🌺در دست امام ما زمام عصر است
🌟از حضرت او به پا قوام عصر است
🌺تبریك به شیعیـان عـالـم گــوئید
🌟آغــاز امــامت امــام عصر است
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💫
#آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)💚
#مبارڪباد✨💫✨
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
#مولاےمن_یاصاحبالزمان💚
💙الا ڪہ قائمِ امرِ قیام شد مهدے•
💛زمامدارِ بہ ڪلِ نظام شد مهدے•
💙بہ خلق،رهبر والامقام شد مهدے•
💛امام بود و دوباره امام شد مهدے•
#آغاز_ولایت_امام_زمان💛
#رداےامامٺ_برقامٺ_شریفتان💚
#مبارڪباد❣️
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
امام علی(ع):
🔹در شگفتم از کسی که گمشده خود را میجوید، اما خویشتن را گم کرده و آن را نمیجوید!
#صبح_نو
⏳امروز شنبه
۲۴ مهر ۱۴٠٠
۹ ربیع الاول ۱۴۴۳
۱۶ اکتبر ۲۰۲۱
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
پلههای زندگی انتها ندارند. هیچگاه به کمتر از چیزی که لیاقتش رو داری قانع نباش...
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
ﻫﻤــﻪ ﭼﯿــﺰ ﺳـﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ؛
ﺯﻧـﺪﮔــﯽ
ﻋﺸــﻖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ
ﻋـﺎﺩﺕ ﮐــﺮﺩﻥ
ﺭﻓﺘــﻦ
ﺁﻣــﺪﻥ...
ﺍﻣــﺎ ﭼﯿــﺰﯼ ﮐـﻪ ﺳــــــﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺑـﺎﻭﺭ ﺍﯾـﻦ ﺳـﺎﺩﻩ ﺑـﻮﺩﻥﻫـﺎﺳﺖ!
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
از اینجا میروم روزی
تو میمانی و فصلی زرد
بگو با این خزان آرزوهایم
چه خواهی کرد؟
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
بسته ام درخم گیسوی تو
امید دراز
آن مبادا که کند
دست طلب کوتاهم...
👤حافظ
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
لحظاتی هستند
که بدن انسان
در هر حالتی که باشد
روحش زانو زده است...
👤ویکتور هوگو
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 درخواست حضرت موسی عليه السلام
حضرت موسی عليه السلام عرض كرد: خداوندا می خواهم آن مخلوق را كه خود را خالص برای ياد تو كرده باشد و در طاعتت بی آلايش باشد را ببينم. خطاب رسيد: ای موسی برو در كنار فلان دريا تا به تو نشان بدهم آنكه را می خواهی.
حضرت رفت تا رسيد به كنار دريا، ديد درختی در كنار درياست و مرغی بر شاخه ای از آن درخت كه كج شده به طرف دريا نشسته است و مشغول به ذكر خداست. موسی از حال آن مرغ سؤال كرد.
در جواب گفت: از وقتی كه خدا مرا خلق كرده، است در اين شاخه درخت مشغول عبادت و ذكر او هستم و از هر ذكر من هزار ذكر منشعب می شود. غذای من لذت ذكر خداست.
موسی سؤال نمود: آيا از آنچه در دنيا يافت می شود آرزو داری؟ عرض كرد: آری، آرزويم اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم.
حضرت موسی تعجب كرد و گفت: ای مرغ ميان منقار تو و آب اين دريا چندان فاصله ای نيست، چرا منقار را به آب نمی رسانی؟ گفت: می ترسم لذت آن آب مرا از لذت ياد خدايم باز دارد. پس موسی از روی تعجب دو دست خود را بر سر زد.
📗 #خزينه_الجواهر، ص 318
✍ حاج شیخ علی اكبر نهاوندی
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 پوستين كهنه در دربار
اياز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ايران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسيد، چارق و پوستين دوران فقر و غلامی خود را به ديوار اتاقش آويزان كرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میكرد و از بدبختی و فقر خود ياد می آورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگينی بر در اتاق می بست.
درباريان حسود كه به او بدبين بودند خيال كردند كه اياز در اين اتاق گنج و پول پنهان كرده و به هيچ كس نشان نمی دهد. به شاه خبر دادند كه اياز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میكند. سلطان می دانست كه اياز مرد وفادار و درستكاری است. اما گفت: وقتی اياز در اتاقش نباشد برويد و همه طلاها و پولها را برای خود برداريد.
نيمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق اياز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شكستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چيزی نيافتند. فقط يك جفت چارق كهنه و يك دست لباس پاره آنجا از ديوار آويزان بود. آنها خيلي ترسيدند، چون پيش سلطان دروغ زده می شدند.
وقتی پيش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمديد؟ گنج ها كجاست؟ آنها سرهای خود را پايين انداختند و معذرت خواهی كردند.سلطان گفت: من اياز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستين كهنه را هر روز نگاه میكند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را هميشه به ياد بياورد.
📗 #مثنوی_معنوی
✍ جلالالدین محمد بلخی (مولانا)
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak