👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)
🌱به امام باقر علیه السلام گفتم:
_ ای مولا و ای فرزند فرستادهی خدا، مگر همهی شما امامان قیام کنندگان به حق نیستید؟
🌱حضرت با لحنی سرشار از اطمینان فرمود:
_ چرا، ای ابوحمزه ثمالی! همهی ما اینگونهایم.
پرسیدم:
🌱_ پس چرا تنها امام زمان (عج) قائم نامیده شده است؟
امام پنجم که بر او باد درود همهی مردم، پاسخ داد:
🌱_ زیرا هنگامی که جدم، حسینبن علی علیه السلام شهید شد، فرشتههای آسمان به شدت گریستند و با ناله و اندوه به پروردگار گفتند:
🌱«خداوندگارا! آیا آنان را که برگزیدهترین آفریدهات را کشتند، به حال خود رها میکنی؟»
🌱خداوند بلند مرتبه به آنان پیام داد که «آرام باشید! به عزت وجلالم سوگند که از آنان انتقام خواهم گرفت، هرچند پس از گذشت زمان و روزگار درازی باشد»
🌱سپس پرده و حجاب را از دیدگانشان برداشت و فرزندان حسین علیه السلام را که وارثان مقام امامت بودند، به آنان نشان داد فرشتگان از نگریستن به این صحنه خرسند شدند و دیدند که یکی از امامان به نماز ایستاده است.
سپس خداوند به فرشتهها فرمود: «این پیشوای قائم، از آنان انتقام خواهد گرفت»
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه 74 و 75
✾📚 @Dastan 📚✾
❇️«خدایا همه کارهایت درست است»
🔰روزی مردی زیر سایه درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این
موقع چشمش به کدوتنبل هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:"
خدایا! همه کارهایت عجیب و غریب است ! کدوی به این بزرگی را روی
بوته ای به این کوچکی می رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی
درخت به این بزرگی !" همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت بر
سرش افتاد . مرد بلافاصله از جاجست و به آسمان نظر انداخت و گفت :"
🔸خدایا!خطایم را ببخشای! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود
اگر روی این درخت به جای گردو ، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی بر
سر من آمده بود ."
˝آیت الله مجتهدی تهرانے(ره)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایتی از گلستان سعدی....
دو درویش ملازم صحبت با یکدیگر سفر کردند یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار غذا میخورد!
اتفاقا به شهری رفتند و به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند ، هر دو را به زندانی بردند و در به گل بر آوردند بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند و در را باز کردند!
قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده...
مردم در عجب ماندند، حکیمی گفت خلاف این عجب بود آن یکی بسیار پر خور بوده است طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد و این یکی دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند.
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چون سختی پیشش آید سهل گیرد
وگر تن پرورست اندر فراخی
چو تنگی بیند از سختی بمیرد...
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستانڪ
🌟راننده در دل شب برفیراه راگم کرد،
و بعد از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد...
همان جا شروع کرد به شکایت از خدا
که خدایا پس تو آن بالا چه کار میکنی که
به کمک من نمیرسی؟و از همین
قبیل شکایات...
🌟چون خسته بود,خوابش برد
و وقتی صبحاز خواب بلند شد,
از شکایت های دیشب اش شرمنده شد,
چون موتورش دقیقآ نزدیک یگ پرتگاه
خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی
دیگر میرفت امکان سقوط اش بود!!!
✨✨👈به "خداوند کریم و رحیم" اعتماد داشته
باشیم.اگر خداوند دری🚪را می بندد.
دست از کوبیدنش بردارید.
✨✨هر چه در پشت آن بود قسمت شما نبود.
به این بیندیشید که او ان در را بست
چون می دانست ارزش شما بیشتر از
ان است!!!
✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨
#پندانه
✅قایقهای خالی
✍وقتی جوان بودم، قایقسواری را خیلی دوست داشتم. یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایقسواری میکردم و ساعتهای زیادی را آنجا به تنهایی میگذراندم. در یک شب زیبا و آرام، بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم، درون قایق نشستم و چشمهایم را بستم. در همین زمان، قایق دیگری به قایق من برخورد کرد.
عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایقم، آرامش مرا بههم زده بود دعوا کنم؛ ولی دیدم قایق خالی است! کسی در آن قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیتم را به او نشان دهم. حالا چطور میتوانستم خشمم را تخلیه کنم؟ هیچ کاری نمیشد کرد!
دوباره نشستم و چشمهایم را بستم. در سکوت شب کمی فکر کردم. قایق خالی برای من درسی شد. از آنموقع اگر کسی باعث عصبانیت من شود، پیش خود میگویم: «این قایق هم خالی است!»
✾📚 @Dastan 📚✾
#جرعهای_از_معرفت
💠 استاد فاطمی نیا رحمة الله علیه؛
🔸بعضی ها که حتی اهل جبهه، اهل دعای کمیل و ندبه و زیارت هستند، شنیده می شود که در منزل زبانشان را کنترل نمی کنند! با همسر و بچه، یا خواهر و برادر و والدین، برخورد نامناسب و تند دارند!
🔸همین ها باعث محرومیت و بی توفیقی و بی حالی در عبادت است! مساله ی والدین شوخی نیست؛ خدا می داند یک پرخاش به پدر ومادر، انسان را صد سال عقب می اندازد! اگرکوتاهی کرده اید جبران کنید! اگر هم از دنیا رفته اند، با صدقه دادن و طلب مغفرت برایشان، رضایت شان را کسب کنید تا درآن عالم از شما راضی شوند. می توان با خیرات و مبرات و صدقه و دعا، آن ها را از خود راضی کرد.
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 «تـاوان دل ســوزاندن»
☘ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید.
☘ ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!!
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ.
ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ،
ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ....
☘ پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
☘ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ،
ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.....
از بیانات آیت الله فاطمی_نیا
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼تأثیر دعا در قضا و بلاء
✍عمر بن يزيد گويد: از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه میفرمود: همانا دعاء برمیگَرداند آنچه را مُقَدر شده و آنچه را مقدر نشده؛ عرض كردم: مقدر شده را دانستم، مقدر نشده كدام هست؟ فرمودند: تا اينكه تقديرى در بارۀ آن نشود.
امام صادق عليه السلام فرمودند: دعا برمیگرداند قضائی كه از آسمان نازل گرديده و بسختى محكم شده.
امام رضا عليه السلام فرمودند: على بن الحسين عليهم السلام فرموده: همانا دعا و بلاء تا روز قيامت با هم رفاقت میكنند و در کنار یکدیگر هستند (با دعا بلا رفع میشود) همانا دعاء برمیگرداند بلاء را كه بسختى محکم شده است.
📚 الکافی، ط_الاسلامیه، ٢/٤٦٥
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#داستان_کوتاه
🌟روزي روزگاري سنگ شکن فقیري بود که زیرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ هاي کنار جاده می گذرانید. روزي با خود گفت:"آه!اگر می توانستم ثروتمند شوم،آن وقت می توانستم استراحت کنم."
🌼فرشته اي در آسمان پرسه می زد. صدایش را شنید و به او گفت:" آرزویت اجابت باد"همین طور هم شد.
🌟سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصري زیبا یافت که تعداد زیادي خدمتکار به اوخدمت می کردند. حالا می توانست هرچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزي آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد. آن وقت چیزي را دید که هرگزبه عمرش ندیده بود:خورشید را! آهی کشید و
🌼گفت:"آه! اگر می توانستم خورشید شوم، دیگر این همه خدمتکار موي دماغم نبودند!" این بار هم فرشته ي مهربان خواست او را خوشحال کند. به او گفت:"خواسته ات اجابت باد!"اما وقتی آن مرد خورشید شد، ابري از برابر او گذشت و درخشش او را تیره و تار کرد.
🌟 با خود فکر کرد:" اي کاش ابر بودم! ابر از خورشید هم نیرومندتر است!"اما این خواسته اش هم که اجابت شد، باد وزید و ابر را در آسمان پراکند."دلم می خواهد باد باشم که هر چیزي را با خود می برد.
🌼" فرشته با کمال میل خواسته اش را اجابت کرد. اما به باد بی پروا و خشمگین که تبدیل شد، به کوه برخورد که در مقابل باد هم تکان نخورد. کوه که شد، متوجه شد که کسی با کلنگ پایه اش را خرد می کند. گفت:" کاش می توانستم آن کسی باشم که کوه ها را خرد می کند."
🌟فرشته براي آخرین بار خواسته اش را اجابت کرد. چنین شد که سنگ شکن دوباره خود را کنار جاده و در همان قالب پیشین کارگر ساده اي که بود ، یافت و دیگر پس از آن زبان به شکوه نگشود.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌟مردی که اندرز خواست
✨مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اکرم رسید. از آن حضرت پندى و نصیحتى تقاضا کرد . رسول اکرم باو فرمود : (( خشم مگیر ))
🌱 و بیش از این چیزى نفرمود .
✨آن مرد به قبیله خویش برگشت . اتفاقا وقتى که به میان قبیله خود رسید , اطلاع یافت که در نبودن او حادثه مهمى پیش آمده , از این قرار که جوانان قوم او دستبردى به مال قبیله اى دیگر زده اند , و آنها نیز معامله به مثل کرده اند , و تدریجا کار به جاهاى باریک رسیده , و دو قبیله در مقابل یکدیگر صف آرائى کرده اند , و آماده جنگ و کارزارند . شنیدن این خبر هیجان آور , خشم او را برانگیخت .
🍂فورا سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده همکارى شد .
🍃در این بین , گذشته به فکرش افتاد , به یادش آمد که به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده , به یادش آمد که از رسول خدا پندى تقاضا کرده است , و آن حضرت به او فرموده , جلو خشم خود را بگیرد .
🌼در اندیشه فرو رفت که چرا من تهییج شدم , و به چه موجبى من سلاح پوشیدم , و اکنون خود را مهیاى کشتن و کشته شدن کرده ام ؟ چرا بى جهت من برافروخته و خشمناک شده ام ؟ ! با خود فکر کرد الان وقت آن است که آن جمله کوتاه را به کار بندم .
🌟جلو آمد و ز علماى صف مخالف را پیش خواند و گفت : (( این ستیزه براى چیست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است که جوانان نادان ما کرده اند , من حاضرم از مال شخصى خودم اداکنم . علت ندارد که ما براى همچو چیزى به جان یکدیگر بیفتیم و خون یکدیگر را بریزیم )) .
💫طرف مقابل که سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند , غیرت و مردانگى شان تحریک شد و گفتند : (( ما هم از تو کمتر نیستیم . حالا که چنین است ما از اصل ادعاى خود صرف نظر مى کنیم )) .
✨هر دو صف به میان قبیله خود بازگشتند
و کسی هم کشته نشد.
📚نقل از کتاب " داستان راستان " شهید مطهری ( ره )
✾📚 @Dastan 📚✾