فتادیم ، فتادیم
بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم
چه غوغاست خدایا...
👤مولوی
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
واگر خداوند بخواهد خیری به تو برساند..
هیچ کس نمیتواند فضل و لطف او را از تو برگرداند.
یونس (۱۰۷)
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
تهِ تهِ همهی ناامیدیها ...
نداشتنها
نخواستنها
نبودنها
بنبستها و نرسیدنها
" خدا " را داری
که آغوشش را برایت باز کرده است ...
ناامیدی چرا...؟
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
کاش همه ی زن ها
مردی را داشتند
که عاشقشان بود
مردی که حرف هایشان را می فهمید ، ظرافتشان را به جان می خرید ،
و روزانه چند وعده ؛ از زیبایی و خاص بودنشان تعریف می کرد .
و کاش مردها ؛
زنی را کنارشان داشتند که عاشقش بودند
که به مردانگیِ شان تکیه می کرد ...
و قبولشان می داشت .
آن وقت جهانمان پر می شد از زنانی که پیر نمی شدند ، مردانی که سیگار نمی کشیدند ، و کودکانی ؛ که انسان های سالمی می شدند .
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
قدم زدن با دوست در تاریکی
بهتر از قدم زدن به تنهایی در روشنایی است ...
👤هلن کلر
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
👤خيام
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روایت است:
وقتی که حضرت نوح سوار کشتی شد، همه دنیا را سیر کرد، تا به سرزمین کربلا رسید، همینکه به سرزمین کربلا رسید، زمین کشتی او را گرفت، بطوری که حضرت نوح ترسید غرق شود، دستها را به دعا و نیایش برداشت، وپروردگارش را خواند و عرضکرد:
خدایا، من همه دنیا را گشتم، مشکلی برایم پیدا نشد، ولی تا به این سرزمین رسیدم ترس و وحشت عجیبی برایم ظاهر گشت، و بدنم لرزید و خوف شدیدی تمام وجودم را گرفت، که تا بحال اینجوری نشده بودم، خدایا علتش چیست؟
✔️حضرت جبرئیل نازل شد و فرمود:
ای نوح! در این سرزمین سبط خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء کشته می شود. و روضه کربلا را خواند.
حضرت نوح منقلب گشته و اشکهایش سرازیر شد و فرمود: ای جبرئیل قاتل او کیست که اینگونه ناجوانمردانه حسین را بشهادت میرساند؟!
حضرت جبرئیل فرمود:
او را کسی که نفرین شده اهل هفت آسمان و هفت زمین است می کشد.
حضرت نوح (درحالیکه ناراحت وگریان بود) قاتلین او را لعنت کرد، و کشتی براه افتاد تا به کوه جودی حرم شریف حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) است، رسید و در آنجا ایستاد.
📚بحارالانوار: ج44، ص242.
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✅حکایت جوان خدا ترس
✍سلمان یکی از یاران پیامبر ص تعریف کرده : روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت.یکی می گفت: دچار تشنج شده است. دیگری می گفت: جن زده شده است.
سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت
🔥که فرمود:
((و لهم مقامع من حدید)) حج/21 یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است.
📚ترجمه تفسیر المیزان ج16 ص399
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌸نور عترت آمد از آیینه ام
💐کیست در غار حرای سینه ام
🌸رگ رگم پیغام احمد می دهد
💐سینه ام بوی محمد می دهد
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص) 🌸
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)🌸
#مبارک_باد✨🌸
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak