🍃 آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟
ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ!
🍃 آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟
خودت را با کسی مقایسه نکن!
🍃 آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی ؟
به دیگران کمک کن ؛ تو توانایی ...
شاید همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن نداشته باشند!
🍃 آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی ؟
با همه بی هیچ چشمداشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ!
🍃 آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽاﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ، هدف داشته باش!
🍃 آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟
جواب خیلی از حرفها رو نده.
🍃آرامش میخوای؟
هر روز زمانی رو به مطالعه و عبادت اختصاص بده.
🍃❤️ آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ وابسته نباش!
ﻋﺎﺷﻖ خدا ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ او ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫد ﻣﺎﻧﺪ ...
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
#داستانکهای_پندآموز
#معجزه_شکرگزاری
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.
دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند.
(( خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار))
صاحب خانه گفت دوباره بخوان!
مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت: این خانه فروشی نیست!!!
در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم.
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند.
هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا
موهایش را سرو سامانی بدهد.
پیرمرد نگاهی حزن امیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم
حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم.
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد..
پیرمرد فردای انروز بعد از تمام شدن کارش به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه برای همسرش خرید ..
وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است .
مات و مبهوت اشکریزان همدیگر را نگاه میکردند.
اشکهایشان برای این نیست که کارشان هدر رفته است برای این بود که همدیگر را به همان اندازه دوست داشتند و هرکدام بدنبال خشنودی دیگری بودند.
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ
ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ
ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺁﻭﺭﺩ ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ
ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ .
ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛
.
ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
.
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ
ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..
کاش سوره ای به نام "پدر" بود
که این گونه آغاز میشد:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
• قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست....
(زنده باد همه ی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران عزیز سفر کرده..)
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
✍چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسهای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت در حیرت شد. پرسید: چرا چنین سخاوت میکنی؟ چوپان گفت: روزی با پدرم به خانهی مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمهی نانی به ما داد.
💠پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش هر چه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمهی نان بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که میتواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد.
چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر میکرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد. چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم.
💠عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچکس نیاموخته بودم مرا ثروت زیاد است که ده برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد.
چوپان گفت: بر من به اندازهی بزهایم که سیلاب برد احسان کن که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود بخاطر تیزشدن چاقوی طمعام بریده باشی.
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمیکند و خیال میکند دیگران انصاف دارند، احمق نیست،
مناعت طبع دارد.
کسی که بهموقع میآید و برای باکلاس بودن، عدهای را منتظر نمیگذارد، احمق نیست،
منظم و محترم است.
کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها
پول قرض میدهد یا ضامن وام آنها میشود و بهدروغ نمیگوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست،
کریم و جوانمرد است.
کسی که از معایب و کاستیهای دیگران، درمیگذرد و بدیها را نادیده میگیرد احمق نیست،
شریف است.
كسی كه در مقابل بیادبی و بیشخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه صحبت میكند و مانند آنها توهين و بددهنی نمیكند، احمق نيست،
مؤدب و باشخصيت است.
کسی که به حرفهایی که پشتسرش زده میشود اهمیت نمیدهد، بیخبر نیست،
صبور و باگذشت است.
انسان بودن هزينهی سنگينی دارد...
#فرهنگسازی
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🔹حضرت فاطمه(س): همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش، چون بهشت زیر پای مادران است؛ و نتیجه آن نعمتهای بهشتی خواهد بود.
#صبح_نو
⏳امروز پنجشنبه
۲۵ دی ۱۳۹۹
۳۰ جمادی الاولی ۱۴۴۲
۱۴ ژانویه ۲۰۲۱
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
زندگی گر هزارباره بُوَد
بار دیگر تو...
بار دیگر تو...
#فروغ_فرخزاد
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
قدرت شیر توی عضلاتش نیست
توی وجودشه..
وقتـے میخواد چیزی رو بدست بیاره, با تمام وجود بلند میشه,
با تمام وجود دنبالش میکنه ,
و با تمام وجود بدستش میاره..
رویاتو بدست بیار
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak