آدم ها از یک جایی به بعد
دیگر آنطوری که خودشان هستند
رفتار نمی کنند..!!
آنطور رفتار می کنند
که با آن ها رفتار کردید....!!
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 علی عليه السلام و كاسب بی ادب
در ايامی كه اميرالمؤمنين عليه السلام زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشی بازارها می رفت و گاهی به مردم تذكراتی می داد. روزی از بازار خرمافروشان گذر می كرد، دختر بچه ای را ديد كه گريه می كند، ايستاد و علت گريه اش را پرسش كرد. او در جواب گفت: آقای من يك درهم داد خرما بخرم، از اين كاسب خريدم به منزل بردم اما نپسنديدند، حال آورده ام كه پس بدهم كاسب قبول نمی كند.
حضرت به كاسب فرمود: اين دختر بچه خدمتكار است و از خود اختيار ندارد، شما خرما را بگير و پولش را برگردان. كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سينه علی عليه السلام زد كه او را از جلوی دكانش رد كند.
كسانی كه ناظر جريان بودند آمدند و به او گفتند، چه می كنی اين علی بن ابيطالب عليه السلام است! كاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فورا خرمای دختربچه را گرفت و پولش را داد. سپس به حضرت عرض كرد: ای اميرالمؤ منين عليه السلام از من راضی باش و مرا ببخش. حضرت فرمود: چيزی كه مرا از تو راضی می كند اين است كه: روش خود را اصلاح كنی و رعايت اخلاق و ادب را بنمايی.
📗 #بحارالانوار، ج 9، ص 519
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 برکت دعای مادر
محمد بن علی ترمذی، از عالمان ربانی و دانشمندان عارف مسلک بود. در عرفان و طریقت، به علم بسیار اهمیت می داد؛ چنان که او را حکیم الاولیاء می خواندند.
در جوانی با دو تن از دوستانش، عزم کردند که به طلب علم روند. چاره ای جز این ندیدند که از شهر خود، هجرت کنند و به جایی روند که بازار علم و درس، در آن جا گرم تر است.
محمد، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد. مادرش غمگین شد و گفت: ای جان مادر! من ضعیفم و بی کس و تو حامی من هستی؛ اگر بروی، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به که می سپاری؟ آیا روا می داری که مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوی؟ از این سخن مادر، دردی به دل او فرود آمد. ترک سفر کرد و آن دو رفیق، به طلب علم از شهر بیرون رفتند.
مدتی گذشت و محمد همچنان حسرت می خورد و آه می کشید. روزی در گورستان شهر نشسته بود و زار می گریست و می گفت: من این جا بی کار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتی باز آیند، آنان عالم اند و من هنوز جاهل. ناگاه پیری نورانی بیامد و گفت: ای پسر! چرا گریانی؟ محمد، حال خود را باز گفت.
پیر گفت: خواهی که تو را هر روز درسی گویم تا به زودی از ایشان در گذری و عالم تر از دوستانت شوی؟ گفت: آری، می خواهم. پس هر روز، درسی می گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد که آن پیر نورانی، خضر (ع) بوده و این نعمت و توفیق، به برکت رضا و دعای مادر یافته است.
📗 #تذكرة_الاولياء
✍ عطار نیشابوری
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🔹امام رضا(ع): هر كس به رزق و روزى كم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل كم او راضى باشد.
#صبح_نو
⏳امروز یکشنبه
۱۱ مهر ۱۴٠٠
۲۶ صفر ۱۴۴۳
۳ اکتبر ۲۰۲۱
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
حضور تو کافی است
تا همه جا بی مکان شود
آمدن تو کافی ست
تا همه ی لحظه ها بی زمان شود...
👤 نزار قبانی
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
اما نیستی
تا اضطراب جهان را
کنار تو
در ترانه ای کوچک
خلاصه کنم...
👤 سید علی صالحی
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
کجاها نباید خندید !
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده
به دستان پدرت
به جارو کردن مادرت
به راننده ی چاق اتوبوس
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد
به راننده ی آژانسی که چرت می زند
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان
نخند که دنیا ارزشش را ندارد
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند
بار می برند.
بی خوابی می کشند.
کهنه می پوشند
جارو می زنند.
سرما و گرما را تحمل می کنند.
و گاهی خجالت هم می کشند
خیلی ساده
هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند!
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak