🍃🌸🍃
یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند.
پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود:
سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است
منبع:
نمونه معارف اسلامی، ص 419
جامع احادیث شیعه، ج 8
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۷ تیر ۱۴۰۰
♦️دین تمام و تمام دین♦️
از عبدالعظیم بن عبداللّه حسنی علیه السلام نقل شده که فرمودند:
بر سرورم علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب صلوات الله علیهم وارد شدم. چون مرا دیدند فرمودند:
ای ابا القاسم! خوش آمدی، تو به راستی از آن ما و برای مایی.
عرض كردم: ای فرزند رسول خدا! می خواهم دینم را بر شما عرضه كنم تا اگر پسندیده است تا هنگام دیدار خداوند عز و جل، بر آن پایداری ورزم.
امام علیه السلام فرمودند:عرضه كن ای ابا القاسم.
عرض كردم:
من اعتقاد دارم: خدای متعال یكی است و چیزی مانند او نیست.
و او از دو حدّ ابطال و تشبیه بیرون است( یعنی: نمی شود گفت نیست، و نه می شود گفت چیست) ؛
نه جسمی دارد و نه صورتی و نه عَرَضی و نه جوهری. بلكه اوست كه به اجسام، جسمیّت و به صورتها، تصویر می بخشد و اَعراض و جواهر را می آفریند ،
و او پروردگار و مالك و آفریننده و پدید آورنده هر پدیده ای است( یعنی: او هیچ سنخیت، و شباهت، و عینیت با غیر خود که مخلوقات هستند ندارد) ؛
و این كه محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بنده و رسول او، خاتم پیامبران است ؛
و تا روز رستخیر پیامبری پس از او نخواهد بود و شریعت او شریعت پایانی تا روز قیامت است، دینی پس از آن نخواهد بود.
من معتقدم :
امام و جانشین و ولیّ امر( صاحب و صاحب کار مردم ) پس از او، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و سپس حسن و آن گاه حسین و علی بن حسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی(صلوات الله علیهم اجمعین) و سپس شمائید ای سرورم( یعنی: از طرف حق تعالی شما هادی و سرور و صاحب ما و کار ما هستید).
امام هادی علیه السلام فرمودند: پس از من، فرزندم حسن علیه السلام، جانشین من خواهد بود، ولی جانشین او در میان مردم چگونه خواهد بود؟
عرض كردم: چگونه خواهد بود سرورم؟
فرمودند: شخص او دیده نمی شود و روا نیست نامش برده شود تا خروج كند و زمین را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده شده از داد و برابری پر كند.
عرض كردم: بدان اقرار می كنم.
و من معتقدم: یار و یاور و وابسته آنان ، یار و یاور و وابسته خدا ، و دشمن آنان، دشمن خداست، فرمانبری از آنان ، فرمانبری از خدا ، و سركشی از آنان ، سركشی از خداست.
به اعتقاد من، معراج و سؤال و جواب قبر و بهشت و دوزخ و رستاخیز، حقّ است و تردیدی در آن نیست و خداوند هر آن كه را در قبر خفته ،برخواهد انگیخت.
به اعتقاد من، فرائض واجب پس از ولایت( یعنی:اولین فریضه و واجبترین آنها ولایت ؛ یعنی تسلیم و وابسته به شما بودن آنچنان که که به گردانیدن و چرخانیدن شما گردیدن وچرخیدن است و سپس )، نماز و زكات و روزه و حج، جهاد و امر به معروف و نهی از منكر هستند.
علی بن محمّد علیهما السلام فرمودند:
ای ابا القاسم! به خدا سوگند این همان دینی است كه خداوند برای بندگانش برگزیده است. بر آن پایدار باش، خداوند تو را بر این عقیده استوار، و در دنیا و آخرت پایدار بدارد.
(امالی شیخ صدوق:338؛
توحید:81؛صفات الشیعه:48؛
کمال الدین2 : 379).
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۷ تیر ۱۴۰۰
۷ تیر ۱۴۰۰
📚 فاضل و نادان
فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند. بر وی دشوار آمد. نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود نوشته مرا نمی خواند، همه اسرار خود مینوشتم. آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمی خواندم.
فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۷ تیر ۱۴۰۰
📚 #داستان کوتاه
نویسندهای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقهم از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.
حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمینگیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.
" و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.
✨در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور میسازد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۷ تیر ۱۴۰۰
یادم میاد بعداز عملیات خیبر .پیرمردی داشت از دور می اومد به یکی از همراهان گفتم بد جور گرسنه هستیم حتما پیر مرد توکوله پشتیش چیزی داره ،بعداز احوالپرسی کنارمون نشست بصورت من نگاه کرد گفت پسر خیلی سیاه شدی ،گفتم بخاطر دود انفجار خمپاره وتوپ هاست آب هم نداریم ،قمقمه آبش بهمون داد ویه مقداری نون خشک که آب بهش زدیم وخوردیم ولی برایک لحظه نشست واشک امانش نداد ،،،گفتیم پیر مرد چی شد منقلب شدی .ناراحت شدی ...جمله ای گفت هنوز دل آدم رو آتیش میزنه...رفیقم گفت حق شناس دل پیرمرد به درد آوردی ولی پیرمرد سریع گفت نه شما هم جای پسر شهید من هستید ،،گفتیم موضوع چیست ..پیرمرد گفت :اول صبح تو عقب نشینی پسرم تو باتلاق جزیره گیر کرد هرکاری کردم نشد آتش دشمن زیاد بود ،پسرم رفت ومن تنها موندم ...سه تایی بغضمون ترکید ،،پیرمرد ادامه داد درد من اینه که چجوری پیش مادرش بر گردم چی به مادرش بگم ...
محمود حق شناس1394/06/16
#یاد_شهدا_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۷ تیر ۱۴۰۰
امام على عليه السلام:
دروغگو و مرده يكسانند؛ زيرا برترى زنده بر مرده به اعتماد بر اوست. پس اگر به سخن او اعتمادى نشود، زنده نيست
الكَذّابُ و المَيّتُ سَواءٌ؛ فإنّ فَضيلَةَ الحَيِّ علَى المَيّتِ الثِّقَةُ بهِ، فإذا لَم يُوثَقْ بكَلامِهِ بَطَلَت حَياتُهُ
غررالحكم حدیث 2104
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۸ تیر ۱۴۰۰
۸ تیر ۱۴۰۰
✨﷽✨
✅اگر کارد به استخوانت رسیده !
✍مرحوم علامه مجلسی نقل می کند:
فردی به نام ابوالوفای شیرازی در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت (ع) می شود. شب در عالم رؤیا، حضرت پیامبر اکرم (ص) را زیارت می کند .حضرت می فرمایند:
اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: 《یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"الغَوثَ اَدرِکني》(مهدی جان؛ من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس.) ابوالوفا می گوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟گفتم: به منجی عالم بشریت، به فریاد درماندگان و بیچارگان.
💥سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم" بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد
📚 بحار الأنوار ، جلد 53 ، ص 678
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۸ تیر ۱۴۰۰
📚پیرزنی برای سفید کاری منزلش کارگری را استخدام کرد.
وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت.
اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار شاد و خوش بین است.
او درحین کار با پیرمرد صحبت می کرد و کم کم با او دوست شد...
در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره ای نکرد.
پس از پایان سفید کاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد که هزینه ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند.
پیرزن از کارگر پرسید که شما چرا این همه تخفیف به ما می دهید؟
کارگر جواب داد: من وقتی با شوهر شما صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و از نحوه برخورد او با زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر که فکر می کردم بد نیست.
پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان هم سخت نیست...
به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.
پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد.
زیرا او می دید که کارگر فقط یک دست دارد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۸ تیر ۱۴۰۰
ازخاطرات آیت الله حاج سیدموسی شبیری زنجانی آمده است :
در زمان شاه مىخواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوراى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مىشد.
بهاطلاع صاحبان خانهها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مىخريم.
هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود.
هيچكس بهجز واعظ مشهور مرحوم حسینعلی راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولان گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!»
بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و خفيفش (خوار) نمايند!
راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟
گفت: «حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و بهقيمت خيلى كم خريدهام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و بهنظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كردهايد زياد است و من راضى نيستم از بيتالمال مردم، قيمت بيشترى براى خانهام بگيرم.»
بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت: "اگر اسلام اين است من آمادهام براى مسلمان شدن"
📚جرعه ای از دریاج۲ص۶۵۸
۸ تیر ۱۴۰۰
خدا گفت: زمین سرد است
چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
زن گفت: من میتوانم،
خدا شعله به او داد
زن شعله را در قلبش گذاشت
قلبش آتش گرفت
خداوند لبخند زد
زن پر از نور شد
زن زیبا شد
خدا گفت: زن شعله را خرج کن
💐زن عاشق شد
💐زن مادر شد
💐زن مهر شد
💐زن ماه شد....
در تمام این سالها خدا
سوختن زن را تماشا کرد
❤️خدا گفت: اگر زن نبود
زمین من همیشه سرد بود...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۸ تیر ۱۴۰۰
۸ تیر ۱۴۰۰
۸ تیر ۱۴۰۰
🔸 امام عسکری علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل فرمودند:
♦️هر بنده ای که در نماز خویش از خدا غافل شود و به غیراو توجه کند، خداوند به او می فرماید:
بنده من !
به چه کسی توجه می کنی؟
و چه کسی را طلب می نمایی؟
آیا پروردگاری جز من می خواهی؟
یا مراقب و پاسبانی غیر از من می طلبی؟
و یا بخشنده ای جز من می جویی؟
در حالی که من ارجمندترین ارجمندان،
بخشنده ترین بخشندگان
و برترین دهندگان هستم.
تو را پاداشی دهم که به قدر و اندازه در نیاید.
به من روی کن که من به تو روی کرده ام و فرشتگان من نیز به تو توجه دارند.
پس از آن، اگر بنده غافل از غفلت خویش منصرف شود و به خداوند توجه کند، گناه غفلتی که از او سر زده است بخشیده می شود
و اگر برای بار دوم از خدا غافل شود و به غیر او توجه کند، خداوند سخن یاد شده را تکرار می کند؛
پس اگر از غفلت خویش باز گردد و به خدا توجه کند، خداوند گناه بی توجهی او را می بخشد و از وی در می گذرد
و اگر برای بار سوم ازخدا غافل شود، خداوند باز فرموده خویش را تکرار می کند؛ پس اگر از حال غفلت به توجه باز گردد، خداوند گناه غفلت او را می بخشد.
ولی اگر برای بار چهارم از خدا غافل گردد، خداوند از او روی بگرداند و فرشتگان نیز چنین کنند.
آن گاه خداوند به چنین نماز گزاری گوید:
ای بنده من! تو را به همان چیزی که بدان روی کردی واگذار نمودم.
📚تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام :524
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۸ تیر ۱۴۰۰
۸ تیر ۱۴۰۰
همیشه موقع #نماز هر کجا بود
خودش را به خانه می رساند
تا بچه ها ببینند پدرشان مقید به نماز #اول_وقت است و یاد بگیرند...
#نمازجمعه ها محمد متین را با خودش به مسجد می برد...
خب محمد متین اینقدر شیطان بود که سر نماز همه مهر ها را جمع میکرد
مسجدی ها می دانستند
وقتی او می آید باید یک مهر دیگر در جیبشان داشته باشند.
#شهید_مهدی_قاضیخانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۸ تیر ۱۴۰۰
۹ تیر ۱۴۰۰
۹ تیر ۱۴۰۰
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 مژده 🌸 مژده
بزرگترین رویداد آموزشی قرآنی کشور
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
💠 شروع ثبت نام #رایگان دوره آموزش قرآن همراه اعطای مدرک معتبر بصورت ارسال پستی درب منزل! 📬
✍️ خواهران و برادران (مربی خانم و آقا)
✍️ اعطای گواهی معتبر از سازمان اوقاف
✍️ سنین بالای ده سال
🔴 ظرفیت: 3000 نفر
برای ثبت نام به کانال زیر مراجعه کنید:
eitaa.com/joinchat/1221263465C4039134eea
📆 شروع دوره: 12 تیر ماه
۹ تیر ۱۴۰۰
۹ تیر ۱۴۰۰
۹ تیر ۱۴۰۰
هدایت شده از ایتایار
😋کانالی پر از آموزش خوشمزه جات و دستورات ساده و اسون آشپزی اونم به شکل ویدئو و کلیه مراحل تصویری😳
👌از انواع #شیرینی_جات بدون فر تا نحوه #کنسرو_کردن سبزیجات و #بلانچ سبزیجات
آموزش انواع #بستنی ها از #چوبی و مگنوم تا #سنتی
🎂از # دلمه ها تا #شیرینی_تر و حتی درست کردن و زدن #خامه
🥤انواع شربت ها و #مرباهای فصل
🍱#حریره_سیر و #ترشی_سیر انواع #دسرهای خوشمزه و بورانی ها و حتی #فر_دست_ساز
بیایید همه رو تو کانال زیر ببینید و بپزید👇
https://eitaa.com/joinchat/3533766762C6aba61133d
۹ تیر ۱۴۰۰
﷽
🔴حکایت
✍نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد. شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟ روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی است.
📘امثال و حکم علی اکبر دهخدا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۹ تیر ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧داستان کوتاه و خواندنی
اســب و مــرد ســوارکـــار
تقدیم به شما دوستان خوبم
امــیــدوارم لــــذت بــبــریــد🌹
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۹ تیر ۱۴۰۰
📚حکایت بسیار زیبااا
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفرپوشم چون میخواهم به مسافرت بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۹ تیر ۱۴۰۰
🔴دقیقی می گفت:
🔹شخصی وارد مغازه ای شد ، صاحب مغازه قرآن گوش می داد ، از او پرسید کسی مرده است که قرآن را روشن کردی ؟
صاحب مغازه گفت : بله ، قلبمان مرده است
🔷 زندانی در زندان قرآن طلب می کند تا از تنهایی درآید... مریض در بیمارستان قرآن طلب می کند ، برایم قرآن بیاورید تا خداوند مریضیم را شفا دهد
🔷 غریب از وطن دور افتاده با خود قرآن حمل می کند تا در غربت در امان باشد... ومرده آرزو می کند کاش قرآنی همراهش بود تا درجات خود را با آن بالا می برد !!
🔷 و ما نه زندانی هستیم ، نه مریض ، نه غریب ، نه مرده تا قرآن را طلب کنیم ...!
قرآن روبروی ماست ، روبروی چشمانمان !! اما منتظر هستیم تا به بلائی گرفتار شویم سپس قرآن را باز کنیم.
🌺 قرآن شفیع روز محشر است
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۹ تیر ۱۴۰۰
🌷پنجشنبه 6 دی 1397، در جلسه ای #فرهنگی در شهرستان #میانه، یکی به من گفت:
«چشم و ابرو و قد و بالای محمودرضا را ول کن! بگو امروز ما #چکار باید بکنیم که جای محمودرضا را #پر_کنیم؟!»
🌷آنقدر از این پرسش و نحوه سؤال کردن این برادر خوشم آمد که یک ساعت برای #جلسه حرف زدم.
🌷بعد از پنج سال #اولین_بار بود که احساس کردم کسی مشتری #واقعی محمودرضاست.
▪️اگر سوء تفاهم ایجاد نمیکند، باید بگویم از دیدن شهید بازی ها بخصوص در شبکه های اجتماعی #آزرده ام و دیدن #پیروان_حقیقی شهدا خوشحالم میکند.
#راه_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۹ تیر ۱۴۰۰
🌻درود بر تو دوستم ، روزت بخیر🌻
🗓1400/3/18
💚💛وقتی ناراحتی،
💛💚ميگن خدا اون بالا هست
💚💛وقتی نااميدی،
💛💚ميگن اميدت به خدا باشه
💚💛وقتی مسافری،
💛💚ميگن خدا پشت و پناهت
💚💛وقتی مظلوم واقع باشی،
💛💚ميگن خدا جای حق نشسته
💚💛وقتی گرفتاری، ميگن
💛💚خدا همه چيو درست ميکنه
💚💛وقتی هدفی تو دلت داری
💛💚ميگن از تو حرکت از خدا برکت
💚💛پس وقتی خدا حواسش به همه
💛💚و همه چی هست، ديگه غصه چرا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۱۰ تیر ۱۴۰۰
هدایت شده از قاصدک
🌹این عطرهای طبیعی و درمانی، نه تنها موجب سردرد نمیشن بلکه در درمان سردرد، بیخوابی و برای تعادل مزاج و درمان های مختلف تجویز میشن؛
🔬🧫دانش بنیان، مجرَّب و تحت اِشراف و تایید «حکیم محسن اسماعیلی»، «حکیم اَخَوان» و دیگر اطبای بنام اند و در فروشگاه های بزرگ و معتبر از جمله حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در قم به فروش میرسن.
👌با تخفیفات ویژه
👌مناسب برای هدیه 🎁
👌 مخصوصا عید غدیر 🎁🛍️
👈برای استشمام عطرهای طبیعی و درمانی، اینجا رو لمس کنید🍃
۱۰ تیر ۱۴۰۰