🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام هادی(ع): کسی که خود را پست شمارد، از شر او در امان مباش.
#صبح_نو
امروز پنجشنبه
۱۷ اسفند ماه
۲۶ شعبان ۱۴۴۵
۷ مارس ۲۰۲۴
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
و هر گز به نعمت هایی که ما به گروهی داده ایم، چشم مدوز، که اینها شکوفه و جلوی زندگی دنیاست تا انها را بیازماییم.
و روزی پروردگارت بهتر و پاینده تر است.
# سوره طه ایه 131
✍️: حسین شایان
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه، چون تو باهاش خوبی؛ مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تورو نخوره، چون تو ام اونو نمیخوری!!!
📽Scarface
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
اداي قرض
🔸خانمي علويه (سيده) كه از اهل زهد و تقوي بود و مواظبت به اوقات نمازهاي خود و ساير عبادات داشت و بواسطه تنگدستي و پريشاني، دوازده تومان قرض دار شده بود و چون تمكن از اداي قرض خود نداشت در شب جمعه پنجم ربيع الثاني ۱۳۳۱ توسل به امام هشتم حضرت ابي الحسن الرضا (علیه السلام) جسته و اِلحاح=[اصرار]بسيار كرده كه مرا از قرض آسوده فرما. پس خوابش ربوده.
🌿در خواب به او گفته شد كه شب جمعه ديگر بيا تا قرضت را ادا كنيم. لذا در اين شب جمعه به حرم مطهر تشرف پيدا كرده و انتظار مرحمتي آن حضرت را داشت.
تا قريب به ساعت هشت از شب، بعد از خواندن دعاي شريف كميل چون حرم مطهر بالنسبه خلوت شده بود، آمد در پيش روي مبارکِ حضرت نشست در انتظار كه آيا امام (ع) چگونه قرض او را ميدهد.
🔸چون خبري نشد عرض كرد مگر شما نفرموديد شب جمعه ديگر قرض تو را ميدهم و امشب شب موعد است و وعده شما خلف ندارد.
ناگهان از بالاي سر او قنديلهاي طلا كه به هم اتصال داشت بهم خورده و يكي از آنها از بالاي سر آن زن فرود آمده و منحرف شده و برابر زانوي آن زن به زمين رسيد و عجب اين است كه چون گوي بلند شده و در دامن علويه قرار گرفت.
🌿حاضرين از اين امر تعجب نموده و بر سر آن علويه هجوم آوردند به نحوي كه نزديک بود صدمه ای به او برسد، پس خبر به توليت وقت كه "مرتضی قلی خان طباطبائی" بود دادند، آن علويه را طلبيد و وجهی به وی داد و قنديل را گرفت لكن آن علويه محترمه باتقوا، بيشتر از دوازده تومان برنداشت و گفت من اين مبلغ را به جهت قرض خود خواستهام و بيش از اين احتياج ندارم.
❤️ما بدين درگه به اميد گدائی آمديم
بنده آسا رو بدرگاه خدائي آمديم
❤️خسته دل بر بسته پا بشكسته دست آشفته حال
سوي اين در با همه بيدست و پائي آمديم
❤️هر كه سر بر خاك اين در شود حاجت رواست
ما به اميدي پی حاجت روائی آمديم
❤️پادشاهان جبهه میسايند بر اين خاكراه
ما گدايان نيز بهر جَبهه سائي آمديم
❤️خاك درگاه همايون تو چون فرّ هما است
از پي تحصيل اين فرِّ همائي آمديم
❤️وعده دادي بي نوايان را گَهِ درماندگي
درگه درماندگي و بي نوائي آمديم
❤️از ازل بوديم بر الطاف تو اميدوار
تا ابد با قول لا تَقْطَعْ رَجائي آمديم
نام کتاب #کرامات_الرضویه
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✨﷽✨
خدا را به من نشان بدهید
دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید، عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید...
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
💎شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚 دفتر مشق ...
معلم با عصبانیت دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم رسوند و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن ...اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم هم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند، مکثی کرد و گفت: بشین سارا ...
#داستان_بخوانیم
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام حسن عسکری(ع): عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکّر و اندیشه در قدرت بی انتهای خداوند در امور مختلف میباشد.
#صبح_نو
امروز جمعه
۱۸ اسفند ماه
۲۷ شعبان ۱۴۴۵
۸ مارس ۲۰۲۴
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak