🌿از امام باقر علیه السلام نقل شده است:
روزى حضرت داوود(ع)نشسته بود و جوانى ژوليده با ظاهرى فقيرانه كه خيلى نزد آن حضرت مى آمد نيز در محضر آن حضرت حاضر بود.
در اين هنگام فرشته مرگ وارد شد و نگاه تندى به آن جوان كرد و بر وى خيره شد.
داوود(ع) دلیل این کارش را پرسید
فرشته مرگ گفت: من مامورم هفت روز ديگر جان اين جوان را در همين جا بگيرم
داوود پيغمبر(ع ) از اين سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او كرد و فرمود: اى جوان! زن گرفته اى؟
پاسخ داد: نه ، هنوز ازدواج نكرده ام
داوود به او فرمود: به نزد فلان مرد كه يكى از بزرگان بنى اسرائيل است برو و از طرف من به او بگو كه داوود به تو دستور داده كه دخترت را به همسرى من درآور و همين امشب نزد آن دختر مى روى و خرج ازدواج تو نيز هر چه مى شود بردار و هم چنان نزد همسرت باش تا هفت روز ديگر و پس از هفت روز همين جا نزد من بيا.
جوان به دنبال ماموريت رفت و پيغام حضرت داوود(ع) را به آن مرد بنى اسرائيلى رسانيد و او نيز دخترش را به آن جوان داد و همان شب ، عروسى انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت روز نزد حضرت داوود بازگشت
داوود از وى پرسيد: در این هفت روز وضع تو چگونه بود؟
پاسخ داد: هيچ گاه در خوشى و نعمتى مانند اين چند روز نبوده ام.
داوود فرمود: اكنون نزد من بنشين
جوان نشست، و داوود چشم به راه آمدن فرشته مرگ بود تا طبق خبرى كه داده بود بيايد و جان اين جوان را بگيرد.
اما مدتى گذشت و فرشته مرگ نيامد، از اين رو به جوان رو كرد و فرمود: به خانه ات بازگرد و روز هشتم دوباره به نزد من بيا.
جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داوود بازگشت و هم چنان نشست و خبرى از فرشته مرگ نشد و همين طور هفته سوم تا اين كه فرشته مرگ به نزد داوود آمد.
داوود بدو فرمود: مگر تو نگفتى كه من مأمورم تا هفت روز ديگر جان اين جوان را بگيرم ؟
پاسخ داد: آرى
فرمود: تاكنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است ؟
فرشته مرگ گفت : اى داود! چون تو بر اين جوان رحم كردى ، خداوند نيز او را مورد مهر خويش قرار داد و سى سال بر عمرش افزود.
📚 داستانهای بحار الانوار
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام سجاد(ع): در شگفتم از کسی که از غذا میپرهیزد تا گرفتار زیان آن نشود؛ ولی از گناه پرهیز نمیکند تا گرفتار ننگ و عار آن نگردد.
امروز جمعه
۲۴ آذر ماه
۱ جمادیالثانی۱۴۴۵
۱۵ دسامبر ۲۰۲۳
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
گاهی باید روئید
از پس آن باران
گاهی باید خندید
بر غمی بی پایان...
- سهراب سپهری
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
وقتی شعور آدمی با حیوان یکی باشد
فرقی نمیکند لباس تنت پشم نریسیده گوسفند باشد یا کت و شلوار ...
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
یک شهر را آتش زدم عشقت نیفتاد از سرم
می خواهمت دیوانه جان،اما نداری باورم
#امید_صباغ_نو
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
(دوستیای که بریده شد)
🔸شاید کسی گمان نمی برد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش میشناختند. معمولاً وقتی که می خواستند از او یاد کنند توجه به نام اصلی اش نداشتند و میگفتند: «رفیقِ...»
🔹آری او به نام رفیق "امام صادق علیه السلام" معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسی گمان میکرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستیشان برای همیشه بریده شود؟!
🔸در آن روز او مانند همیشه همراه امام(ع) بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت میکرد.
در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید، سومین بار به پشت سرش نگاه کرد، از غلام که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود خبری نبود.
برای مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید با خشم به وی گفت: "مادر فلان! کجا بودی؟!"
🔹تا این جمله از دهانش خارج شد امام صادق(علیه السلام) به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود:
"سبحان الله به مادرش دشنام می دهی؟! به
مادرش نسبت کار ناروا می دهی؟! من خیال میکردم تو مردی با تقوا و پرهیزگاری، معلومم شد در تو وَرَع و تقوایی وجود ندارد"
🔸-یابن رسول الله این غلام اصلا سِندی است مادرش هم از اهل سند است. خودت میدانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبودهکه من به او تهمت ناروا زده باشم.
-مادرش کافر بوده که بوده هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمیشوند.
🔹امام بعد از این بیان به او فرمود: "دیگر از من دور شو"
بعد از آن دیگر کسی ندید که امام صادق(علیه السلام) با او راه برودند تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت.
#داستان_راستان
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚دادگری را باید آموزش داد.
کلاس سوم دبستان که بودم در هفته دوم آموزگار امتحان املای کلاسی گرفت و از بچه های کلاس خواست املای همدیگر را تصحیح کنند و به خاطر بد خطی، نمره من ۹ شده بود . خیلی از این کار همکلاسیم ناراحات شدم .
چند هفته بعد دوباره تکرار شد و وقتی به بد خطی همکلاسیم می رسیدم علیرغم تصمیم به انتقام باز هم غلط نگرفتم و فقط علامت میزدم و تنها یکت غلط واقعی پیدا کردم و نمره ۱۹ دادم . با لجاجت بچگانه داشتم با مدادم زیر بقیه بد خطی ها مانور میدادم که احساس کردم بالای سرم چیزی سنگینی میکند .
سرم را بلند کردم، دیدم که آموزگارم پشت سر من ایستاده و حرکت دست من را نگاه میکند . ترسیدم . خواستم توضیح دهم که دهنم قفل شد . دفتر را بستم و تحویلش دادم .
آموزگار پای تخته آن دفتر را باز کرد و خودش دوباره آن را تصحیح کرد و گفت : آفرین، برای بد خطی دیگران فقط علامت گذاشته و نمره کم نکرده و یک غلط را بدرستی نمره کم کرده و این اولین خاطره خوب من از آمدن به شهر از روستا و حضور در کلاس سوم ابتدایی بود .
بعدش گفت چقدر خوبه تو زندگی آدم ها اشتباهات دیگران را فقط یادآوری کنند و تنها از غلطش نمره کم بشود .
امروز که یاد آن درس آموزگارم میفتم و تجربه این سالهای زندگیم را مرور میکنم می دانم که :
ما حق نداریم تمام زندگی دیگران را با نگاه خودمان نمره دهی کنیم . مرام و افکار ما انسانها مثل خط نوشتههایمان است و اگر افکار و کردار کسی برای زندگی کردن نمره قبولی دارد ما هم بپذیریم .
به فرزندانمان هم بیاموزیم اگر بنا گردید که روزی دادگری کنند باید دستانشان از نوشتن ناحقی بترسد و گرنه تا پایان عمر با وجدانی صدمه دیده باید زندگی کنند.
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
ماشین مسروقه پیدا شد!
حجه الاسلام آقای حاج شیخ علی اکبر قحطانی دو کرامت به دفتر انتشارات مکتب الحسین علیه السلام فرستاده و چنین نقل میکند:
2. سال 1346 شمسی، ابتدای طلبگیام در شهرستان شیراز به نماز جماعت استاد محترم، مرحوم حاج سیدمحمدحسینی رحمه الله علیه میرفتم. شبی در صف اول پشت سر آقا به نماز ایستاده بودم، شخصی آمد و به آقا گفت:
یک یهودی که در همین نزدیکیهای مسجد مغازه دارد، ماشین او را چندی پیش به سرقت بردند. ایشان به هر وسیلهای که متوسل شد، ماشین پیدا نشد، تا اینکه من او را راهنمایی کردم که چیزی نذر حضرت عباس علیهالسلام نما بلکه مشکل تو حل شود. فرد یهودی گوسفندی نذر کرد و ماشین بعد از مدتها که به سرقت رفته بود پیدا شد. شخص مزبور افزود: الان، یهودی چه باید بکند؟
آقا فرمود: حیوان را بدهد فرد مسلمانی ذبح کند و گوشتش را به مسلمانان بدهند تا مصرف کنند.
پس دادرسی آقا منحصر به مسلمانها نمیباشد، بلکه ایشان به فریاد هر دادخواهی، خارج از دین اسلام باشد، میرسد.
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚#داستانک
قدیما یه شاگرد کفاشی بود هر روز میرفت لب رودخونه چرم میشست برای کفش درست کردن.
اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره، یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره، با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره، شاگرد با تعجب پرسید نمیزنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره، الان که آب برده دیگه فایده ای نداره.
زندگیم همینه، تمام تلاشتون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید...
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝آی مردم ! آی مردم! علی از دنیاتون سیره ...
🎙مداحی نوستالژی حاج #محمدرضا_طاهری و حاج #محمود_کریمی بمناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
📎 #فاطمیه
📎 #ایام_فاطمیه
📎 #ایران_صدا
⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak