قیامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش كه در محشر نگویند
چرا پرونده ات امضاء ندارد
نام کتاب : اسم تو مصطفی ست
نویسنده : خانم راضیه تجار
انتشارات : روایت فتح
تعداد صفحات : 272
خلاصه ای از کتاب :
کتاب اسم تو مصطفاست زندگی نامه داستانی مصطفی صدرزاده به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید صدرزاده است که به همت خانم راضیه تجار گردآوری شده است .
راوی در کتاب اسم تو مصطفاست ضمن معرفی مصطفی و خانواده او ، به بیان فعالیتهای مصطفی در بسیج در دوران جوانی و دفاع از انقلاب و حضورش در جریان فتنه سال ۸۸ و مجروحیتی که در این خصوص برایش به وجود آمده پرداخته ، سپس نحوه آشنایی مصطفی با فتنه داعش در عراق و سوریه و تلاش مصطفی برای حضور جهت دفاع از حریم آلالله را بیان میکند .
از نکات قابل تأمل در زندگی شهید مصطفی صدرزاده ، جدّیت در انجام کارهای فرهنگی و تربیتی برای نوجوانان ، ارادت به شهدا بخصوص شهدای گمنام و همچنین اصرار در تهیه و استفاده از رزق حلال است . تا حدی که باعث میشود شهید علی رغم دانشجو بودن به کار گاوداری بپردازد .
از دیگر نکتههای جالب در زندگی شهید مصطفی صدرزاده اصرارش برای حضور در صحنه نبرد با داعش و دفاع از حریم اسلام است . با توجه به این که مصطفی سربازی نرفته و اجازه خروج از کشور را نداشته ، با رفتن او به سوریه موافقت نمی شود لذا تصمیم می گیرد از طریق فاطمیون خود را به سوریه برساند .
در سوریه به لحاظ نبوغ و شجاعتی که از خودش بروز میدهد مسئولیت تعدادی از رزمندگان افغانی را به عهده گرفته و موفق به آزادسازی مناطق مهم و استراتژیکی از خاک سوریه میگردد که ضمن مورد تقدیر و تمجید قرار گرفتن از طرف سردار قاسم سلیمانی ، تا سطح فرمانده تیپ فاطمیون رشد میکند .
نام : شهید علی امرایی
تولد : 12 / دی / 1364
محل تولد : تهران _ شهرری
شهادت : 1 / تیر / 1394
محل شهادت : سوریه _ دمشق
سن : 30
مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) _ قطعه 26 _ ردیف 79 _ شماره 17
خلاصه ای از زندگی :
سلام ، علی امرایی هستم .
فرزند خانواده ی آقا غلامرضا امرایی که یک برادر و دو خواهر بزرگتر از خودم داشتم . خداروشکر زیر سایه ی پدر و مادری متدین قد کشیدم و بزرگ شدم .
از ۱۸ سالگی اردوی راهیان نور راه انداختم و کاروان ها را به مناطق جنگی می بردم . بعد از آن برای ادامه ی تحصیلاتم رشته کامپیوتر را انتخاب کردم و دانشجوی کارشناسی کامپیوتر و نرم افزار بودم و در کنار آن عضو سپاه قدس شدم . همچنین فرماندهی پایگاه بسیج مسجد سیدالشهدا (ع) را نیز بر عهده داشتم .
در سال های جوانی ام ، مدتی بود که فرهنگسرای ولاء در میدان نماز شهرری محیطی شده بود برای تجمع غیرمذهبی ها که در شأن شهرری نبود . من و دوستانم برای تغییر جو فرهنگسرا جهت دفن شهدای گمنام اقدام کردیم . برای مجوز و کارهای مربوطه خیلی زحمت کشیدیم .
من با این که از همه کم سن و سال تر بودم ، اما همه کار و زندگی را رها کرده بودم و کار شهدا را در رأس کارهای خود گذاشته بودم و بالأخره بعد از کلی دوندگی و پیگیری ، مجوز و موافقت دفن شهدا را گرفتم . یکی از شاد ترین روزهای زندگی ام همان روز بود .
در ایام فتنه 88 کمتر در خانه دیده می شدم و اعتقاد داشتم اگر ما نرویم ، حضرت آقا تنها می شود و امکان نداشت من اجازه دهم ولایت تنها شود .
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
نام : شهید علی امرایی تولد : 12 / دی / 1364 محل تولد : تهران _ شهرری شهادت : 1 / تیر / 1394 محل شه
رفقا یه توصیه براتون دارم زیارت عاشورا هر امر لا ینحلی را حل میکند مگر آنکه مصلحت خداوند بر چیز دیگری قرار گرفته باشد پس فراموشش نکنید و این را بدانید که خرج کردن برای امام حسین (ع) برکت زیادی دارد و جایگزینی برای آن نمی توان پیدا کرد .
از سال۱۳۸۸ به صورت متناوب به عنوان پاسدار نیروی قدس سپاه چند بار به سوریه اعزام شدم و نام مستعار حسین ذاکر را برای خودم انتخاب کردم .
پنجم ماه رمضان سال 94 ، آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود . قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی به فاصله یک ساعت من و شهید غفاری و حمیدی که در خودرو پر از مهمات و سلاح های انفجاری سوار بودیم ، زودتر از معبر مورد نظر عبور کردیم
و در این راه ، مورد هدف موشک قرار گرفتیم و با زبان روزه هچون مقتدای خود حضرت علی اکبر اربا اربا به ملکوت اعلی رهسپار شدیم و بعد از یک ساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت ما رسید ، خیلی متأثر شد و گریه کرد .
حاج قاسم دست من را از روی انگشترم شناسایی کرد و با وجود اصرار اطرافیان ، خودش پیکرهای ارباٌ ارباٌ شده را جمع کرد .
من کفنم را خودم از کربلا خریده بودم . هر سفر زیارتی مثل مشهد و کربلا و حتی حج که میرفتم ، این کفن را با خودم میبردم و توی خانه هم از مادرم خواسته بودم کفن را دم دست بگذارد . من همیشه در انتظار توفیق شهادت بودم ...
مادر شهید :
پیکر علی نه سر داشت نه چندان بدنی . به آرزویی که از نوجوانی دنبالش بود رسید . از پیکر مطهرش یک دست و پاره هایی از بدن بازگشت . همان دستی که همیشه یک دستبند به نام زیبای یا ام البنین(س) به آن می بست .
پدر شهید :
بعد از شهادت پسرم فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا هم بود . همان اولین روزهای شهادتش مقابل در ایستاده بودم که دیدم یک پیرزن آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد .
بدون اینکه بداند پدر شهید هستم با حالت خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد ؟ پرسیدم علی را از کجا میشناسی ؟
پیرزن شروع کرد به گریه کردن و گفت : زمستان دو سال پیش ما بخاری نداشتیم و از سرما به زحمت افتاده بودیم . نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری برایمان خرید و به خانهمان آورد .
پدر شهید :
چند روز مانده بود به چهلم علی که تلفن خانه زنگ خورد و با علی کار داشتند .
از قرار به جلسه ای در تهرانپارس دعوت بود . گفتیم شهید شده و از شنیدن این خبر خیلی تعجب کردند . آدرسمان را گرفتند و یکی دو روز بعدش یک پسر و یک دختر همراه خانواده هایشان به خانه ما آمدند .
تازه آنجا متوجه شدیم که علی سرپرستی آن دو کودک و چند کودک دیگر را برعهده داشت . در میان خانواده هایی که آمده بودند یک کودک 9 ساله به نام علی اصغر بود که شهید امرایی از شش ماهگی او را تحت سرپرستی خود قرار داده بود .
علی اصغر میگفت یک بار علی آقا به من گفت دعا کن شهید بشوم تا برایت یک دوچرخه بخرم . علی اصغر هم گفته بود عمو اگر تو شهید شدی چطور برایم دوچرخه میخری ؟ شهید در جوابش گفته بود برایت یک دوچرخه آسمانی میخرم .
بعد از برگزاری چهلم علی ، ما از طرف پسرم دوچرخه ای برای علی اصغر خریدیم .
بخشی از وصیت نامه :
نمی دانم چرا به دلم افتاده که از این سفر سالم برنمی گردم . دلم برای حرم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیها خیلی تنگ است ، و بیشتر از آن دلتنگ حرم ارباب ، ولی الان دیوانه حرمین دمشق شدم .
به این سفر می روم چون نیاز است الان در آنجا باشم به خاطر آرامش دل حضرت زهرا و امیر المومنین علیه السلام و به خاطر آرامش دل حسن و حسین و عباس ابن علی علیهم السلام . تا به زینب ثابت کنم کُلّنا عَبّاسُکِ یا زینب ...
اهل بیت فرمودند هرکس را خدا دوست بدارد ابتدا عاشق حسینش میکند . بعد به کربلا میبردش . بعد دیوانه حسینش میکند . بعد جانش را میستاند و بعد خود خدا خون بهایش میشود . آیا مرگ بهتر از این سراغ دارید . پس جای نگرانی نیست .
بزرگترین آرزویم شهادت و دیگری خاک کردن بدنم در یکی از حرمین ائمه بود و اکنون به یکی از آنها رسیدم . ولی دومی دست شماست ... ( لازم به ذکر است که بخشهایی از پیکر شهید امرایی در شام باقی ماند.)
اگر الان هم به شهادت رسیدم دستمزد آن بود که من زندگیم را به راه حسین دادم و او هم مرا خرید .
حرف کوتاه کنم ........ ما که در این طرف حال میکنیم شما چرا گریانید . من به آرزویم رسیدم .
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313
هر خانومی که چادر به سر
کند و عفت ورزد و هر جوانی
که نماز اول وقت بخواند به
مولایم حسین (ع) سفارشش
میکنم
#شهید_حسین_محرابی♥
باسمه تعالی
چله ی حدیث علوی
امیرالمؤمنین:
آنچه از دارایی ات برود و پندت آموزد،
از دستت نرفته است.
#حدیث_روز
💚دُوْشَنْبِهْ هٰایِ اِمٰامْ حَسَنْیٓ💚
بساط گریه ی هیئت ز برکت حسن💚 است
تمام ماه محرم روایت حسن💚 است