⭕️ #تلنگر‼️
🌿میگفٺ:↓
میدونے ڪِـے ازچشمخدا میوفتے؟!
زمانے ڪه آقا #امامزمان❗️
سرشوبندازه پایینو....
ازگناهڪردنتو خجالٺ بڪشه!🥀
ولے ٺـوانگار نـہ انگار..!
رفیــق نزارڪارت بـہ اونجاها برسـہ!!!😔
@DarMahzarSHohada313 🥀
نام : شهید سعید انصاری
تولد : 4 / دی / 1349
محل تولد : تهران
شهادت : 23 / دی / 1394
محل شهادت : سوریه _ خانطومان
سن : 45
مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) _ قطعه 50 _ ردیف 103 _ شماره 16
خلاصه ای از زندگی :
سلام علیکم ، سعید انصاری متولد ۴ دی ۱۳۴۹ هستم . در سن ۱۶ سالگی درس و مدرسه را رها کردم و به جبهه رفتم و دو سال در گردان های مقداد و کمیل بودم . در مدت حضورم بارها شیمیایی شدم و به خاطر عوارض شیمیایی همیشه معده درد شدید داشتم ، اما هرگز پیگیر سهمیه جانبازی نشدم .
بعد از پایان جنگ تحمیلی ، ازدواج کردم . همسرم دبیر یکی از دبیرستان های محله مان بود و من هم خیلی شغل معلمی را دوست داشتم و معتقد بودم برای خدمت بهتر است به مناطق محروم برویم . برای همین درخواست مأموریت به ارومیه دادم و به ارومیه رفتیم و دخترمان زینب در آنجا به دنیا آمد .
در 16 سالگی درس و تحصیل را رها کرده بودم . برای همین بسیار مشتاق بودم که ادامه تحصیل بدهم و از همسرم خواستم در منزل به من درس بدهد . چهار سال دبیرستان را به صورت فشرده خواندم و دیپلمم را گرفتم و بعد با رتبه ۳۰۰ در دانشگاه علامه طباطبایی تهران قبول شدم . بعد از قبولی در دانشگاه ، به تهران برگشتیم .
سال ها بود که جنگ تمام شده بود ، اما گویی جهاد برای من تمامی نداشت . بهترین دوستانم را در جنگ از دست داده بودم و غبطه به حال شهدا و آرزوی شهادت برای همیشه در این سالها همراهم بود .
سال ۸۴ فرزند دومم ، حسین به دنیا آمد .
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
نام : شهید سعید انصاری تولد : 4 / دی / 1349 محل تولد : تهران شهادت : 23 / دی / 1394 محل شهادت : سو
به خاطر علاقه ای که به حرم عبدالعظیم (ع) و زیارت ایشان داشتم ، کمی بعد تصمیم گرفتم منزلمان را به نزدیک حرم عبدالعظیم (ع) منتقل کنم تا راحت تر و بیشتر به زیارت آقا بروم .
از اوایل دهه ۹۰ که شهدای مدافع حرم را برای طواف و تشییع به عبدالعظیم (ع) میآوردند ، هر شهیدی را که میآوردند ، شوق من برای رفتن و مدافع حرم شدن بیشتر میشد . ماه مبارک رمضان سال ۹۴ بود . دیگر مثل یک پرنده در قفس شده بودم .
سال 94 شش ماه در عراق خدمت کردم و بعد از بازگشت 20 دی راهی سوریه شدم . سه روز بعد از اعزام در دی ماه ۹۴ در منطقه خان طومان استان حلب با سه تیر مستقیم قناسه تروریست های النصره به شهادت و رویایم رسیدم .
اما بازگرداندن پیکرم ممکن نبود زیرا زیر دید و تیر مستقیم قناسه های دشمن قرار داشت اما بعد از چهار سال بی خبری و چشم انتظاری بالاخره پیکرم به دست خانواده ی منتظرم رسید .
همسر شهید :
دخترم دو سالی می شد که عقد کرده بود . خانه ای برایش مهیا و جهیزیه اش را کم کم آماده کردیم قرار شد ۱۷ اسفندماه مراسم عروسی شان را برگزار کنند .
سه شنبه صبح بود که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم . در فکر خوابم بودم . آقاسعید را خواب دیدم . خوب و سرحال بود . رو به من گفت : عروسی زینب پیشتان میآیم .
با خودم گفتم انشاءالله خیر است . بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خواندم .
غروب بود که با بچهها و دامادم به خانه مادرم رفتیم . ولادت حضرت زهرا (س) بود . مادرم گفت : چرا توی فکری؟ گفتم : خواب آقاسعید را دیدم که گفت : عروسی زینب میآیم . دلم آشوب بود تا اینکه خبردار شدیم پیکر آقاسعید شناسایی شده و در راه بازگشت است .
خوابم خیلی زود تعبیر شد .
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313
نام کتاب : به مجنون گفتم زنده بمان
نویسنده : آقای فرهاد خضری
انتشارات : روایت فتح
تعداد صفحات : 296
خلاصه ای از کتاب :
این کتاب به روایت ماجراها و خاطرات شهید محمدابراهیم همت از زبان دوستان ، همسر، برادر و همرزمان این شهید ، اختصاص دارد .
بخشی از کتاب :
رفت رختخواب را انداخت و آمد شروع کرد با بچه حرف زدن . بهش گفت : بابایی ! اگر پسر خوبی باشی باید حرف بابات را گوش کنی همین امشب بلند شی سر زده تشریف بیاوری منزل .
خیلی زود هم از حرف خودش برگشت . گفت نه بابایی ، بابا ابراهیم امشب خسته است . چند شب است نخوابیده . باشد فردا وقت اصلا زیاد است .
سرش را که گذاشت روی بالش خندیدم و گفتم : تکلیف این بچه را معلوم کن . بالاخره بیاید یا نیاید ؟
دستش را گذاشت زیرچانه اش به چشم هام خیره شده به مصطفی گفت : باشد قبول هیچ شبی بهتر از امشب نیست .
خندیدم گفتم : چه حرف ها میزنی تو امشب ، ابراهیم مگرمی شود ؟
یکدفعه حالم بد شد . ابراهیم ترسید ، منتها گفت : بابا این دیگه کیه . شوخی سرش نمی شود ، پدرصلواتی .
درد که بیشتر شد دیدم دارد دورم می چرخد ، نمیداند باید چی کارکند . صداش میلرزید گفت : بابا به خدا من شوخی کردم . اشک را در چشم هایش دیدم وقتی پرسید : وقتش است یعنی ؟
گفتم : اوهوم
گریه دیگر دست خودش نبود ...
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313
سلام دوستان 🖐🏻
ساعت ¹⁷ امروز چند سؤال ساده شھدایی♥ در کانال قرار می گیرد
بہ یڪ نفر هم هدیہ تعلق می گیرد (از طریق پرداخت ایتا)
#دوستانتان_را_هم_دعوت_کنید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب یهویی
اسکرین شات بگیرین هر شهیدی براتون اومد براش یک حمد بخونید(:🍃🌸
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
سلام دوستان 🖐🏻 ساعت ¹⁷ امروز چند سؤال ساده شھدایی♥ در کانال قرار می گیرد بہ یڪ نفر هم هدیہ تعلق م
♨️سؤالات مسابقہ♨️
¹ شهیدی کہ پیکر اش بعد از ¹⁶ سال سالم بود
¹) شھید علی کریمی
²) شھید رضا پناهی
³) شھید محمد رضا شفیعی
⁴) شھید محمد صادق منصوری
² شھیدی کہ حاج قاسم برای او صدقہ کنار میگذاشت
¹) شھید روح اللہ قربانی
²) شھید محمد حسین محمد خانی
³) شھید محرم ترک
⁴) شھید مصطفی صدرزاده
³ این سخن از چہ شھیدی است ( شھادت خوب است اما تقوا بهتر)
¹) شھید روح اللہ قربانی
²) شھید حامد جوانی
³) شھید مرتضی آوینی
⁴) شھید زکریا شیری
📝پاسخ سؤالات را ارسال کنید بہ ⇩
@Yarauf649
🕓مهلت ارسال پاسخ سؤالات تا ساعت ۱۷:۳۰ 🕔
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
♨️سؤالات مسابقہ♨️ ¹ شهیدی کہ پیکر اش بعد از ¹⁶ سال سالم بود ¹) شھید علی کریمی ²) شھید رضا
با تشڪر از همہ کسانی کہ شرکت کردند
اجرتان با شھدا ♥
از بین نفراتی کہ پاسخ صحیح ارسال کردند قرعہ کشی میشود و بہ یک نفر هدیہ تعلق می گیرد 🎁
انشااللہ در هفتہ یک بار مسابقہ برگذار می کنیم 😊