eitaa logo
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
1.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
139 فایل
بسم‌رب‌الشهدا‌‌♥! 🌸 کپی با ذکر یک صلوات بھ نیت تعجیل در فرج امام‌ زمان (عـج) انجام‌ شود🌸 •خادم‌کانال‌🌷️‌‌⇩ @Shohada3136 @unknown_Soldier_3_13 •خط‌ناشناس📬⇩ @N_darmahzarshohada313 •بایگانی‌محفل‌های‌کانال📁⇩ @B_darMahzarSHohada313
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ‼️ 🌿میگفٺ:↓ میدونے ڪِـے ازچشم‌خدا میوفتے؟! زمانے ڪه آقا‌ ❗️ سرشو‌بندازه‌ پایین‌و.... از‌گناه‌ڪردن‌تو خجالٺ بڪشه!🥀 ولے ٺـو‌انگار‌ نـہ انگار..! رفیــق نزار‌ڪارت بـہ اون‌جاها برسـہ!!!😔 @DarMahzarSHohada313 🥀
زندگے زیباستــ اما شھادتـــ از آن زیباتر استــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام : شهید سعید انصاری تولد : 4 / دی / 1349 محل تولد : تهران شهادت : 23 / دی / 1394 محل شهادت : سوریه _ خانطومان سن : 45 مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) _ قطعه 50 _ ردیف 103 _ شماره 16 خلاصه ای از زندگی : سلام علیکم ، سعید انصاری متولد ۴ دی ۱۳۴۹ هستم . در سن ۱۶ سالگی درس و مدرسه را رها کردم و به جبهه رفتم و دو سال در گردان‌ های مقداد و کمیل بودم . در مدت حضورم بار‌ها شیمیایی شدم و به خاطر عوارض شیمیایی همیشه معده‌ درد شدید داشتم ، اما هرگز پیگیر سهمیه جانبازی‌ نشدم . بعد از پایان جنگ تحمیلی ، ازدواج کردم . همسرم دبیر یکی از دبیرستان های محله مان بود و من هم خیلی شغل معلمی را دوست داشتم و معتقد بودم برای خدمت بهتر است به مناطق محروم برویم . برای همین درخواست مأموریت به ارومیه دادم و به ارومیه رفتیم و دخترمان زینب در آنجا به دنیا آمد . در 16 سالگی درس و تحصیل را رها کرده بودم . برای همین بسیار مشتاق بودم که ادامه تحصیل بدهم و از همسرم خواستم در منزل به من درس بدهد . چهار سال دبیرستان را به صورت فشرده خواندم و دیپلمم را گرفتم و بعد با رتبه ۳۰۰ در دانشگاه علامه طباطبایی تهران قبول شدم . بعد از قبولی در دانشگاه ، به تهران برگشتیم . سال ها بود که جنگ تمام شده بود ، اما گویی جهاد برای من تمامی نداشت . بهترین دوستانم را در جنگ از دست داده بودم و غبطه به حال شهدا و آرزوی شهادت برای همیشه در این سال‌ها همراهم بود . سال ۸۴ فرزند دومم ، حسین به دنیا آمد .
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
نام : شهید سعید انصاری تولد : 4 / دی / 1349 محل تولد : تهران شهادت : 23 / دی / 1394 محل شهادت : سو
به خاطر علاقه ‌ای که به حرم عبدالعظیم (ع) و زیارت ایشان داشتم ، کمی بعد تصمیم گرفتم منزلمان را به نزدیک حرم عبدالعظیم (ع) منتقل کنم تا راحت‌ تر و بیشتر به زیارت آقا بروم . از اوایل دهه ۹۰ که شهدای مدافع حرم را برای طواف و تشییع به عبدالعظیم (ع) می‌آوردند ، هر شهیدی را که می‌آوردند ، شوق من برای رفتن و مدافع حرم شدن بیشتر می‌شد . ماه مبارک رمضان سال ۹۴ بود . دیگر مثل یک پرنده در قفس شده بودم . سال 94 شش ماه در عراق خدمت کردم و بعد از بازگشت 20 دی راهی سوریه شدم . سه روز بعد از اعزام در دی ماه ۹۴ در منطقه خان‌ طومان استان حلب با سه تیر مستقیم قناسه تروریست های النصره به شهادت و رویایم رسیدم . اما بازگرداندن پیکرم ممکن نبود زیرا زیر دید و تیر مستقیم قناسه های دشمن قرار داشت اما بعد از چهار سال بی خبری و چشم انتظاری بالاخره پیکرم به دست خانواده ی منتظرم رسید . همسر شهید : دخترم دو سالی می‌ شد که عقد کرده بود . خانه‌ ای برایش مهیا و جهیزیه‌ اش را کم‌ کم آماده کردیم قرار شد ۱۷ اسفندماه مراسم عروسی‌ شان را برگزار کنند . سه‌ شنبه صبح بود که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم . در فکر خوابم بودم . آقاسعید را خواب دیدم . خوب و سرحال بود . رو به من گفت : عروسی زینب پیشتان می‌آیم . با خودم گفتم ان‌شاءالله خیر است . بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خواندم . غروب بود که با بچه‌ها و دامادم به خانه مادرم رفتیم . ولادت حضرت زهرا (س) بود . مادرم گفت : چرا توی فکری؟ گفتم : خواب آقاسعید را دیدم که گفت : عروسی زینب می‌آیم . دلم آشوب بود تا اینکه خبردار شدیم پیکر آقاسعید شناسایی شده و در راه بازگشت است . خوابم خیلی زود تعبیر شد . 🥀 @DarMahzarSHohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام کتاب : به مجنون گفتم زنده بمان نویسنده : آقای فرهاد خضری انتشارات : روایت فتح تعداد صفحات : 296 خلاصه ای از کتاب : این کتاب به روایت ماجراها و خاطرات شهید محمدابراهیم همت از زبان دوستان ، همسر، برادر و هم‌رزمان این شهید ،‌ اختصاص دارد . بخشی از کتاب : رفت رختخواب را انداخت و آمد شروع کرد با بچه حرف زدن . بهش گفت : بابایی ! اگر پسر خوبی باشی باید حرف بابات را گوش کنی همین امشب بلند شی سر زده تشریف بیاوری منزل . خیلی زود هم از حرف خودش برگشت . گفت نه بابایی ، بابا ابراهیم امشب خسته است . چند شب است نخوابیده . باشد فردا وقت اصلا زیاد است . سرش را که گذاشت روی بالش خندیدم و گفتم : تکلیف این بچه را معلوم کن . بالاخره بیاید یا نیاید ؟ دستش را گذاشت زیرچانه اش به چشم هام خیره شده به مصطفی گفت : باشد قبول هیچ شبی بهتر از امشب نیست . خندیدم گفتم : چه حرف ها میزنی تو امشب ، ابراهیم مگرمی شود ؟ یکدفعه حالم بد شد . ابراهیم ترسید ، منتها گفت : بابا این دیگه کیه . شوخی سرش نمی شود ، پدرصلواتی . درد که بیشتر شد دیدم دارد دورم می چرخد ، نمیداند باید چی کارکند . صداش میلرزید گفت : بابا به خدا من شوخی کردم . اشک را در چشم هایش دیدم وقتی پرسید : وقتش است یعنی ؟ گفتم : اوهوم گریه دیگر دست خودش نبود ... 🥀 @DarMahzarSHohada313
سلام دوستان 🖐🏻 ساعت ¹⁷ امروز چند سؤال ساده شھدایی♥ در کانال قرار می گیرد بہ یڪ نفر هم هدیہ تعلق می گیرد (از طریق پرداخت ایتا) 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب یهویی اسکرین شات بگیرین هر شهیدی براتون اومد براش یک حمد بخونید(:🍃🌸
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
سلام دوستان 🖐🏻 ساعت ¹⁷ امروز چند سؤال ساده شھدایی♥ در کانال قرار می گیرد بہ یڪ نفر هم هدیہ تعلق م
♨️سؤالات مسابقہ♨️ ¹ شهیدی کہ پیکر اش بعد از ¹⁶ سال سالم بود ¹‌) شھید علی کریمی ²‌‌‌) شھید رضا پناهی ³) شھید محمد رضا شفیعی ⁴) شھید محمد صادق منصوری ² شھیدی کہ حاج قاسم برای او صدقہ کنار میگذاشت ¹) شھید روح اللہ قربانی ²) شھید محمد حسین محمد خانی ³) شھید محرم ترک ⁴) شھید مصطفی صدرزاده ³ این سخن از چہ شھیدی است ( شھادت خوب است اما تقوا بهتر) ‌‌‌‌¹) شھید روح اللہ قربانی ²) شھید حامد جوانی ³) شھید مرتضی آوینی ⁴) شھید زکریا شیری 📝پاسخ سؤالات را ارسال کنید بہ ⇩ @Yarauf649 🕓مهلت ارسال پاسخ سؤالات تا ساعت ۱۷:۳۰ 🕔
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
‌ ♨️سؤالات مسابقہ♨️ ¹ شهیدی کہ پیکر اش بعد از ¹⁶ سال سالم بود ¹‌) شھید علی کریمی ²‌‌‌) شھید رضا
با تشڪر از همہ کسانی کہ شرکت کردند اجرتان با شھدا ♥ از بین نفراتی کہ پاسخ صحیح ارسال کردند قرعہ کشی میشود و بہ یک نفر هدیہ تعلق می گیرد 🎁 انشااللہ در هفتہ یک بار مسابقہ برگذار می کنیم 😊