eitaa logo
داستانک
1.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
80 ویدیو
4 فایل
داستان های کوتاه حکمت ها حکایات و سخنان گوهربار از بزرگان و نویسندگان اینستاگرام instagram.com/allah_almighty_photo
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی آنکس که دوستش داریم بیمار میشود، میگوییم امتحان الهی است... ولی هنگامی که شخصی که دوستش نداریم بیمار می‌شود، میگوییم عقوبت الهیست!! وقتی آنکس که دوستش داریم دچار مصیبتی میشود، میگوییم از بس که خوب بود... و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم، دچار مصیبت می‌شود، میگوییم از بس که ظالم بود!! مراقب باشیم....! قضا و قدر الهی را آن طور که پسندمان هست تقسیم نکنیم...!! همه ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا، که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردنهای ما از شدت خجالت خم میشد... پس عیب جویی نکنیم، در حالی که عیوب زیادی در وجودمان جاریست! ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
! روزی شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با یکی از دانایان شهرش در این باره مشورت کرد. دستور دادند که همه دختران شهر به میهمانی شاهزاده دعوتند. شاهزاده در این جشن همسر خود را انتخاب می کند. دختر خدمتکار قصر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد چرا که عاشق شاهزاده بود. اما تصمیم گرفت که در میهمانی شرکت کند تا حداقل یکبار شاهزاده را از نزدیک ببیند. روز جشن همه در تالار کاخ جمع بودند. شاهزاده به هر یک از دختران دانه ای داد و گفت کسی که بهترین گل را پرورش دهد و برایم بیاورد همسر آینده من خواهد بود. شش ماه گذشت و با اینکه دختر خدمتکار با باغبانان مشورت کرد و از گل بسیار مراقبت کرد ولی گلی در گلدان نرویید. روز موعود همه دختران شهر با گلهایی زیبا و رنگارنگ در گلدان هایشان به کاخ آمدند. شاهزاده بعد از اینکه گلدان ها را نگاه کرد اعلام کرد که دختر خدکمتکار همسر اوست. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش گلی نبوده. شاهزاده گفت این دختر گلی را برایم پرورش داده که او را شایسته همسری من می کند، 🌹 گل صداقت🌹 . همه دانه هایی که به شما دادم را در آب جوشانده بودم و ممکن نبود گلی از آنها بروید ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام علی(ع): علم گنج بزرگی است که با خرج کردن تمام نمی‌شود. امروز پنج شنبه ۸ شهریور ماه ۲۴ صفر ۱۴۴۶ ۲۹ آگوست ۲۰۲۴ ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم کوهیم و تماشاگرِ رقصیدنِ رودیم...🌊•| ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
السلام علیک یا ابا عبدالله ما را حسین دور خودش جمع می کند صد فتنه در عراق و یمن هم بپا شود. ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
دیدم که آدمی می تواند ، شفای آدمی شود... ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
‌ تاریک ترین لحظه لحظه قبل از طلوع خورشید است... - پائولو کوئیلو ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستانی از عشق واقعی مرد و زن نشسته اند دور ِ سفره . مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی كاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد كه دستپخت همسرش بی نمك است و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند و مرد كه قاعده را خوب بلد است، لبخندی می زند و می گوید : "چقدر تشنه ام !" زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود . سوراخ های نمكدان سر ِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمك توی كاسه زن فرصت هست برای مرد. زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند . مرد تشكر می كند، صدایش را صاف می كند و می گوید : " می دونستی كتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن ؟ " و سوپ بی نمكش را می خورد ؛ با رضایت و زن سوپ با نمكش را می خورد ؛ با لبخند! ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
صبر و انتظار کشیدن نیکوس کازانتزاکیس (نویسنده) تعریف می کند که در کودکی، پیلۀ کرم ابریشمی را روی درختی می‌یابد. درست زمانی که پروانه خود را آماده می کند تا از پیله خارج شود، کمی منتظر می‌ماند، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد به این فرآیند شتاب ببخشد.  با حرارت دهانش پیله را گرم می کند، تا اینکه پروانه خروج خود را آغاز می کند.  اما بال هایش هنوز بسته اند و کمی بعد، می‌میرد.  کازانتزاکیس می گوید: بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمی‌دانستم. آن جنازۀ کوچک، تا به امروز یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدانم بوده. اما همان جنازه باعث شد بفهمم که یک گناه بزرگ حقیقی وجود دارد: «فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان». بردباری لازم است، نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای زندگی ما برگزیده است. منبع: داستانی از پائولو کوئیلو ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
اصل موضوع را فراموش نکن مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند . روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید . روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و... عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم رئیس پرسید : آخرین بار کی تبرت را تیز کردی ؟ او گفت : برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم. ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak