eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.2هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرالمؤمنین عليه السلام: سلامت جسم، از كمى حسادت است صِحّةُ الجَسَدِ مِن قِلَّةِ الحَسدِ نهج البلاغه، حکمت 256 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
💐 سالروز بیست و دو بهمن روز پیروزی انقلاب اسلامی مبارک💐 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
داشتن باور مثبت مثل آب دادن به یک دانه است در ابتدا چیزی مشخص نمی شود اما بعد از مدتی ، میوه باور مثبت تان را خواهید چید #سلام #صبحتون_خوش 🌸 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 📚پاسخ حضرت زهرا سلام الله علیها در جواب عذر خواهی ابوبکر و عمر! در آن هنگام كه فاطمه سلام الله علیها در بستر شهادت قرار گرفت... روزي ابوبكر و عمر با علي علیه السلام ملاقات كرده و گفتند: از فاطمه سلام الله علیها خواهش كن تا به ما اجازه بدهد،به حضورش برسيم. ميداني كه بين ما و او، امور ناگواري رخ داده است، بلكه به حضورش برسيم و معذرت بخواهيم و از گناه ما بگذرد. آنها تا در خانه آمدند،علي علیه السلام وارد خانه شد و به فاطمه سلام الله علیها فرمود: فلان و فلان به در خانه آمدند و مي خواهند به شما سلام كنند، نظر شما چيست؟ فاطمه سلام الله علیها فرمود: خانه‌ ، خانه تو است و من همسر تو هستم،آنچه را مي خواهي انجام بده. علي علیه السلام فرمود : روپوش خود را محكم ببند . فاطمه سلام الله روپوش را محكم بست و روي خود را به طرف ديوار گردانيد. آن ها تا كنار بستر زهرا آمدند و سلام كردند و گفتند: از ما راضي باش خدا از تو راضي باشد. فاطمه سلام الله علیها فرمود : براي چه به اينجا آمده ايد ؟ گفتند : ما به شما جسارت كرديم ، اميدواريم ما را ببخشي و دلت نسبت به ما صاف گردد. فاطمه سلام الله فرمود: سؤالي از شما دارم ، پاسخش را بدهيد، اگر تصديق كرديد مي فهمم كه شما در عذرخواهي خود صداقت داريد. گفتند : بپرس ! فرمود : شما را به خدا ، آيا شنيده ايد كه پيامبر فرمود : فاطمه پاره تن من است كسي كه او را برنجاند مرا رنجانده است؟ گفتند : آري شنيده ايم. فاطمه سلام الله علیها در اين حال دستهايش را به طرف آسمان بلند كرد وفرمود : خدايا! اين دو نفر مرا آزردند ، و من شكايتم در مورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا مي آورم... نه به خدا قسم هرگز از شما راضي نمي شوم تا با پدرم رسول خدا ملاقات نمايم ، تا به آنچه كه به ما كرديد،به او خبر دهم و او درباره ما قضاوت كند. ابوبكر به گريه و ناله افتاد و مي گفت : واي بر من ، و بي تابي سختي كرد ، ولي عمر به او گفت : اي خليفه رسول خدا! از گفته يك زن ، اين گونه بي تابي مي كني! آنها از طلب رضايت از فاطمه سلام الله علیها نااميد شدند و رفتند... 📗کتاب سليم بن قيس ( ره ) ص 254 •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚حرفش را به کرسی نشاند هرگاه کسی در اثبات نظر خود پافشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند و یا تحمیل نماید، می‌گویند :"سرانجام حرفش را به کرسی نشاند". در گذشته پس از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و شیربها توافق حاصل می‌شد و قباله عقد را می‌نوشتند، بین عقد و عروسی فاصله زمانی کمی بود و در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک می‌دیدند و عروس را بزک کرده و به دلیل نبودن مبل و صندلی، بر کرسی می‌نشاندند و در معرض دید و تماشای اقوام قرار می‌دادند. عروس هنگامی بر کرسی می‌نشست که پیشنهادات پدر ومادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع شده و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود. لذا از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و اصطلاح اندک اندک دامنه‌ی معنایی گسترده‌تری یافت و به معنای قبولاندن حرف و عقیده به کار رفت. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚وقتی که او مرد... وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی. شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند. وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه‌های محل که می‌دانستیم ثروت عظیم و بی‌کرانش بی‌صاحب می‌ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایه‌ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانه‌‌اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پول‌ها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه می‌توانیم کمی هم از این پول‌ها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما... اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاری‌اش که با همت ریش سفید‌های محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچه‌ها چقدر خجالت کشیدیم. موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بی‌درد خرج سرپرستی همه آنها را می‌داده، بچه‌های یتیم را دیدیم که اشک می‌ریختند و انگار پدری مهربان را از دست داده‌اند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟ •✾📚 @Dastan 📚✾•
#اخلاق‌مهدوی نمایش کمتر از خود تواضع، ویژگی انسان هایی است که از نظر روحی و روانی به کمال رسیده اند؛ مانند درختانی که شاخه هایی پر میوه دارند و دلیل پایین آمدن شاخه ها، سنگینی آنها است. یکی از ویژگی های شاخه ای که پایین آمده، این است که همه، حتی افراد کوچک هم می‌توانند از آن بهره مند شوند. امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشی و هرگاه کسی را ملاقات کردی، در سلام پیشی بگیری و جر و بحث را رها کنی؛ هر چند حق با تو باشد.» 📚 بحارالانوار، ج ٧۵، ص ١٧۶ یاران امام زمان علیه السلام در مقابل دوستان، متواضع و فروتن هستند؛ بدون شک تا متواضع نباشی، نمی‌توانی در زمره یاران حضرت باشی. به یاد داشته باش که این دوره، دوره یارگیری است. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 📚حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و دزدی گشائیم تا باشد که با بهای آن سدّ جوعی نماییم . مرد اعرابی در پاسخ زن به گذشت روزگار و ناپایداری احوال از خوشی و ناخوشی و سختی و شادخواری تمسّک می جوید و می گوید : دلیلِ دیگر ، احوال جانوران است که غم روزی نمی خورند و طعامی نمی اندوزند و هرگز گرسنه نمی زیند و گویی از سبب ، گسیخته و در مُسَبب آویخته اند . و این حالتی است که آن را توکل گویند . زن اعرابی وقتی جوابِ شویِ خود را می شنود . اخگر اعتراضش پِر لهیب تر می گردد و ادعای مرد را در قناعت رد می کند و او را سخت مورد نکوهش قرار می دهد . مرد اعرابی از فضیلت فقر سخن می گوید و آن را بر توانگری ترجیح می دهد . این گفتگوها ادامه می یابد تا آنکه مرد ، زن را تهدید می کند که اگر دست از اینگونه سخنان درشت و ناهموار نشوید . عاقبتِ کار جدایی و ترک خان و مان خواهد بود . زن که مرد را تُند و آتشین می بیند از درِ نرمی و مدارا درمی آید و سِلاح بُرنده عاطفه را به کار می گیرد و سیلاب اشک از فرو می بارد . و این همان سِلاحی است که معمولا زنان بدان توسّل می جویند و مرد را مغلوب خواست خود می کنند و به مراد خویش می رسند . مر اعرابی در برابر گریه و لابۀ زن ، تسلیم می شود و از گفته های خود پشیمان می گردد و انگشت ندامت به دندان می گَزَد و از زن تقاضای عفو و گذشت می کند و می گوید که اینک از مخالفت گذشته ام و هرچه بگویی فرمان می برم . زن ، مرد را به سوی خلیفه و عرضِ حاجت بر وی راهنمایی می کند . مرد می گوید بی بهانه و عذری نمی توان به بارگاه خلیفه راه یافت . زن می گوید : که تحفه بیابانیان ، آبِ باران است و در نزد ما بیابانیان ، چیزی خوشتر و گرانبهاتر از آب نیست . از آب باران کوزه ای برگیر و نزد خلیفه شتاب . در حالیکه آن دو نمی دانستند که رود عظیم و خروشان دجله از میان بغداد می گذرد و آب در آن دیار فراوان است . سرانجام مرد و زن عرب برآن شدند تا سبوی آب را در نمدی پیچند . تا آب گرم نشود . چنانکه عادت بیابانیان و ده نشینان همین است . مرد سبو را بر دوش می کشد و راههای پر پیچ و خم بیابانها را در می نوردد و زن نیز دست به دعا می گشاید تا شویش ، آن سبو را بی گزند و زیانی به سرای خلیفه رساند . مباد که خاطرشان نژند و احوالشان پریشان گردد . اعرابی به سرای خلافت می رسد و نقیبان و حاجبان ، پیش او باز می روند و از سیمای رنجور و خسته او ، نیازش را در می یابند . اعرابی سبوی آب را به نقیبان می سپرد و آنها با خوشرویی آن تحفه را می پذیرند و نزد خلیفه می برند . او بر احوال آن عرب بیابانی واقف شد و فرمود تا کوزه اش را از زر و سیم پُر کنند و از فقر و نیاز رهایی اش دهند و آنگاه فرمان داد تا آن مرد را به وسیله کشتی از طریق رود دجله به وطنش باز گردانند . آن مرد بیابانی وقتی عظمت رودِ دجله را دید بر کرم و احسان خلیفه بیشتر واقف شد که با وجود این همه آب صاف و گوارا ، آب ناصاف و دُردآلود بیابان را از او با رویی گشاده پذیرفته است . 📚گنجور سعدی •✾📚 @Dastan 📚✾•
اینو به خاطرت بسپار : همیشه به آدما به اندازه‌ای محبت کن که بعدش مجبور نشی ثابت کنی که یه احمق نیستی ! #شبخوش #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام باقر عليه السلام: چون فرصت دست دهد به سوى هدف خود بشتاب، و هيچ فرصتى مانند روزهاى فراغتِ همراه با تندرستى نيست ميزان الحكمه جلد9 صفحه 95 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
مهم نیست ڪه ڪجا و چجوری زندگی میڪنی مهم اینه ڪه تو قلبت احساس خوشبختی ڪنی💖 #سلام #روزتون_خوش #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 📚آیه های آت🔥ش افزا احمد بن طولون یکی از پادشاهان مصر بود. وقتی که از دنیا رفت از طرف حکومت وقت، قاری قرآنی را با حقوق زیادی اجیر کردند تا روی قبر سلطان قرآن بخواند. روزی خبر آوردند که قاری، ناپدید شده و معلوم نیست که به کجا رفته است پس از جست و جوی فراوان او را پیدا کردند و پرسیدند: چرا فرار کردی؟ جرأت نمی کرد جواب دهد. فقط می گفت: من دیگر قرآن نخواهم خواند. گفتند: اگر حقوق دریافتی تو کم است دو برابر این مبلغ را می دهیم. گفت: اگر چند برابر هم بدهید نمی پذیرم. گفتند: دست از تو برنمی داریم تا دلیل این مسأله روشن شود. گفت: چند شب قبل صاحب قبر به من اعتراض کرد که چرا بر سر قبرم قرآن می خوانی؟ من گفتم: مرا اینجا آورده اند که برایت قرآن بخوانم تا خیر و ثوابی به تو برسد. گفت: نه تنها ثوابی از قرائت قرآن به من نمی رسد بلکه هر آیه ای که می خوانی، آتشی بر آتش من افزوده می شود، به من می گویند: می شنوی؟ چرا در دنیا به قرآن عمل نکردی؟ بنابراین مرا از خواندن قرآن برای آن پادشاه بی تقوا معاف کنید. 📚روایت ها و حکایت ها / ۱۳۱ 📚 به نقل از: داستان های پراکنده ‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•