📘#داستانهایبحارالانوار
💠 خطر وسواسی
🔹زراره و ابوبصیر میگویند:
به امام صادق علیه السلام عرض کردیم:
مردی در نماز شک میکند که چند رکعت خوانده و چند رکعت مانده، و هرچه نمازش را تکرار میکند باز همین شک و وسواس را دارد. چه کند؟
حضرت فرمودند:« به شک خود اعتنا نکند و نمازش را با همان وضع به آخر برساند.»
🔹سپس فرمودند:
وسواس کار شیطان است، شیطان خبیث را با شکستن نماز و تکرار آن به طمع نیندازید و به او اجازه نفوذ ندهید، زیرا که او دست بردار نیست، بار دیگر شما را به وسوسه و شک میاندازد، بنابراین به شک خود اعتنا نکنید. وقتی شما اعتنا نکردید او مأیوس شده و به سراغ شما نخواهد آمد.
إنما یرید الخبیث أن یطاع فإذا عصی لم یعد إلی أحدکم: به راستی شیطان ناپاک میخواهد از او پیروی شود. پس هرگاه از او پیروی نشد دیگر به سوی شما باز نمی گردد.
📌آری! وسواسی بودن نه تنها در نماز، کار شیطان است بلکه درکارهای دیگر نیز کار اوست و یک نوع مرض روحی و روانی است که باید جدأ از آن پرهیز نمود.
📚بحار ج ۲۷، ص ۸ و ۲۷۰.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چقدر امام مهربونی داریم...
🔹ماجرای عجیبی که در زمان هارون الرشید اتفاق افتاد!
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴پرهيز از نفرين پدر
🌺امام حسين عليه السلام مي فرمايد:
من با پدرم در شب تاريكي خانه خدا را طواف مي كرديم. كنار خانه خدا خلوت شده بود و زوار به خواب رفته بودند كه ناگهان ناله جانسوزي به گوشمان رسيد. شخصي رو به درگاه خدا آورده و با سوز و گداز خاصي ناله و گريه مي كرد.
🌸پدرم به من فرمود: اي حسين! آيا مي شنوي ناله گنهكاري كه به درگاه خداوند پناه آورده و با دل شكسته اشك پشيماني فرو مي ريزد. برو او را پيدا كن و نزد من بياور.
امام حسين عليه السلام مي فرمايد: در آن شب تاريك دور خانه خدا گشتم. او را در ميان ركن و مقام در حال نماز يافتم.
🌼سلام كردم و گفتم: اي بنده پشيمان گشته! پدرم امير المؤمنين تو را مي خواهد. با شتاب نمازش را تمام كرد. او را محضر پدرم آوردم حضرت ديد جواني است زيبا و لباسهاي تميز به تن دارد. فرمود:
- تو كيستي؟
عرض كرد: من يك عربم.
🔆پرسيد: حالت چطور است؟ چرا با آهي دردمند و ناله اي جانگداز گريه مي كردي؟
عرض كرد: يا امير المؤمنين! گرفتار كيفر نافرماني پدرم گشته ام و نفرين او اركان زندگيم را ويران ساخته و سلامتي و تندرستي را از من گرفته است. پدرم فرمود: قضيه تو چيست؟
🌷گفت: من جواني بي بند و بار بودم. پيوسته آلوده معصيت و گناه بودم و از خدا ترس و واهمه نداشتم. پدر پيري داشتم كه نسبت به من خيلي مهربان بود. هر چه مرا نصيحت مي كرد به حرفهايش گوش نمي دادم.
هر وقت مرا نصيحت و موعظه مي كرد، آزرده خاطرش نموده و دشنام مي دادم و گاهي كتك مي زدم. يك روز مقداري پول در محلي بود، به سويش رفتم تا آن پول را بردارم و خرج كنم. پدرم مانع شد و نگذاشت. من هم از دستش گرفته او را محكم به زمين زدم. دستهايش را روي زانو گذاشت. خواست برخيزد، اما از شدت درد و كوفتگي نتوانست از زمين بلند شود. پولها را برداشتم و به دنبال كارهاي خود رفتم و در آن لحظه شنيدم كه همه آمال و آرزوهايش نسبت به من بر باد رفته و در آخر به خدا سوگند خورد كه به خانه خدا رفته و درباره من نفرين مي كند.
🦋چند روز روزه گرفت و نمازها خواند. سپس وسايل مسافرت را تهيه كرد و به سوي خانه خدا حركت نمود و خود را به اينجا رسانيد. من شاهد رفتارش بودم. پس از طواف دست بر پرده كعبه انداخت و با دلي شكسته و آهي سوزان نفرينم كرد.
🌟به خدا قسم! هنوز نفرينش به پايان نرسيده بود كه اين بدبختي به سراغم آمد و تندرستي از من گرفته شد.
در اين هنگام پيراهنش را بالا زد و يك طرف بدنش را فلج ديديم.
🌷جوان سخنانش را ادامه داد و گفت: پس از اين قضيه از رفتار خود سخت پشيمان شدم. پيش پدرم رفته، معذرت خواستم، ولي او نپذيرفت و به سوي خانه خود حركت كرد. سه سال با اين وضع زندگي كردم تا اينكه سال سوم موسم حج درخواست كردم به خانه خدا مشرف شده، در آن مكان كه مرا نفرين كرده، براي من دعاي خير نمايد. پدرم محبت كرد و پذيرفت. به سوي مكه حركت كرديم تا به بيابان سياك رسيديم. شب تاريك بود. ناگهان پرنده اي از كنار جاده پرواز كرد. بر اثر سر و صداي بال و پر او شتر پدرم رميد و او را به زمين انداخت. پدرم روي سنگها افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد. بدن او را در همان مكان دفن كردم و آمدم. مي دانم اين بدبختي و بيچارگي من به خاطر نفرين و نارضايتي پدرم است. امير المؤمنين پس از شنيدن قصه دردناك جوان فرمود:
✨- اكنون فريادرس تو فرا رسيد. دعايي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به من آموخت به تو مي آموزم و هر كس آن دعا كه (اسم اعظم) الهي در آن است بخواند خداوند دعاهايش را مستجاب مي كند و بيچارگي، غم، درد، مرض، فقر و تنگدستي از زندگي او برطرف مي گردد و گناهانش آمرزيده مي شود...
🍂سپس فرمود: در شب دهم ذي حجة دعا را بخوان. سحرگاه نزد من آي تا تو را ببينم.
امام حسين عليه السلام مي فرمايد: جوان نسخه را گرفت و رفت. صبح دهم ماه، با خوشحالي پيش ما آمد. ديديم سلامتي اش را باز يافته است.
🍃جوان گفت: به خدا اسم اعظم الهي در اين دعا است. سوگند به پروردگار! دعايم مستجاب شد و حاجتم برآورده گرديد.
حضرت امير عليه السلام او خواست كه چگونگي شفا يافتنش را توضيح دهد.
جوان گفت: در شب دهم كه همه در خواب رفتند و پرده سياه شب همه جا را فرا گرفت، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا ناليدم و اشك ريختم. همين كه براي بار دوم چشمانم را خواب گرفت، آوازي به گوشم رسيد كه اي جوان! كافي است. خدا را به اسم اعظم قسم دادي و دعايت مستجاب شد. لحظه اي بعد به خواب رفتم. در خواب رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدم كه دست مباركش را بر اندامم گذاشت و فرمود:
✨- به خاطر اسم اعظم الهي سلامت باش و زندگي خوشي را داشته باشد. من از خواب بيدار شدم و خود را سالم يافتم.
✾📚 @Dastan 📚✾
✳️پدر و پسر
🌸🍃شبی پدری به پسرش گفت: بچه بلند شو سنگ یک من همسایهمان را بگیر که آرد بکشیم، بدهم مادرت نان بپزد. همینطور که حرف میزد گربهای داخل خانه شد.
💫پسر گفت: این گربه را من ده دفعه کشیدم، یک من است.
🌟پدر گفت: خوب برو نیم گز خانه همسایه را بگیر تا ببینم مادرت از قالی چقدر بافته است.
پسر گفت: من ده دفعه دم گربه را متر کردم، نیم گز است.
😒پدر ناراحت شد و گفت: بلند شو ببین باران میآید یا نه؟
🍂پسر گفت: این گربه همین حالا از حیاط آمده، دست بکش ببین تر است، اگر تر است باران میآید.
🍃پدر که دید هرکاری به بچه میدهد از زیرش در میرود، گفت: خوب بلند شو یک قلیان چاق کن بکشیم.
✨پسر که دید این کار را نمیتواند کلک بزند، گفت: همه کارها را من کردم، این یکی را دیگر خودت بکن.
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋با خودم عهد کرده ام شاد باشم
بیخیالِ قضاوت ها ، حسادت ها ، دشمنی ها و کینه ورزی ها ...
بیخیالِ مشکلات و نداشته ها ...
بیخیالِ هرچیز که دلم را می رنجاند ...
بیخیالِ هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد ...
متمرکز می شوم روی داشته هایم ...
به جای دشمنی ها و حسادتها ؛
دوستانم را می بینم ... و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند ...
به جای مشکلاتم ؛
به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ...
و میخندم ... از تهِ دلم می خندم ...
من اگر هیچ هم نداشته باشم ، خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند ...
به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهد و بی منت ، هوایِ بیقراری ام را دارد ...
من باخودم عهد کرده ام شاد باشم ...
و این بزرگترین گامِ موفقیتِ من است ...
#رهایی_از_افکار_منفی_و_استرس
✾📚 @Dastan 📚✾
💠#افلاطون_و_ستایش_جاهل
🌸🍃روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن میگفت. در میان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسیار خوب میگفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است.
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرود برد و سخت دلتنگ شد.
آن مرد گفت: ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟
🔆افلاطون پاسخ داد: ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کردهام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است.
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
🔍روحها وقتی بزرگ شد، وای به حال آن بدنها! روح وقتی بزرگ شد و روح همه بدنها شد و درد همه را احساس کرد،
😔کارش به آنجا میکشد که مجازات میبیند، برای چه؟ برای غافل ماندن از حال یک بیوه زن و چند یتیم.
🧕میان کوچه زنی را میبیند که مشک به دوش گرفته است. علی علیه السلام آدمی نیست که بیتفاوت از کنار این مناظر بگذرد.
🙆♀💧علت ندارد که یک زن خودش آب کشی کند، حتماً کسی را ندارد یا کسی دارد ولی به حال این زن نمیرسد. فوراً خودش جلو میرود
🤦♂(نمیگوید: آی شُرطه! آی پاسبان! آی نوکر! آی غلام! آی قنبر! تو بیا)، با کمال ادب میگوید: خانم! اجازه میدهید شما را کمک دهم و من مشک آب را به دوش بکشم؟ این زحمت را به من بدهید.
👈🧕آن زن میگوید: خدا پدر تو را بیامرزد. به خانه آن بیوه زن میرود.
⚠️💁♂همینکه مشک را زمین میگذارد، استفسار میکند که ممکن است برای من توضیح بدهید که چرا خودتان آب کشی میکنید؟ شاید مردی ندارید؟ میگوید:
🧔👩👧👧بله، اتفاقاً شوهر من در رکاب علی بن ابیطالب کشته شد. من هستم و چند تا یتیم. این کلمه را که میشنود، سرتا پایش آتش میگیرد.
🌌🚶♂نوشتهاند آن شب وقتی برگشت و به خانه رفت، تا صبح خوابش نبرد. صبح، نان و گوشت و خرما و پول با خودش برمیدارد و با عجله میرود و درِ خانه همان زن را میزند.
🧕☝️میگوید: کیستی؟ میفرماید: من همان برادر مؤمن دیروز تو هستم. به سرعت گوشتها را کباب میکند و به دست خودش در دهان یتیمها میگذارد و یتیمها را روی زانو مینشاند
😭و آرام به آنها میگوید: از تقصیر علی که از شما غافل مانده بگذرید. آنگاه تنور را آتش میکند.
🔥😰وقتی سر تنور میرود، صورتش را به آتش نزدیک میکند. حرارت آتش را احساس میکند، [با خود میگوید:[ علی! حرارت آتش دنیا را بچش و آتش جهنم یادت بیاید،
❌تا دیگر از حال مردم غافل نمانی. بدنی که باید جور بکشد اینطور است، بدنی که روحش روح همه مردم است این گونه است.
🤲باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم یا الله....
✨خدایا تو را قسم میدهیم به حقیقت علی بن ابیطالب که درد سلام را در دل ما ایجاد کن. عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما. درد محبت، و ✨معرفت و طاعت و عبادت خودت را در دلهای ما قرار بده. احساس همدردی با خلق خودت را در ما ایجاد بفرما. ما را از پرتو نور ولایت علی علیه السلام ✨بهرهمند بفرما. ما را پیرو واقعی آن بزرگوار قرار بده. دلهای ما را به نور ایمان منور بگردان. ما را با حقایق اسلام آشنا بفرما.
⚡️و لا حول و لا قوّة الّا بالله العلی العظیم
📚 #استاد_مطهری، انسان کامل
ص74، 75، 76 ✨
✾📚 @Dastan 📚✾
☘️ آیت الله جاودان :
🌷حضرت عیسی (علیهالسلام) مرده زنده میکردند ؛ روزی ، بالای سر قبر کسی آمده بودند، اشاره کرده بودند و آن شخص زنده شده بود؛ از آن شخص پرسیدند چند سال است که تو مردی؟
🌸 گفت چهارصد سال است که از مرگ من میگذرد ولی هنوز تلخی مرگ در کام من هست.
💐 هر کس دوست دارد سکرات مرگ برایش سهل باشد، باید #خدمتگزار پدر و مادر خویش باشد و نسبت به خویشاوندانش #صله_رحم کند.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
سمعتُ النبيَّ صلَّى اللهُ عليه وسلم يقولُ في بعضِ صلاتهِ : اللهمَّ حاسِبني حسابًا يسيرًا ، فلمَّا انصرف قلتُ : يا نبيَّ اللهِ ما الحسابُ اليسيرُ ؟ قال : أنْ ينظرَ في كتابهِ فيتجاوزَ عنه
✍ پیامبر ﷺ در برخی از نمازها، این گونه دعا میکرد: «اللَّهُمَّ حَاسِبنِی حِسَابًا یَسِیرًا»
پروردگارا! اعمال مرا به آسانی مورد محاسبه قرار بده
أمّ المؤمنین عایشه {رضی الله عنها} پرسید: حساب آسان چیست؟
پیامبر ﷺ فرمود: یعنی اینکه به نامۀ اعمالش نگاه شود و از [گناهان] او صرف نظر گردد
📚 849 ابن خزيمه _ 7636 حاكم_ 5495 مشكاة الباني_ 24215 مسند احمد
ميتوان در سجده" یا در "تشهد قبل از سلام "
این دعا را خواند
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستانآموزنده🌺
👈این نیز بگذرد
🌸🍃حکیمی بزرگ و اندیشمند، مرد فقیر خوش سیمایی را دید که بر روی سنگی حک میکند: «این نیز بگذرد»؛ چهره آن مرد که صورتی نورانی داشت در ذهن و خاطر حکیم ماند.
✨چند سال بعد حکیم، مرد ثروتمندی را دید که عدهای برای او مشغول کار هستند و خود، به سنگی تکیه داده که روی آن نوشته بود این نیز بگذرد؛ ناگهان به ذهنش آمد که این مرد همان مرد فقیر است؛ جویای احوال شد و فهمید که به خاطر پایداری و صدق در حرفه خود، کار او رونق گرفته و #ثروتمند شده و عده بسیاری در کنار او به کار مشغول شدهاند.
از مرد خداحافظی کرد و رفت
💫چند سال بعد به همانجا بازگشت اما هیچکس آنجا نبود؛ از دور سنگ #قبری زیبا خودنمایی میکرد که روی آن نوشته شده بود: «این نیز بگذرد». از اهالی آنجا جویای احوال آن مرد شد و فهمید که او پس از عمری خیر رسانی برای اهالی شهر بر اثر #بیماری درگذشته است.
🍃حکیم ناراحت شد و به همراهان خود گفت، #حکیم_واقعی این مرد بود که در عمل نشان داد که انسان مسافر است، خوشا به حال کسی که در این دنیا همانند یک مسافر زندگی کند.
هم موسم بهــار طرب خیـز بگــذرد
هم فصــل ناملایم پاییــز بگــــذرد
گر نا ملایمی به تــو کـرد از قضــا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
🌹
✾📚 @Dastan 📚✾
#تلنگر
در ایام نوجوانی از سرِ نادانی سخنی را در جمعی گفتم که نباید میگفتم.
مرحوم پدرم با هزار #مصیبت حرف مرا ترمیم و توجیه و مثبتسازی کرد.
مجلس تمام شد، پدرم مرا در کنار خود نشاند و گفت: فرزندم، در خلقت گوش و زبان خود دقت کن، آنها یک تفاوت بزرگ دارند.
گوشهای انسان بیرون و آزاد آفریده شدهاند، پس هر سخنی که میخواهید میتوانید گوش کنید و اگر چیزی بگویند، دست شما نیست که آن سخن را نشنوید. خداوند هم شنیدن (غالب) سخنان را #حرام نکرده است و خودش فرموده است:
🌼یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ
☘سخنان را میشنوند اما بهترین را انتخاب و تبعیت میکنند.
اما زبان تو در کام دهان تو پشت میلههای دندانهای تو، زندانی توست. زبانِ تو، برعکس گوشِ تو که برای شنیدن در اختیار و تحت فرمان تو نیست، زندانی توست. هر زندان کلیدی دارد و خوشا بهحال کسیکه کلید زندانِ دهانش را به عقل خود سپرده باشد و بدا به حال کسی که کلید زندان دهان خود را به نادانی خود داده باشد. بهترین زندانبانِ دهان، عقل توست و بدترین زندانبان نادانی توست.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
👈 حکایت بیتابی یک عالِم بر درگذشت مادر
👈 خدمت به والدین؛ کلید ورود به بهشت
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
#جبهه_معجزه_هم_داشت!!
🌷اواخر سال تحصیلی با جمعی از دوستان به طرف گیلان غرب و سر پل ذهاب رفتیم. آموزشهایی که دیده بودیم بیشتر سلاحشناسی بود و نحوه حرکت در مناطق جنگی یا عملیات پدافند.اما بهخاطر شوق و ذوق مبارزه و دفاع بعضی چیزها را خودمان کشف می کردیم. منطقه ما بیشتر پدافندی بود و باید پای تپهای که به طرف عراقیها بود شیاری درست میکردیم برای عملیات بعدی.
🌷کارمان را شبها انجام میدادیم که دیده نشویم. شبهایی خوفناک که مقابلمان عراقیها بودند و زیر پایمان رتیل و عقرب اما عشق و علاقه بود که در همان شبها ما را به سمت آن تپهها میکشاند. بعد از نماز مغرب سینهخیز میرفتیم راس الخط و با تیشههای کوچک شیار میکندیم. شاید عجیب باشد اما آن موقع در آن جبههها با آن خلوصِ بچهها معجزههایی رخ میداد باور نکردنی.
🌷شبی که هنگام زدن تیشه یکی از حلقههای نارنجکی که عراقیها انداخته بودند داخل شیار کنده شد و با اینکه باید نارنجک منفجر میشد اما هیچ اتفاقی نیفتاد و من به لطف خدا زنده ماندم.... حدود ۲۰ روز بعد هم که نصف شب با ۸ نفر دیگر برای شناسایی رفتیم سمت عراقیها هنگام نماز صبح در یک کانال عمیق نماز میخواندیم که یکدفعه....
🌷....که یکدفعه توپ ۱۰۶ عراقی را بالای سرمان دیدیم. داشتند به طرف ایرانیها توپ پرتاب میکردند و سنگریزه بود که میریخت روی سرمان. ما درست کف رودخانهای صخرهای بودیم که عراقیها بالای آن داشتند توپ میزدند اما ما را ندیدند و با کمک خدا بدون هیچ مشکلی وظیفهمان را انجام دادیم.
راوی: رزمنده دلاور دکتر علیرضا اسماعیلی که اینک استاد دانشگاه است و وقتی جبهه رفته ۱۶ سال بیشتر نداشته، مثل تمام رزمندههای نوجوان شناسنامهاش را دستکاری کرده و با همان سن کم عملیات شناسایی انجام میداده.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم سلام
🥀🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🥀🕊
✾📚 @Dastan 📚✾
📘#داستانهایبحارالانوار
💠عاقبت قرآن خوانِ بی تقوا!
🔹در یکی از شبها امیرالمؤمنین علیه السلام از مسجد کوفه به سوی منزل خود حرکت کرد.
کمیل بن زیاد که از یاران خوب آن حضرت بود امام را همراهی مینمود. گذرشان از کنار خانه مردی افتاد که صدای قرآن خواندنش بلند بود و آیه ۹ سوره زمر را با صدای دلنشین و زیبا میخواند.
🔹کمیل از حال معنوی این مرد بسیار لذت برد و در دل بر او آفرین گفت. بدون آنکه سخنی در زبان بگوید.
حضرت به حال کمیل متوجه شد و رو به او کرد و فرمود:
«ای کمیل! صدای قرآن خواندن او تو را گول نزد زیرا او اهل دوزخ است (چه بسا قرآن خوانی هست که قرآن بر او لعنت میکند) و بزودی آنچه را که گفتم به تو آشکار خواهم کرد!»
کمیل از این مسئله متحیر ماند، نخست اینکه امام علیه السلام به زودی از فکر و نیت او آگاه گشت، دیگر اینکه فرمود: این مرد با آن حال روحانیش اهل دوزخ است.
🔹مدتی گذشت. حادثه گروه خوارج پیش آمد و کارشان به آنجا رسید که در مقابل امیرالمؤمنین ایستادند و علی علیه السلام با آنان جنگید در حالی که حافظ قرآن بودند.
پس از پایان جنگ که سرهای آن طغیان گران کافر بر زمین ریخته بود، امیرالمؤمنین علیه السلام به یکی از سرها اشاره کرد و فرمود:
«ای کمیل! این همان شخصی است که در آن شب قرآن میخواند و از حال او در تعجب فرو رفتی.» آنگاه کمیل حضرت را بوسید و استغفار کرد.
📚بحارالانوار ج ۳۳، ص ۳۹۹.
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
✾📚 @Dastan 📚✾
#یک_داستان_یک_پند
✍بزرگزاده نجیبی با دوست خود در خیابان میرفتند که سائلی به سمت بزرگزاده دست نیاز دراز کرد. بزرگزاده نجیب، دست در لباس خود کرد و سکهای به او داد. دوستش از او پرسید: «مگر صدقه بدترین حلال نیست؟!»
‼گفت آری! گفت: «پس چرا بدترین حلال را میبخشی؟» بزرگ زاده گفت: صدقه بدترین حلال برای گیرندۀ آن است، چون با دست دراز کردن به سوی خلق، غیرت خدا را خدشهدار میکند زمانی که بنده، خدای بزرگ را نمیبیند و نزد بنده دیگر خود را خوار میکند.
🔥و نیز بدترین حرام برای کسی است که دست سائلی که دست خداست و به سوی او دراز شده است و دست خدا را اگر بخواهد با ندادن آن خالی ردّ میکند.
🍀نبی مکرم اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: «هرگز دست سائلی را خالی رها نکنید حتی با یک سُم گوسفندی که سوخته است.»
💧کلام به اینجا که رسید بزرگزاده نجیب گریست. گفت: میدانی چرا نزد خداوند دست خالی ردّ کردن سائلاش سنگین است؟! چون بر بندگانش غیرت دارد. او میبنید کسی را که او را نمیبیند، هوایاش را دارد، کسی را که هوایِ او را ندارد.
🔍میگوید: سائلام مرا ندید و از من نخواست، پس دست به سوی تو دراز کرد ولی من او را میبینم؛ دستش خالیاش هرگز ردّ نکن که دچار عذاب من میشوی!!! او هوایِ مرا ندارد، ولی من هوای بندهام را که حتی مرا نمیبیند دارم. من نمیخواهم آبروی کسی را ببری که با دست دراز کردن سمت تو آبروی مرا میبرد.
✴و چه زیبا امیرالمؤمنین مولای متقیان حضرت علی علیه السَّلام فرمودند: کسی که دستِ نیاز به سوی تو دراز کرده است آبروی خود را میبرد؛ پس مراقب باش با خالی ردّ کردن دست او، تو آبروی خود مبری!!! و باز فرمودند: صدقه قبل از آن که به دست سائل برسد، خداوند آن را از کفِ دست بنده بخشندهاش خودش میگیرد.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
✾📚 @Dastan 📚✾
📚 بهترین شمشیر زن
جنگجویی از استادش پرسید: بهترین شمشیرزن كیست؟
استادش پاسخ داد: به دشت كنار صومعه برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین كن.
شاگرد گفت: اما چرا باید این كار را بكنم؟ سنگ پاسخ نمی دهد.
استاد گفت: خوب با شمشیرت به آن حمله كن.
شاگرد پاسخ داد: این كار را هم نمی كنم. شمشیرم می شكند و اگر با دست هایم به آن حمله كنم، انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارد. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن كیست؟
استاد پاسخ داد: بهترین شمشیرزن، به آن سنگ می ماند، بی آن كه شمشیرش را از غلاف بیرون بكشد، نشان می دهد كه هیچ كس نمی تواند بر او غلبه كند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🤲👈خدایا من خواهان شهادتم ؛
نہ بہ این معنی ڪه از زندگی ڪردن در این دنیا خستہ شده ام ؛
و خواستہ باشم خود را از دست این سختی ها و ناملایمات دنیوی خلاص ڪنم ؛
بلڪه می خواهم شهید شوم تا اگر زنده ام ، موجودی نباشم ڪه سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم ؛
تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران ڪند و نهال ڪوچڪی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند.....
🌷شادی روح مطهر شهدا صلوات🌷
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 نتیجه #احتکار و #گران_فروشی :
تو هر عصری عذاب فرق داره
#خاطرات_واقعی
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته.
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی میکردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه میکردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی میکردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر...
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :- بچه پامنار بودم. گندم و جو میفروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
📚"دکترمرتضی عبدالوهابی "استاد آناتومی دانشگاه تهران
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
✾📚 @Dastan 📚✾
💢 نکوهش تجمل گرایی
💠 امام علی علیه السلام فرمودند:
🍃 و بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ (عليه السلام): أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا، إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى.
🔹يكى از عاملان (فرمانداران) حكومت امام علی عليه السلام خانه باشكوهى ساخت، امام علی عليه السلام به او فرمود: دِرهمها (و دينارهاى) تو از اين بنا سر برآورده و چنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست!
📚 حکمت 355 نهج البلاغه
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌸همدردى با ديگران
💫در زمان امام صادق (ع ) سالى در مدينه قحطى پيش آمد و اوضاع خيلى سخت شد. مى دانيد در وقتى كه چنين اوضاعى پيش مى آيد مردم نگران مى شوند و شروع مى كنند به آذوقه خريدن و ذخيره كردن و #احتياطا دو برابر #ذخيره مى كنند. امام صادق (ع ) از پيشكار خودش پرسيدند كه آيا ما ذخيره در خانه داريم يا نه ؟
🌼گفت : بله ما به اندازه يك سال ذخيره داريم .
✨پيشكار شايد پيش خودش خيال مى كرد كه آقا مى خواهد دستور بدهد چون سال سختى است برو مقدارى ديگر هم ذخيره كن . بر خلاف انتظار او آقا دستور دادند هر چه #گندم داريم همه را ببر بازار بفروش .
🌸گفت : مگر شما خبر نداريد اگر بفروشم دو مرتبه نمى توانيم بخريم . فرمود: توده مردم چكار مى كنند؟
🍃عرض كرد: روزانه نان خودشان را از #بازار مى خرند و در بازار جو و گندم را مخلوط مى كنند و از آن و يا جو به تنهايى نان درست مى كنند. حضرت فرمود: گندمها را مى فروشيد و از فردا براى ما از بازار نان مى خرى ! براى اينكه در شرايطى هستيم كه مردم ديگر ندارند و ما نمى توانيم كارى كنيم كه مردم ديگر مثل ما نان گندم بخورند زيرا شرايطش فراهم نيست ولى براى ما مقدور است كه خودمان را در سطح آنها وارد كنيم و لااقل با آنها همدرد باشيم تا همسايه ما بگويد، اگر من نان جو مى خورم امام صادق (ع ) هم كه #امكانات_ماديش اجازه مى دهد نان گندم بخورد، نان جو مى خورد، حال چرا چنين زندگى انتخاب مى كنيم ؟ به خاطر همدردى با ديگران .
✾📚 @Dastan 📚✾
🍀از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که : #آدم به درگاه خدا شکایت کرد و گفت : پروردگارا! شیطان را بر من مسلط کردی چون خونی که در بدنم جریان دارد!
🍃خداوند فرمود: ای آدم! در عوض آن مقرر می دارم که هر یک از فرزندانت که قصد گناه کند (تا آن را انجام نداده) بر او نوشته نشود و چون انجام داد آن را بنویسند
🔆 و اگر کسی قصد #کار_نیکی کرد، اگر انجام نداد یک حسنه و اگر انجام داد ده حسنه برای او ثبت کنند.
🍂حضرت آدم عرض کرد: «پروردگارا! بیفزا».
خطاب شد: هر یک از آنان که گناهی انجام داد و #استغفار کرد او را می آمرزم.
حضرت آدم عرض کرد: پروردگارا! باز هم بیفزا.
🌷خطاب شد: توبه را برایشان مقرر داشتم تا وقتی که نفس به گلویشان برسد. یعنی تا آن وقت ( که عزراییل را ندیده باشند و امید به زندگی داشته باشند ) توبه شان را می پذیرم، آدم خشنود شد و گفت: مرا بس است
📚مجلسی. بحارالانوار، ج13: 365.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
❌️❌️ نوجوانان حتماً بخوانند.
#آقا_اومدم. #حسین_جان_اومدم.
🌷حوالی ظهر بود، گرما بیداد میکرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در بازپسگیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود، رزمندهها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر میآمدند. تدارکات نرسیده بود و بچهها تشنه بودند. در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود، خسته و تشنه کیسههای شن را پر میکردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود. دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم.
🌷صدای سوت توپ و خمپاره باعث میشد دائم که خیز بروم، بچههای رزمنده دیگر به خوبی با این صداها آشنا هستند. گوشها عادت میکند و میتوانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودیهاست یا دشمن تا بیجا خیز نروی! نمیدانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین میشدم. کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم. در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم، گوشهایم تقریباً چیزی نمیشنید.
🌷به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده، از موج انفجارها کمی گیج بودم. دیدم بچههای زیادی به روی زمین افتادهاند، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیاش سیاه شده بود و ترکشهای آن تمامی صورتش را گرفته بود. بیاختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبههای سنگرهای شنی کمک میگرفت. جلو رفتم، صدای زمزمهاش را میشنیدم، به آرامی میگفت: “آقا اومدم. حسین جان اومدم.”
🌷وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم، همچنان نجوا میکرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: عزیزم، فدات بشم، چیزی نیست و ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم. حالا اشکهایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمیکرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد، اما.... لحظهای بعد گفت: “کاری از دستم برنمیاد، شهید شده، برادر زحمت میکشی ببریش معراج شهدا.
🌷(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچهها شهید میشدند، آنها را کنار هم میگذاشتند تا بچههای گردان تعاون آنها را به عقب منتقل کنند.) درحالیکه تمام بدنم میلرزید او را بغل کردم، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از اینکه او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم، به خدا بوی عطر گل یاس میداد....
#راوی: آقای سید مسعود شجاعی طباطبایی، کاریکاتوریست فعلی و عکاس دوران دفاع مقدس (لحظه ثبت تصویری در جریان عملیات کربلای یک در منطقه قلاویزان)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
✾📚 @Dastan 📚✾