eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💖همسرتان را با لحن آمیز صداکنید؛ حتی اگرازاو هستید،لحن صحبت‌تان را تندنکنید! مطمئن باشید بالحن ملایم هم می‌توانید همسرتان رامتوجه اشتباهاتش کنی. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🎋 #داستانک: #درسی‌که بهلول‌به‌پادشاه‌داد 🌹روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ گفت: صد دینار طلا. پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف پادشاهی‌ام را. بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟🍃 گفت: نیم دیگر سلطنتم را. بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
سربازان امام زمان (عج) از هیچ چیز جز گناهان‌شان نمی‌ترسند #شهید_سیدمرتضی_آوینی #یاد_شهدا_صلوات 🌷. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
✍پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله هرکس برای برآوردن نیاز بیماری بکوشد، چه آن را برآورده سازد و چه موفق به برآورده شدنش نشود، از گناهانش خارج می شود مانند روزی که از مادر زاده شده است. 📚ثواب الاعمال ص341 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
جهان را باید مثل کتابی ببینی مثل کتابی که در انتظار خواننده‌اش است هر روزش را باید جداگانه خواند. نه روی گذشته باید تمرکز کنی نه روی آینده. اصل این لحظه است... باید صفحه به صفحه پیش بروی...📕 #روزتون_شاد #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
آورده اند: فرعون، کسی را داشت که از افعال و سخنان او لذت می‌برد و می‌خندید، روزی به در قصر فرعون آمد تا داخل شود، مردی را دید که لباس‌های ژنده بر تن و عصایی بر دست دارد، پرسید: تو کیستی؟ گفت: موسی پیامبر خدایم که خداوند مرا برای دعوت به توحید پیش فرعون فرستاده است. فرد مسخره از همان جا برگشت، لباسی شبیه لباس موسی پوشید و عصایی هم به دست گرفت، پیش فرعون بازگشت و سخن گفتن حضرت موسی را تقلید کرد. آن حضرت از کار او بسیار خشمگین شد. هنگامی که زمان کیفر فرعون رسید، خداوند او را با لشکرش در رود نیل غرق ساخت و آن مرد تقلیدگر را نجات داد. موسی (ع) عرض کرد: پروردگارا! چه شد که این مرد را غرق نکردی با این که مرا اذیت کرد؟ خطاب رسید: ای موسی! من کسی را که به دوستانم شبیه شود عذاب نمی کنم اگرچه عملش بر خلاف طریقه ی آنها باشد. 📙پند تاریخ 105/2 - 106؛ به نقل از: الأنوار النعمانیه / 354 •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ #پندانـــــــهـــ 🌲از درخت بیاموزیم🌲 برای بعضی ها باید ریشه بود، تا امید به زندگی را به آنها بدهیم. برای بعضی ها باید تنه بود، تا تکیه گاه آنها باشیم. برای بعضی ها باید شاخ و برگ بود، تا عیب های آنها را بپوشانیم. برای بعضی ها باید میوه بود، تا طعم زندگی کردن را به آنها بیاموزیم نه زنده ماندن را.... #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
عده ای جوانان از علامه حسن زاده آملی درخواست نصیحت کردند، ایشان فرمودند: سعی کنید با نامحرم رابطه نداشته باشید، چه زن باشد چه مرد!! گفتند: آقا مگر مرد هم نامحرم می شود؟ علامه فرمودند: هرکس با خدا رابطه ندارد نامحرم است. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 📚حکایت ذوالنون و دختر زیباروی ذوالنون مصري که از عرفاي بزرگ است، گفت: روزي به کنار رودي رسيدم، قصري ديدم در نزديکي آب. از آب طهارتي کردم؛ چون فارغ شدم، چشمم بر بام قصر افتاد که دختري بسيار زيبا بر آن ايستاده بود. خواستم او را بشناسم. گفتم: اي دختر، تو که هستي؟ گفت: اي ذوالنون ، چون از دور تو را ديدم، فکر کردم ديوانه‌اي، چون طهارت کردي و به نزديک آمدي، فکر کردم عالمي، و چون نزديک تر آمدي، فکر کردم عارفي. و اکنون به حقيقت نگاه مي‌کنم مي‌بينم نه ديوانه‌اي، نه عالمي و نه عارف. گفتم: چطور؟ گفت: اگر ديوانه بودي، طهارت نکردي و اگر عالم بودي، به زني نگاه نمي‌کردي و اگر عارف بودي، دل تو به غير حق به کسي ميل نمي‌کرد و غير از حق را نمي‌ديد. اين را بگفت و ناپديد شد. فهميدم که او انسان نبود، بلکه فرشته‌اي بود براي تنبيه من که آتش در جان من اندازد... •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد. مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند. پیرمردی گفت به راستی چنین است. من هم مانند اسب تو شده ام. مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم. می گویند آن پیرمرد نحیف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت. چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد. صاحب اسب و مردم متعجب شدند. او را گفتند چطور برخاست. پیرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم. می گویند: از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند. ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید داشتن همان زندگی است. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 خسته ام ای #رفیق! گرفته است هوای #زمین... دستم را بگیر و مراهم ببر... با خودت... تا #آسمان... #شهید_عباس_دانشگر🌷 #یاد_شهدا_صلوات 🌷 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام علی علیه السلام: حُسنُ الظَّنِّ يُخَفِّفُ الهَمَّ، و يُنجِي مِن تَقَلُّدِ الإثمِ خوش بينى، اندوه را مى كاهد و از افتادن در بند گناه مى رهاند غررالحكم حدیث4823 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•