💞💓💗
در آغوش هم
در اين دايره بى پايان
من امتداد توام
يا تو امتداد منى ؟
@Dariche1
🌊🌪🌟
خوشبختی همین کنار هم بودن هاست
همین دوست داشتن هاست
خوشبختی همین لحظه های ماست
همین ثانیه هایی ست که در شتاب زندگی گمشان کرده ایم
@Dariche1
😍🤩💗💗
زندگی را باید کنار گذاشت؛
گاهی حواس را پرت می کند
آدم باید شش دانگ حواسش
به دوست داشتن تو باشد
@Dariche1
💞💕💞💕💞💕💞💕💞💕💞💕
در آغوشم که می گیری
معاهده های صلح تاریخ را به چالش می کشی
عطر پیراهنت
بهترین سفیر صلح جهان است!
@Dariche1
🍂🍁🥀
حریق خزان بود!
همه برگ ها آتش سرخ،
همه شاخه ها شعلهء زرد،
درختان، همه دودِ پیچان
به تاراج باد!
و برگی که می سوخت،
میریخت،
می مُرد.
و جامی ــ سزاوار چندین هزار نفرین ــ
که بر سنگ می خورد!
من از جنگل شعله ها می گذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو می نشست.
و باد غریب،
عبوس از بر شاخه ها می گذشت،
و سر در پی برگ ها می گذاشت.
فضا را، صدای غم آلود برگی، که فریاد می زد،
و برگی که دشنام می داد،
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت
لبریز می کرد.
و در چشم برگی که خاموشِ خاموش می سوخت
نگاهی، که نفرین به پاییز می کرد!
حریق خزان بود،
من از جنگل شعله ها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود!
که توفان بی رحم اندوه،
به هر سو که می خواست، می تاخت،
می کوفت، می زد،
به تاراج می برد!
و جانی،
که چون برگ،
می سوخت، می ریخت، می مرد!
و جامی
ــ سزاوار نفرین! ــ
که بر سنگ می خورد!
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دودِ شب رو نهفتم
و در گوشِ برگی ــ که خاموش می سوخت ــ گفتم:
ــ مسوز این چنین گرم در خود، مسوز!
مپیچ این چنین تلخ بر خود، مپیچ!
که گر دستِ بیداد تقدیر کور،
تو را می دواند به دنبال باد؛
مرا می دواند به دنبال هیچ...
@Dariche1
🍂
چون که «عشق» آمد و
همقامتِ آغوش تو گشت؛
در زبان واژهیِ زیبای «بغل» ساختهشد!
#جواد_مزنگی
@Dariche1