکشید..مونده بودم چه خاکی توسرم کنم مطمئن بودم اگرخانوادم این موضوع رومیفهمیدن دیگه اجازه نمیدادن تنهاتاسرکوچه ام برم،وازهمه بدتردوستی داداشم وامیرهم بهم میخوره وشایدم یه برخوردخیلی بدباهاش میکردن..به ابوالفضل گفتم من بایدفکرکنم یه مدت کوتاه بهم فرصت بده..نوشت افرین داری سرعقل میای یک هفته فرصت داری بعدشم نامزدمیکنیم واین داستانهاتموم میشه وخودم یه خط جدیدبرات میخرم که کسی مزاحمت نشه به ناچارگفتم باشه چون دنبال زمان خریدن بودم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‌‌‌‌‌‌ ┅┅┄┄❥┄┄┅┅
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود... 👤صائب تبریزی دهہ شصتےها @dahee60