12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
🎬نماهنگ زیبای 🕊پرستوی حرم
🏴به مناسبت23 ذی القعده روز زیارتی مخصوصه امام رضا(علیه السلام)
و بنابرروایتی شهادت این امام رئوف🏴
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#برات_میمیرم 1
#عاشق پسری شده بودم که به تمام بچه های دانشگاه می ارزید...
مذهبی بود... اما در عین حال متواضع و خونگرم...
اکتیو و خنده رو...
ولی من کجا و اون کجا...
من یک #دختر بدحجابی بودم که از امل بازی و سر به زیر بودن متنفر بودم...
پسرهای فامیل مثل داداشم بودن...
اما دلم بد جایی گیر کرده بود ...
براش میمردم...
هرگز نمیتوانستم ببینم یکی غیر از من دستهاشو بگیره و تو قلبش بشینه...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
به خودم گفتم اگه به قلبت و خواسته ات بها میدی بسم الله...
بلاخره دست به کار شدم...
اما کار به این راحتی نبود...
اون در شرف داماد شدن بود....
اما من ول کن نبودم...
ازدواج اون یعنی مرگ من...
تا اینکه تصمیم نهایی رو گرفتم...
تصمیم گرفتم تو دانشگاه جلوی همه بچه ها نظرمو بگمو خودمو بندازم به پاش ....
اصلا برام مهم نبود که غرورم میشکنه یا آبروریزی میشه...
فقط به وصال اون فکر میکردم...
یک شاخه گل گرفتم دستمو بعداز کلاس جلوی همه راهشو بستم...
بهش گفتم : میدونم مذهبی هستی و از دخترای مثل من خوشت نمیاد...
ولی باور کن همونی میشم که تو بخوای...
چادری میشم...
نمازمو به جماعت میخونم...
اصلا ... اصلا هر چی شما بگید...
با من ازدواج کن.. من .. من...
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت اول
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
🌎
🚩 دحوالارض، چهارشنبه، 25 ذی القعده:
«دَحو» به معنای گسترش است و برخی نیز آن را به معنای تکان دادن چیزی از محلِ اصلی اش تفسیر کرده اند.
منظور از دحوالارض (گسترده شدن زمین) این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب های حاصل از باران های سیلابیِ نخستین فراگرفته بود. این آب ها، به تدریج در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند.
از سوی دیگر، زمین در آغاز به صورت پستی ها و بلندی ها یا شیب های تند و غیرقابل سکونت بود. بعدها باران های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات #زمین را شستند و دره ها گستردند. اندک اندک زمین هایِ مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع پدید آمد. مجموع این گسترده شدن، «دَحو الارض» نام گذاری می شود.
زمین، گاهواره زندگی انسان و همه موجوداتِ زنده است، که با تمام کوه ها، دریاها، درّه ها، جنگل ها، چشمه ها، رودخانه ها، معادن و منابع گرانبهایش، نشانه ای از نشانه های آفریدگار به شمار می آید که آن را گسترانیده است.
🌕اعمال
روز دحوالارض، روز گسترش زمین از زیر #کعبه و روز بسیار مبارکی است و آداب و اعمال ویژه ای دارد؛ از جمله:
1. روزه داشتن که ثواب هفتاد سال عبادت را دارد.
2. احیا و شب زنده داری شب دحوالارض که برابر با یک سال عبادت است.
3. ذکر و دعا.
4. انجام غسل به نیت روزِ دحوالارض و نماز مخصوص آن.
✨دحوالارض در قرآن:
در #قرآن_کریم به دحوالارض اشاره شده است. خداوند در آیه 30 سوره نازعات می فرماید: «و زمین را پس از آن (آفرینش آسمان و زمین) گسترش داد».
بر پایه نظر بیشتر مفسران، منظور از «دَحیها» در این آیه، همان دحوالارض است.
#دحوالارض
بیست و پنجم ذی القعده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 1 #عاشق پسری شده بودم که به تمام بچه های دانشگاه می ارزید... مذهبی بود... اما در عین
#برات_میمیرم 2
قلبم به شدت می تپید....
فقط گل را گرفته بودم سمتشو هی حرفهامو میزدم...
یکی از دانشجوها برای اینکه جو عوض بشه و به داد من برسه با صدای بلند گفت : برای خوشبختی شون صلوات....
استاد از کلاس خارج شد و خطاب به معشوقه من گفت:
آقا سینا مبارکه ...
بگیر این شاخه گل رو...
سینا گل را از من گرفت...
داشت حالم بد میشد...
یک جورهایی از رفتارم شرمنده شده بودم...
فکر میکردم باعث خجالتش شدم ...
هزار جور فکر و خیال در آن واحد به سراغم آمد...
احساس ضعف میکردم...
میترسیدم پس بیفتم...
دیگه فکرم کار نمی کرد...
تا اینکه با صدای دلنشین سینا به خودم آمدم...
خانم سرمدی شما لایق بهترین ها هستید...
ارزش شما خیلی بیشتر از اینهاست...
واااای خدای من !!
با شنیدن این جملات بیشتر عاشقش میشدم...
ولی ترس وجودمو پر کرد...
نکنه اینجوری داره جواب رد میده ...
اصلا نکنه قرار ازدواجش قطعی شده...
اصلا نکنه ....
زبانم بند آمده بود...
.........
اون روز پراز دلهره و استرس به سر شد...
من روز بعد به دانشگاه نرفتم.. اصلا به لحاظ روحی حال خوشی نداشتم....
خانواده ام از گندی که زده بودم خبر نداشتن...
همش به خودم لعنت میفرستادم:
ای دختره بی عقل...
خواستگاری کردن بس نبود !!؟
شماره تماس واسه چی دادی...
وااااااااااای ...
دیوانه کاش یک جای خلوت باهاش صحبت میکردم...
کاش یک نفر دیگر ر ا واسطه میگرفتم...
دیگه الان برای فکر کردن دیر شده بود...
از اتاقم بیرون نمی آمدم ...
به بهانهی درس حبس شده بودم...
ولی گوشم بیرون بود ....
صدای زنگ تلفن که در می آمد سریع فال گوش میشدم...
آخه شماره خونه رو داده بودم ...
ده بار با صدای تلفن جون به لب شدم ...
غروب بودکه صدای زنگ تلفن منو دوباره به پشت در کشاند....
باورم نمی شد...
مادر سینا زنگ زده بود...
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت دوم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم