eitaa logo
داستانک
1.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
80 ویدیو
4 فایل
داستان های کوتاه حکمت ها حکایات و سخنان گوهربار از بزرگان و نویسندگان اینستاگرام instagram.com/allah_almighty_photo
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگى شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد! تو نه در دیروزى، و نه در فردایى... ظرف امروز پر از بودن توست، زندگى را دریاب! صبح تون بخیر و شادی ❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌تبر فراموش میکنه این درخته که یادش میمونه... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚علم عشق در دفتر نباشد. یكی از مریدان عارف بزرگی، در بستر مرگ استاد از او پرسید: مولای من استاد شما كه بود؟ عارف: صدها استاد داشته ام. مريد: كدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟ عارف اندیشید و گفت: در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند. اولین استادم یك دزد بود. شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و كلید نداشتم و نمی خواستم كسی را بیدار كنم. به مردی برخوردم، از او كمك خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز كرد. حیرت كردم و از او خواستم این كار را به من بیاموزد. گفت كارش دزدی است. دعوت كردم شب در خانه من بماند. او یك ماه نزد من ماند. هر شب از خانه بیرون میرفت و وقتی برمی گشت می گفت چیزی گیرم نیامد. فردا دوباره سعی می كنم. مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناكام ندیدم. دوم سگی بود كه هرروز برای رفع تشنگی كنار رودخانه می آمد، اما به محض رسیدن كنار رودخانه سگ دیگری را در آب می دید و می ترسید و عقب می كشید. سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد، تصمیم گرفت با این مشكل روبه رو شود و خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد. استاد سوم من دختر بچه ای بود كه با شمع روشنی به طرف مسجد می رفت. پرسیدم: خودت این شمع را روشن كرده ای؟ گفت: بله. برای اینكه به او درسی بیاموزم گفتم: دخترم قبل از اینكه روشنش كنی خاموش بود، میدانی شعله از كجا آمد؟ دخترك خندید، شمع را خاموش كرد و از من پرسید: شما می توانید بگویید شعله ای كه الان اینجا بود كجا رفت؟ فهمیدم كه انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از كجا می آید ... 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد . پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند . پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ... 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
هدایت شده از ...
@farzande_enghelab_313 کانال جدیدمون رو حتما ببینید کلی مطلب جالب و مهم روز کشور و منطقه
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱 🔹امام علی (ع): صبور باش! كه به‌راستی صبر سرانجامی شيرين و عاقبتی فرخنده دارد. ⏳امروز دوشنبه ۱۰ بهمن ماه ۱۴۰۱ ۸ رجب ۱۴۴۴ ۳۰  ژانویه  ۲۰۲۳ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
خدایا! کدام نقطه از زمین از تو خالی‌است که خلق تو را در آسمان ها میجوید... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد آشنا را» 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌ روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد... 👤حافظ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌ به سایه ات نگاه کن نزدیک توام حال که هرگز نمی توانم لمست کنم... 👤جمال ثریا 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌ هزار دشمن و یک تیر در کمان دارم.... 👤صائب تبریزی 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌ بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن میان ما و پرنده میان ما و نسیم شکست،شکست،شکست... 👤 فروغ فرخزاد 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak