eitaa logo
داستانک
1.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
80 ویدیو
4 فایل
داستان های کوتاه حکمت ها حکایات و سخنان گوهربار از بزرگان و نویسندگان اینستاگرام instagram.com/allah_almighty_photo
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد اگر ..... اگر ....... واگر اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود  از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم  خداوند گفت باز هم بخواه  گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم  گفت بخواه که دوست بداری  بخواه که دیگران را کمک کنی  بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی  و او دوست داشت و کمک کرد  و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند  و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد  رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست  در نگاه و لبخند دیگران ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
"کوهنورد" اين داستان غم انگيز "کوهنوردی" است که می خواست به بلندترين کوه ها "صعود" کند. تصميم گرفت، تنها به قله کوه برود، هوا سرد بود و کم کم تاريک ميشد، سياهی شب سکوت مرگبار داشت و "قهرمان ما" بجای اينکه چادر بزند و استراحت کند و صبح ادامه دهد به راهش ادامه داد. همه جا تاريک بود و جز سو سوی ستارها و ماه از پشت ابرها چيز ديگری پيدا نبود، و قهرمان ما چيزی به فتح قله نداشت که ناگهان پايش به سنگی خورد و "لغزيد" و "سقوط" کرد. در آن لحظات سقوط خاطرات بد و خوب بيادش آمد، داشت فکر ميکرد چقدر به "مرگ" نزديک است، که در آن لحظات ترسناک مرگ و زندگی احساس کرد که طناب سقوط به دور کمرش حلقه زده و وسط "زمين" و "آسمان" مانده است. در آن وقت تنگ و درد آور و ترسناک و آن سکوت هولناک فرياد زد "خدايا" مرا درياب و نجات بده، صدایی لطيف و آرام از آسمان گفت چه می خواهی برايت بکنم. قهرمان ما گفت: کمکم کن "نجات" پيدا کنم. صدا گفت: آيا واقعا فکر ميکنی من می توانم تو را نجات دهم. قهرمان کوه نورد ما گفت: البته که تو می توانی مرا کمک کنی چون تو خداوندی و قادر بر هر کاری هستی. آن صدا گفت: پس آن طناب را ببر و "اعتماد" کن، اما قهرمان ما ترس داشت و اعتماد نکرد و چسبيد به طنابش. "چند روز بعد گروه نجات جسد منجمد و مرده او را پيدا کردند که فقط يک متر با زمين فا صله داشت..."🍂🍃 😔 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام سجاد(ع): در شگفتم از کسی که از غذا می‌پرهیزد تا گرفتار زیان آن نشود؛ ولی از گناه پرهیز نمی‌کند تا گرفتار ننگ و عار آن نگردد. امروز جمعه ۲۸ اردیبهشت ماه ۸ ذی‌القعده ۱۴۴۵ ۱۷ مه  ۲۰۲۴ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
علیه السلام : وَ اَكْثِرُوا الدُّعآءَ بتَعْجيلِ الْفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُمْ براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد، چون همين دعا موجب فرج شماست. (منتخب الأثر، ص ۲۶۸) ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
دیروز و فردا با هم دست به یکی کرده‌اند، دیروز با خاطراتش مرا فریب داد، و فردا با وعده‌هایش مرا خواب کرد، وقتی چشم گشودم، امروز گذشته بود. 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
وَ کُل عَین تَشوفَک، لَیتَهَا عَیونیْ وهمه ی چشم هایی که تو را می بینند، کاش چشم های من بودند... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 💎ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ‏(ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ‏) میکند. ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ. ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، ‏عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ. 📚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✨﷽✨ ✅داشته های مؤمن حقیقی ✍️امام صادق (ع) فرموده اند ،مؤمن واقعى لازم است که چهار چیز داشته باشد: 1_خانه وسیع. 2_سواری خوب. 3_لباس زیبا. 4_چراغ پر نور 👈یکی از افراد حاضر از ایشان پرسید ما که توانایی فراهم کردن این امکانات را نداریم چه کار کنیم؟ حضرت (ع) فرمودند، این حدیث علاوه بر معنای ظاهری،دارای معنای باطنی و پنهان نیز میباشد: 1_منظور از خانه وسیع، صبر است که بیان گر ‌ روح بزرگ است. 2_ منظور از مرکب خوب، عقل است. 3_منظور از لباس زیبا، حیا است. 4_و چراغ پر نور، همان علم و دانش است که ثمره آن بندگی است. 📚اصول کافی، جلد6. 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
آورده اند که شیخ جنید بغداد به عزم سفر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود طعام چگونه می خوری؟ عرض کرد اول «بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم. بهلول برخاست و فرمود تو می خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند. بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی دانی. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در خواب ، اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد. جنید گفت: جزاک الله خیرا 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak