آقا مھدے زرنگ بود
در هر زمانی ڪہ وقت دعا بود
برای شھادتش دعا می ڪرد
•••﴿همسر شهید ﴾•••
♥ #شهید_مهدی_نوروزی ♥
آنچه کہ بہ خاطرش به کانال ما دعوت شده اید😊⇩ + مصاحبہ هاے کانال با خانواده شھدا ⇩
لیست مصاحبہ هاے ڪانال در محضر شھدا با خانواده محترم شھدا🌱⇩
¹- مصاحبہ بـا پدر شھید محمود شفیعی♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/10064
²- مصاحبہ با همسر شھید نوید صفرے♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/11162
³- مصاحبہ با پدر شھید عبدالرحیم فیروز آبادے♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/12404
⁴- مصاحبہ با پدر شھید محمد هادے امینی♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/12993
⁵- مصاحبہ با پدر شھید علی آقا عبداللهی♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/15883
⁶-مصاحبہ با برادر شھید حسین ولایتی فر ♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/17890
⁷- مصاحبہ با همسر شھید مصطفی نبی لو♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/19193
⁸- مصاحبہ با مادر شھید امیر سلیمانی♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/20321
⁹- مصاحبه با پدر شھید حسین هریرے♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/21293
¹⁰- مصاحبه با مادر شھید عارف کاید خورده ♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/22993
¹¹-مصاحبہ با پدر شهید حامد جوانی ♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/25702
¹²- مصاحبہ با مادر شهید حسین اجاقی♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/27143
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
آنچه که به خاطرش به کانال ما دعوت شده اید 😊👇
شھیدے که برنامه فرزندش را امضا کرد😍⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/24215
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
شھیدے کہ پس از زنده شدن اعدام شد😱⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/17111
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
شهیدی کہ در قبر خندید 😍⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/9190
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
شھیدی کہ نحوه شھادت اش را نقاشی کرده بود ♥⇩
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/9305
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
ماجرای خواب رهبر انقلاب در مورد ظهور امام زمان (عج)⇩😍
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313/10555
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313
🍃چرا_یاعلی_هنگام_خداحافظی
✍🏻...از پيغمبر سئوال شد:يارسول الله،ما وقتي صحبتمون،حرفمون با يکي تموم ميشه، پايان کلاممون، او را به خدا مي سپاريم،
به بيان پارسي مي گوييم:خداحافظ و به زبان عربي مي گوييم:في امان الله
اگر بدون خداحافظي کردن، در وسط سخن گفتن از او جدا بشيم،نوعي بي ادبي مي پنداريم...
✍🏻...شما وقتي در معراج با خدا هم صحبت شديد ، پايان جمله که نمي توانستيد به ذات خدا عرضه بداريد:تو را به خدا مي سپارم!آخرين جمله ي رد و بدل شده ، بين شما و خدا چه بود؟
✍🏻...حضرت فرمودند:پايان صحبت،خداوند سبحان به من "ياعلي" گفت،من نيز به خداي خود
"يا علي" گفتم.اين آخرين جمله بين من و ذات مقدس خدا بود.
📚منبع: #کتاب_سخن_خداص٧١
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313
ماجرای اشنایی امام علی(ع) وقنبرغلام امام علی(ع)
💠 جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شدهام، آمدم برای خواستگاری. پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من میپذیرم
شاه گفت: در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب میشناسند جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها شد. به بالای تپهی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمدهام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
گفت: تو حریف علی نمیشوی. گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت قدی دارد به اندازهی قد من، هیکلی همهیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش، جوان خندهی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک میآید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم. مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب
📚بحارالانوار ج3 ص 211
امالی شیخ صدوق
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313
📝داستان علامه امینی و عذاب شمر:
علامه امینی ارادت خالصانه ای به اهل بیت عصمت و طهارت داشت. آقازاده محترم ایشان آقای شیخ رضا امینی نقل می کرد:
پدرم در آخرین بیماری روی تخت در تهران خوابیده بود؛ به من فرمود: رضا، من این داغ و عقده دلم را از کربلا نگشوده ام؛ من برای سید الشهداء علیه السلام در عمرم، گریه سیری نکرده ام؛ با خداوند برای سید الشهداء (ع) در عمرم، گریه سیری نکرده ام؛ با خداوند عهد کرده ام که اگر خوب شدم؛ پنج سال در کربلا ساکن شوم؛ شاید گریه سیری بکنم و این عقده دلم را به پایان برم.
ولی رحلت ایشان، مجال نداد؛ گویا امام حسین علیه السلام به خاطر محبتی که به او داشت. راضی به این همه سوز و گذاز و سوختگی و گریه سوزان او نبود.
در اینجا یکی از رویاهای عجیب علامه امینی را که حاکی از رابطه مخصوص او با خاندان نقل می کنیم. او می گوید:
مدتها فکر می کنم که خداوند چگونه شمر را عذاب می کند و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت الشهداء، امام حسین علیه السلام را چگونه به او می دهد؟
شب هنگام در عالم دیدم، آقا امیر المؤمنین علیه السلام در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده ام. دو کوزه نزد ایشان بود. فرمود: این کوزه ها را بردار و برو از آنجا بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار با صفا و طراوت بود؛ استخری پر آب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود، و صفا و شادابی محیط و گیاهان، قابل بیان و وصف نیست. کوزه ها را بر داشته، رو به آن محل نهادم؛ آنها را پر آب نمودم و حرکت کردم تا به خدمت آقا امیر المؤمنین باز گردم. ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده است و هر الحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر می شود. دیدم از دور کسی رو به من می آید. هر چه او به من نزدیکتر می شود هوا گرمتر می گردد؛ گویی همه این حرارت از آتش اوست. در خواب به من الهام شد. که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهداء علیه السلام است. وقتی به من رسید. دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست. آن ملعون هم از شدت تشنگی، به هلاکت نزدیک شده بود رو به من نمود که از من آب را بگیرد. مانع شدم و گفتم، اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطره ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم .دیدم اکنون کوزه ها را از دست من می گیرد؛ آنهارا به هم کوبیدم. کوزه ها شکست و آب آنها به زمین ریخت. چنان آب کوزه ها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است. او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد. من بی اندازه غمگین و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آن استخر بیاشامد و سیراب گردد. به مجرد رسیدن او به استخر، چنان آب استخر ناپدید شد که گویی سالها است یک قطره آب در آن نبوده است؛ درختان هم خشکیده بودند.
او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت هر چه دورتر می شد، هوا رو به صافی و شادابی رفت و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند. به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب می دهد. اگر یک قطره آب آن استخر را می نوشید از هر زهری تلختر، و از هر عذابی برای او درد ناک تر بود.
بعد از این فرمایش، از خواب بیدار شدم.
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313
نام کتاب : ابوعلی کجاست؟
نویسنده : آقای محمدمهدی رحیمی
انتشارات : معارف
تعداد صفحات : 144
خلاصه ای از کتاب :
در مقدمه این کتاب میخوانیم :
ابوعلی کجاست ؟
این سؤال را سه دسته میپرسند : دستۀ اول داعشیها و فتنه گران تکفیری هستند که در عملیات بصرالحریر، عکس شاخص فاطمیون دستشان بود و دربه در دنبال ابوعلی میگشتند . آنها مدام با ترس از اسرا میپرسیدند ابوعلی کجاست ؟
دستۀ دوم دلبستگان به مذاکره و لبخند دشمن اند که از رزم ابوعلی و امثال او متعجب اند و درحال تمسخر . به اینها باشد ، کل توان دفاعی کشور را تعطیل میکنند و ابوعلیها را تنها میگذارند .
دستۀ سوم با افسوس و آرزو میگویند : « وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ » و افسوس میخورند و آرزو میکنند که مانند ابوعلی، روزیخور آستان الهی شوند و جاودانه بمانند .
کتاب ابوعلی کجاست؟ حاصل ده ساعت گفتوگو با مرتضی عطایی (ابوعلی) از رزمندگان لشکر فاطمیون است . این مصاحبهها در مرداد95 در شهر مشهد ضبط شد تا در کتاب خاطرات شهید مصطفی صدرزاده استفاده شود ، اما با شهادت ایشان فرصتی برای چاپ خاطرات ابوعلی پیش آمد تا دستۀ اول و دوم و سوم ، سؤالشان را دوباره بپرسند که ابوعلی کجاست ؟
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313