eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد. بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمی‌زند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمی‌بینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمی‌ورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمی‌آید. 🌹 ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
✍استاد فاطمی نیا : 💠گاهی تحمل همسر بد اخلاق ،خودش نوعی سلوك است 👈 يكی از اولياء خدا كه بسيار مرد بزرگى بود و گفته اند امام زمان (ع) در تشييع جنازه ی او حاضر بودند، همسر بسيار بد اخلاقی داشت كه سی و پنج سال او را شكنجه ميداد، ولی او تحمل ميكرد! بله تحمل كنيد،اصلا خيلی از اين ها با تحمل و گذشت حل ميشود ✅گاهی هم اگر تحمل شود،مثل نماز شب برای انسان سلوك الی الله است. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 📝 ✖️ یک‌جور غذا، کافی نیست؛ زشته بابا مهمونا چی میگن! ✖️بعد از اینهمه سال زندگی، بریم چند تا منطقه پایین‌تر خونه بگیریم؟ ... فامیل‌ها چی میگن؟ ✖️ بعد از بیست سال سابقه، الآن تازه شروع کنم توی محل کارم چادر بپوشم؟ ... همکارام چجوری قضاوتم می‌کنن؟ ✖️ برای عروسی طلا نخریم؟ ... دوستام چی فکر میکنن؟ و ..... 💥 اگر آنچه که خواندید، و هزاران مثال و نمونه از آن وجود دارد ... هنوز جزو دغدغه‌های ماست؛ باید بپذیریم شبیهِ کودکانمان، در مرحله‌ی خاله‌بازی سِیر می‌کنیم، و به ماجرای حقیقی زندگی وارد نشده‌ایم! 🔺کسی که نگاه مهمتری را در زندگی، یافته است؛ نگاه‌های کوچکتر، برایش اصلاً به چشم نمی‌آیند، چه رسد به آنکه نگرانشان باشد ❗️ 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰افضل ترین اعمال درقیامت 💠پیغمبر عظیم الشان (ص) یک روز در جمع اصحاب فرمودند : 💫من دیشب عمویم حضرت حمزه و پسر عمویم جعفرطیار را که هر دو شهید شدند را در خواب دیدم که از غذا های بهشتی میل میکنند . از انها سوال کردم، که در ان عالم بهترین اعمال کدام است؟ گفتند :پدر ومادرمان به قربان شما❗️ 🍃این جا سه چیز افضل اعمال است: ✅ محبت نسبت به حضرت علی(ع) ✅ آب دادن به تشنه ها است ✅ صلوات بر محمد و آل محمد (ص )است. 📚مستدرک الوسائل،ج۵،ص۳۲۸ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سب علی (ع) ممنوع ✨«عمر بن عبدالعزیز» از كودكی استادی خداشناس و با ایمان و آگاه به نام «عبیدالله» داشت. یك روز عُمَر با سایر كودكان همسال خود كه همگی از بنی امیه و منسوبین آنان بودند، بازی می كرد. كودكان، در حالی كه سرگرم بازی بودند، طبق معمول به هر بهانه كوچك علی (ع) را لعن می كردند عمر نیز در عالم كودكی با آنها هم صدا می شد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وی كه از كنار آنها می گذشت، شنید كه شاگردش نیز مثل سایر كودكان، علی (ع) را لعن می كند. استاد فرزانه چیزی نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر برای فراگرفتن درس به مسجد رفت. استاد تا او را دید، مشغول نماز شد. 🌟عمر مدتی نشست و منتظر شد تااستاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بیش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس كرد كه استاد از او رنجیده است و نماز بهانه است، آموزگار، پس از فراغت از نماز نگاه تندی به وی افكنده و گفت: 🍂ـ از كجا می دانی كه خداوند پس از آنكه از اهل «بدر» و «بیعت رضوان» راضی شده بود به آنها غضب كرده و آنها مستحق لعن شدهاند؟[1] 💫ـ من چیزی در این باره نمی دانم. ـ پس به چه علت علی (ع) را لعن می كنی؟ ـ از عمل خود عذر می خواهم و در پیشگاه الهی توبه می كنم و قول می دهم كه دیگر این عمل را تكرار نكنم. 🍃سخنان منطقی استاد، او را سخت تحت تأثیر قرار داد و تصمیم گرفت تا نام علی (ع) را به زشتی نبرد؛ تا آن كه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصمیم دیگر خود استوارتر ساخت. 🌷حادثه از این قرار بود كه پدر عُمَر از طرف حكومت مركزی شام، حاكم مدینه بود و در روزهای جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، علی (ع) را لعن می كرد و خطبه را با سبّ آن حضرت به پایان می رسانید. 🌟روزی پسرش عمر به وی گفت: «پدر! تو هر وقت خطبه می ‌خوانی، در هر موضوعی كه وارد بحث می شوی داد سخن می دهی و با كمال فصاحت و بلاغت از عهده بیان مطلب بر می آیی، ولی همین كه نوبت به لعن علی می رسد، زبانت لكنت پیدا می كند. علت این امر چیست؟» 🌱ـ فرزندم! آیا تو متوجه این مطلب شده ای؟ ـ آری پدر! 🍃ـ فرزندم! این مردم كه پیرامون ما جمع شده اند و پای منبر ما می نشینند، اگر آنچه من از فضایل علی می دانم بدانند، از اطراف ما پراكنده شده و دنبال فرزندان او خواهند رفت! 🍂عمر بن عبدالعزیز كه هنوز سخنان استاد در گوشش طنین انداز بود، چون این اعتراف را از پدر خود شنید، سخت تكان خورد و با خود عهد كرد كه اگر روزی به قدرت برسد، این بدعت شوم را كه یادگار معاویه بن ابی‌سفیان بود از میان ببرد. لذا به مجرد اینكه در سال 99 هجری به خلافت رسید، به آرزوی دیرینه خود جامه عمل پوشانید و طی بخشنامه ای دستور داد كه در منابر به جای لعن علی (ع) آیه «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[2] تلاوت شود. 👈این اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعراء و گویندگان این عمل را مورد ستایش قرار دادند.[3] ______________________________ [1] . منظور استاد این بود كه علی (ع) یكی از شركت كنندگان در جنگ بدر و بیعت رضوان بوده و بلكه در صدر آنان قرار داشت و خداوند در قرآن كریم رضایت خود را از آن حضرت اعلام كرده است و لذا لعن آن حضرت قطعاً جایز نیست. [2] . خداوند به عدالت و نیكوكاری و بخشش به خویشان فرمان می ‌دهد و از كارهای بد و ناروا و ستمگری منع می كند، او شما را پندی می دهد تا اندرز الهی را بپذیرید. (سوره نحل، آیه 90) [3] .رک: ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 5، ص 42ـ مسعودی، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، الطبعه الثانیه، قم، منشورات مكتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی (ره)، ج 3، ص 59. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ضعیفی ونزاری حضرت یوسف علیه السلام ✨✨این خبر مشهور است که: حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام در سال های قحط در مصر، پادشاه بود، هر روز ضعیف تر و نزارتر(2) شدی. 🌼سبب این حال از وی سؤال کردند، جواب نداد و بعد از آن که بسیار الحاح نمودند، گفت: مرضی دارم نهانی. 🌟 حکما گفتند: شما مرض را تقریر کنید تا به معالجه مشغول شویم. 🌼 گفت: هفت سال است که بر سریر پادشاهی متمکن شده ام و زمام اختیار رعایای مصر به دست من باز داده اند، درین مرّات نفس من آرزوی آن است که او را از نان جو سیر کنم و نکرده ام. 🍃گفتند: این همه مشقت چرا می کشی ؟ گفت: 🌟موافقت محتاجان و گرسنگان می کنم و می ترسم که یک کس در ولایت مصر گرسنه باشد و من آن شب سیر باشم و مرا به قیامت گرفتاری بود. 🍂 شیخ العالم در قحط بخارا فرموده اند: بیت: ای کرده شکم سیر ز انواع طعام یاد آر از آن گرسنه ی بی آرام تو شب همه شب به خواب و او ناله کنان خود گو که چینن روا بود در اسلام ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷هر وقت می دید بچـــه‌ها مـشـغــول کسی هستند مــرتب می‌گـفـت: بفــرست! یا بـه هــر طریقی بحث را عوض می کرد... 💎 هیچ گاه از کسی بد نمی‌گفت، مگر به قصد اصلاح کردن... هیچ وقت لباس تـنگ یا آسـتین کـوتـاه نمی پـوشــید... 🌻بارهــا خــودش را به کارهای سخت مشغول می کرد. زمانی هم که عـلـت را سؤال می کردیم می گفت:«برای نفس آدم این کارها لازمه». ✾📚 @Dastan 📚✾
♻️بهـلول هــارون را در حــمام دید و گفت: به من یک دینار بدهڪاری طلب خود را مــےخــواهــم. هــارون گفت: اجازه بده از حمــــام خارج شوم من‌ڪه این‌جا عـریانم و چــیزی ندارم بدهم ​بهلول گفت: در روزقیامت هم این‌چنین عریان و بی‌چیز خــواهــــے بود!! 👌پس طلب‌دنیا را تا زنده‌ای بده ڪه حمـام آخـرت گـرم اســت و دستـت‌خــالـی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🍃ﺭﺳﻮﻝ ﺍﮐﺮﻡ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ، ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻳﺎﺭﺍﻥ ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩ ﺣﻀﺮﺗﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﮕﻴﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. 🌟ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻦ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺷﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺭﺳﻴﺪ. ﻭ ﻃﺒﻖ ﺳﻨﺖ ﺍﺳﻠﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻘﺎﻣﯽ ﻫﺴﺖ، ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﻭ ﻳﮏ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺷﺄﻥ ﻣﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻧﮕﻴﺮﺩ 🌼ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ، ﺩﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﺟﺎﻳﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﻳﺎﻓﺖ، ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺖ. ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﻣﺘﻌﻴﻦ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ. ﻣﺮﺩ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺟﺎﻣﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﮐﺸﻴﺪ، ✨ﺭﺳﻮﻝ ﺍﮐﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 🌟(ﺗﺮﺳﻴﺪﯼ ﮐﻪ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﭽﺴﺒﺪ؟! ). گفت ﻧﻪ ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ الله! (ﺗﺮﺳﻴﺪﯼ ﮐﻪ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻳﺖ ﮐﻨﺪ؟ ).گفت ﻧﻪ ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟله، گفت (ﺗﺮﺳﻴﺪﯼ ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻪ ﻫﺎﻳﺖ ﮐﺜﻴﻒ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺷﻮﺩ؟ ).گفت ﻧﻪ ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟله ✨ (ﭘﺲ ﭼﺮﺍ کنار کشیدی و از او فاصله گرفتی ؟ ). گفت ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﮐﻪ کار ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻡ. 🌼و ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺍﻳﻦ ﺧﻄﺎ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻔﺎﺭﻩ ﺍﻳﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﻧﻴﻤﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﺭﺍﻳﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺷﺪﻡ ﺑﺒﺨﺸﻢ؟ 🌟 ﻣﺮﺩ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺵ گفت : ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﺑﭙﺬﻳﺮﻡ. ﺟﻤﻌﻴﺖ گفتند : ﭼﺮﺍ؟! ✨✨✨گفت : ﭼﻮﻥ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﻢ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻳﮏ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ. 📚ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﻓﯽ، ﺝ 2 (ﺑﺎﺏ ﻓﻀﻞ ﻓﻘﺮﺍﺀ ﺍﻟﻤﺴﻠﻤﻴﻦ) ﺹ 260. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟🌟والشمس که بی روی تو من حیرانم ✨✨والفجر که بی وصل تو در بحرانم 🌟🌟واللیل که بی موی تو روزم تاریک ✨✨والعصر که بی عشق تو در خسرانم 🌺🌺مهدی جان! 😔آلودگی دلهایمان از حد هشدار فراتر رفته...   ✨✨نفس هایمان به شماره افتاده...    🙁سالهاست زندگیمان تعطیل رسمی است…   😔هوای باریدن نداری مولا جان.... ✾📚 @Dastan 📚✾
✍استاد فاطمي نيا مي گويد : ✅علامه جعفری از پدر آیت الله خویی، مرحوم آسید علی اکبر خویی، نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده. چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند این دختر زیبا نصیب جوانی شد. مکه ای برای این جوان واجب شد. این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و...سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم. نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم. داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان. به او گفت: می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم. دخترهایش را صدا زد و گفت: او را ببرید داخل. خیالت تخت برو مکه. جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد. در زد گفت: آمده ام زنم را ببرم. گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم. 💭 گفت: بابا علی خان کجاست؟ گفتند: تبریز.راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز. علی باباخان را پیدا کرد. گفت: اینجا چه می کنی؟ گفت: تو این زن را سپرده بودی به من. شنیده بودم که این زن زیبا است. ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است. به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا تو برگردی.» ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆گمركچى   ✨يكى از شيعيان بقصد زيارت قبر آقا و مولا على (ع ) از ايران حركت كرد تابه گمرك رسيد. آن شخصى كه مسئول گمرك بود او را خيلى اذيت كرده و بشدت او را كتك زد، مرد شيعه كه بسختى مضروب و ناراحت شده بود گفت به نجف مى روم و از توبه آن حضرت شكايت مى كنم . 🌱گمركچى گفت برو و هرچه مى خواهى بگو، من از كسى ترسى ندارم ، مرد شيعه به نجف اشرف رفت و خودش را بقبر مطهر آقا اميرالمؤ منين على (ع ) رسانيد و پس از انجام مراسم زيارت با دلى شكسته و گريه كنان عرضكرد يا اميرالمؤ منين بايد انتقام مرا از اين گمرگچى بگيرى . 🌱مرد در طى روز چند بار ديگر بحرم مشرف شد و هر بار خواسته اش را تكرار كرد. آن شب در عالم خواب آقائى را ديد كه بر اسب سفيدى سوار شده بود و صورتش مانند شب چهارده مى درخشد، حضرت مرد شيعه را به اسم صدا زد. مرد شيعه متوجه حضرت شده و پرسيد: شما كيستيد؟ حضرت فرمود: من على بن ابيطالب هستم . آيا از گمركچى شكايت دارى ؟ مرد عرضكرد: بله ؛ يا مولاى من ، او به واسطه دوستى ما بشما مرا به سختى آزار داده و من از شما مى خواهم كه انتقام مرا از او بگيريد. حضرت فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر. مرد عرضكرد: از خطاى او نمى گذرم ، حضرت سه بار فرمايش خود را تكرار كرد و از مرد خواست كه گمركچى را عفو كند، اما در هر بار، مرد با سماجت بسيار برخواسته اش ‍ اصرار ورزيد. 🌱روز بعد، مرد خواب خود را براى زائران تعريف كرد همه گفتند: چون امام فرموده كه او را ببخشى ، از فرمان امام سرپيچى نكن . بازهم مرد، حرفهاى ديگران را قبول نكرد و دوباره بحرم رفت و خواسته اش را تكرار كرد. آن شب هم مانند شب قبل امام (ع ) در خواب او ظاهر شده و به وى فرمود كه از خطاى گمركچى بگذرد. يك بار ديگر مرد حرف امام را نپذيرفت شب سوم ، امام به مرد فرمود: او را بمن ببخش زيرا كار خيرى كرده است و من مى خواهم تلافى كنم . 🌱مرد پرسيد: اى مولاى من اين گمركچى كيست و چه كار خيرى كرده است ؟ حضرت ، اسم او و پدرش و جدش را فرمود و فرمود چند ماه پيش در فلان روز فلان ساعت او با لشكرش از سماوه به سمت بغداد مى رفت در بين راه چون چشمش به گنبد من افتاد، از اسب پياده شد و براى من تواضع و احترام كرد و در ميان لشكرش پابرهنه حركت نمود تا اينكه گنبد من از نظرش ناپديد شد. از اين جهت او بر ما حقى دارد و تو بايد او را عفو كنى و من ضامن مى شوم كه اين كار تو را در قيامت تلافى كنم . 🌱مرد از خواب بيدار شد و سجده شكر به جاى آورد و سپس به شهر خود مراجعت نمود. در بين راه گمركچى به او رسيد و از او پرسيد آيا شكايت مرا به امام كردى ؟ مرد پاسخ داد: آرى ، اما امام ترا بخاطر آن ادب تواضع و احترامى را كه به ايشان نموده بودى عفو كرد. سپس ماجرا را بطور دقيق براى او بازگو كرد. وقتى گمركچى فهميد كه خواب درست بود. و مطابق با واقعيت مى باشد بلند شد، دست و سر و پاى مرد شيعه را بوسيد و گفت بخدا قسم هر چه كه امام فرموده حق و راست است . 🌱سپس گمركچى از عقيده باطل خود توبه كرد و به مذهب شيعه در آمد و به همين مناسبت  تمام زائران را سه روز مهمان كرد، سپس همراه زائران به زيارت قبر اميرالمؤ منين (ع ) رفت و در نجف هزار دينار بين فقراى شيعه تقسيم نمود. بدين ترتيب اين مرد بخاطر ادب و احترامى كه به قبر اميرالمؤ منين (ع ) كرده بود، عاقبت بخير شده و به راه راست هدايت شد. 📚كرامات العلويه جلد اول،حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
راه های دادن به خود 👌👌جای دیگری را هدف بگیرید 🧐بیشتر افراد از فهمیدن این موضوع حیرت می کنند که دلیل نرسیدنشان در زندگی به چیزی که می خواهند ، این است که هدف های اصلی شان بیش از حد کوچک و بیش از حد مبهم است و در نتیجه قدرتی ندارد . اگر هدف اصلیتان نتواند تخیلتان را برانگیزد محقق هم نخواهد شد . 🙂چیزی که واقعا انگیزه را افزایش می دهد این است که برای خودتان یک " ابرهدف " بزرگ و مشخص تعیین کنید .یک " ابرهدف " ، رویایی است که شما را به پیش می راند . کسانی که هدف های قدرتمند ایجاد کرده اند هدفمند زندگی می کنند . می دانند که در زندگی دارند چکار می کنند . 🤔از کجا می توانید بفهمید که آیا یک " ابرهدف " دارید که به اندازه ی کافی بزرگ و به اندازه ی کافی حقیقی باشد ؟ کافی است به تاثیری که هدفتان بر روی شما دارد توجه کنید . این مهم نیست که هدف چه باشد ، مهم اینست که هدف چه می کند . ✾📚 @Dastan 📚✾
🍀 فریاد رسی در قبـر شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟ گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم. 📚 آثار و برکات صلوات ص۱۳۱ ‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🌼اداى قرض 🌟 شهيد بزرگوار حضرت آية اللّه العظمى مرحوم حاج عبدالحسين دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه ، در كتاب شريفش داستانهاى شگفت از قول مرحوم فاضل محقق آقاى ميرزا محمود شيرازى رضوان تعالى عليه فرموده : مرحوم شيخ محمد حسين جهرمى از فضلاء نجف اشرف و از شاگردان مرحوم آقا سيد مرتضى كشميرى اعلى اللّه مقامه بود و با شخص ‍ عطارى در نجف طرف معامله بود، يعنى تدريجا از او قرض الحسنه مى گرفت و هرگاه وجهى به او مى رسيد مى پرداخت . مدت طولانى گذشت وجهى به او نرسيد كه بعطار بدهد، روزى خدمت عطار آمد و مقدارى قرض خواست . عطار گفت آقاى شيخ قرض شما زياد است و من بيش از اين نمى توانم بشما قرض دهم . 💫شيخ ناراحت شده بحرم مطهر آقا على (ع ) مى رود و بحضرت اميرالمؤ منين على (ع ) شكايت مى كند و مى گويد يا مولاى يا على من در جوار شما و پناهنده بشما هستم يا على قرض مرا اداء كنيد. يا على ما جز شما كسى ديگر نداريم . 🌟چند روز از اين قضيه گذشت يك نفر از جهرم مى آيد و كيسه پولى به شيخ مى دهد و مى گويد اين را بمن داده اند كه بشما بدهم و مال شماست ، شيخ كيسه را گرفت فورا خدمت عطار مى آيد و چنين قصد مى كند كه تمام قرض ‍ را بپردازد و بقيّه را بمصرف فلان و فلان حاجت برساند. 💫بعطار مى گويد چقدر طلب دارى ؟ مى گويد زياد است . شيخ گفت هر چه باشد مى خواهم همه را اداء كنم . 🌟عطار دفتر حساب را مى آورد و حسابها را جمع مى كند و مى گويد فلان مقدار (مرحوم ميرزا مبلغ را ذكر فرمود بنده فراموش كرده ام ) پس كيسه پول را مى دهد و مى گويد اين مبلغ را بردار و بقيه را بده . 💫عطار در حضور شيخ پولها را مى شمارد و مى بيند مطابق به آنچه طلب داشته بدون يك فلس كم و زياد. شيخ با دست خالى با كمال ناراحتى بحرم مطهر آقا على (ع ) مى آيد و عرض مى كند يا مولاى مفهوم كه حجت نيست (يعنى اينكه عرضكردم قرضم را اداء كنيد مفهوم آن چيز ديگر نمى خواهم مراد من نبوده ) يا مولاى يا على من فلان و فلان حاجت را دارم بالجمله چون از حرم مطهر خارج مى شود وجهى به او مى رسد مطابق آنچه كه مى خواست و رفع احتياجش مى گردد. 📚كرامات العلويه جلد اول، حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
❇️ 🟣شهید محمدمهدی لطفی نیاسر ♻️شهید راه نابودی اسرائیل ☂خواهر شهید نقل می‌کنند: محمدمهدی خالصانه برای خدا کار می‌کرد و مزد اخلاص در عملش را به بهترین شکل گرفت. وقتی حرف و حدیث‌ها در مورد چرایی حضور بچه‌های مدافع حرم به گوشش رسید، گفت حضور ما در جبهه مقاومت لازم و ضروری است. او زبان عربی به لهجه‌های عراقی، سوری و لبنانی را خوب می‌دانست و کاملاً مسلط بود. ☂برای نابودی اسرائیل برنامه‌ریزی کرده بود. تصاویر شهدای جنگ غزه را در لپ‌تاپ نشانم می‌داد و می‌گفت نگاه کن ببین اسرائیلی‌ها چه بلایی سر زن و بچه مردم آورده‌اند! از زمین و هوا می‌زنند اما مردم غزه در شرایط تحریم ایستاده‌اند، درسشان را می‌خوانند و کار و زاد و ولد می‌کنند. خواسته‌اش این بود که اگر می‌کُشد، اسرائیلی بکُشد و اگر کشته می‌شود، به دست صهیونیست‌ها کشته شود. به خواسته قلبی‌اش هم رسید. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💚اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💚 ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ✾📚 @Dastan 📚✾
💫مردی که دعا می کرد ... 🍃🍂نقل شده است که حضرت موسی (ع) از برای حاجتی ، روزی بیرون رفته بود . عبورش به شخصی افتاد که دست خود را بلند نموده به درگاه خداوند گریان و نالان بود . حضرت موسی (ع) چون از کار خود مراجعت نمود آن شخص را دید که هنوز بدان حال زاری می کرد . حضرت موسی (ع) عرض کرد 🤲" خدایا این بنده ی توست . دعا و تضرع به سویت می نماید . اجابت دعایش فرمای . " وحی به موسی (ع) رسید که : 🌱" اگر هر دو دست را بلند کند تا که به آسمان رسد و گریه اهل زمین نماید تا که نفسش قطع شود و به اندازه اهل زمین دعا نماید رحم به او ننمایم و دعایش را به اجابت نرسانم . " حضرت موسی (ع) درصدد سوال از خداوند برآمده که ✨✨" چه سبب دارد که دعایش مستجاب نشود ؟" 🌟پروردگار فرمود که : " ای موسی ، این کس در ظلم مصر و در خانه اش چیز حرام و شکمش مملو از حرام است . " " و عدم " ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿زنی که حاضرشدکشته شود ولی تن به فحشا ندهد... 🎙استادناصررفیعی ✾📚 @Dastan 📚✾
💫راه های دادن به خود 👌👌" فقط مشغول انجام دادن نباشید . 👈بنشینید . " ✨✨در سکوت بنشینید ، در تنهایی کامل ، یک مدت طولانی ، تنهای تنها . 🌟به خودتان کاملا آرامش بدهید . نگذارید تلویزیون یا موسیقی حواستان را پرت کند . 👌با خودتان باشید . 🌱ببینید که الهام ها شروع به آشکار شدن می کنند . 🔆ببینید که رابطه تان با خودتان شروع به بهبود پیدا می کند . نشستن در سکوت این امکان را می دهد که رویاهای حقیقی تان در زندگی شکل بگیرند و وضوح پیدا کنند . 👈» در زندگی مدرن و پرتعامل تمدن امروز ، یا دارید مطابق رویای خودتان زندگی می کنید یا رویای کس دیگر . » ✨✨👈اگر زمان و فضایی که رویایتان برای بروز دادن خودش لازم دارد را در اختیارش قرار ندهید بیشترین بخش زندگیتان را به زیستن برای رویای دیگران خواهید گذراند ! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺مسلمان شدن عبدالله ديصان ىبِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ 🍂هشام بن حكم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق (ع ) بود، روزى يكى از منكران خدا به نام عبدالله ديصانى با هشام ملاقات كرد و پرسيد: 🤔آيا تو خدا دارى ؟ هشام : آرى . 🧐عبدالله : آيا خداوند تو قادر است ؟ هشام : آرى ، هم توانا است و هم بر همه چيز مسلط است . 🤔عبدالله : آيا خداى تو مى تواند همه دنيا را در ميان تخم مرغ بگنجاند، بى آنكه دنيا كوچك شود، و درون تخم مرغ ، وسيع گردد؟ هشام : براى پاسخ به اين سؤ ال به من مهلت بده . ✨عبدالله : يك سال به تو مهلت مى دهم . هشام ، سوار شد و به حضور امام صادق (ع ) رسيد، و عرض كرد: 🌱اى فرزند رسول خدا، عبدالله ديصانى نزد من آمده و سؤالى از من كرد كه براى پاسخ به آن ، تكيه گاهى جز خدا و شما كسى نيست . 🤔امام : او چه سؤ الى كرد؟ هشام : او گفت : آيا خدا قدرت دارد كه دنيا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد، بى آنكه دنيا را كوچك كند و تخم مرغ را بزرگ نمايد؟⁉️ 🔆امام : اى هشام ! تو داراى چند حس هستى ؟ هشام : داراى پنج حس هستم (بينائى ، چشائى ، شنوائى ، بويائى و بساوائى (لامسه ) . 🔹امام : كداميك از اين پنج حس كوچكتر است ؟ 🔸هشام : حس بينائى . امام : اندازه وسيله بينائى (عدسى چشم ) چقدر است ؟ هشام : به اندازه يك عدس ، يا كوچكتر از آن است . 🍃امام : اى هشام ! جلو و بالاى سرت را نگاه كن ، و به من بگو چه مى بينى ؟ هشام نگاه كرد و گفت : ✨آسمان ، زمين ، خانه ها، كاخها، بيابانها، كوهها و نهرها را مى نگرم . 🌱امام : خدائى كه قادر است آنچه را با آنهمه وسعت كه مى بينى ، در ميان عدسى چشم تو قرار دهد، مى تواند همه جهان را در درون تخم مرغ قرار دهد، بى آنكه جهان كوچك گردد و تخم مرغ بزرگ شود. 👈در اين هنگام ، هشام خم شد و دست پاى امام صادق (ع ) را بوسيد، و گفت : 😊اى پسر رسول خدا! همين پاسخ براى من بس است . 🍂هشام به خانه خود بازگشت ، فرداى آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت : براى عرض سلام آمده ام نه براى گرفتن جواب آن سؤ ال . هشام گفت : اگر جواب آن سؤال را مى خواهى ، اين است جواب آن (سپس ‍ جواب امام را براى او بيان كرد). عبدالله ديصانى (تصميم گرفت شخصا به حضور امام صادق (ع ) برسد و سؤالاتى را مطرح كند) به خانه امام صادق (ع ) رهسپار شد و اجازه ورود طلبيد، و به او اجازه داده شد، او به محضر آن حضرت رسيد و نشست و گفت : اى جعفر بن محمد! مرا به معبودم راهنمائى كن . 🤔امام : نامت چيست ؟ 🙁عبدالله ، بيرون رفت ، نامش را نگفت ، دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتى . او جواب داد: اگر نامم را كه عبدالله (بنده خدا) است مى گفتم ، از من مى پرسيد: آنكه تو بنده او هستى كيست ؟ 🌱دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: مرا به معبودم راهنمايى كن و از نامم مپرس . 🌷عبدالله بازگشت و به امام صادق (ع ) عرض كرد: مرا به معبودم راهنمائى كن و از نامم مپرس امام اشاره به جايى كرد و فرمود: در آنجا بنشين . 🍃عبدالله نشست ، در همين هنگام ، يكى از كودكان امام كه تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى كرد، به آنجا آمد، امام به كودك فرمود: ✨آن تخم مرغ را به من بده . كودك ، تخم مرغ را به امام داد. امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو كرد و فرمود: 🍂اى ديصانى ! اين تخم مرغ را نگاه كن كه سنگرى پوشيده است ، داراى : 🍃1- پوست كلفتى است . 🍃2- زير پوست كلفت ، پوست نازكى قرار دارد. 🍃3- زير آن پوست نازك ، (مانند) نقره اى است روان (سفيده ). 🍃4- سپس طلائى است آب شده (زرده ) كه نه طلاى آب شده با آن نقره روان با آن طلاى روان مخلوط گردد، و به همين وضع باقى است ، نه سامان دهنده اى از ميان آن بيرون به درونش رفته ، كه بگويد من آن را آن گونه ساخته ام ، و نه تباه كننده اى از بيرون به درونش رفته ، كه بگويد من آن را تباه ساختم ، و روشن نيست كه براى توليد فرزند نر، درست شده يا براى توليد فرزند ماده ، ناگاه ، پس از مدتى شكافته مى شود و پرنده اى مانند طاووس رنگارنگ ، از آن بيرون مى آيد، آيا به نظر تو چنين تشكيلات (ظريفى ) داراى تدبير كننده اى نيست ؟⁉️ 👈عبدالله ديصانى در برابر اين سؤال ، مدتى سر به زير افكنده ، سپس در حالى كه نور ايمان بر قلبش تابيده بود، سربلند كرد و 👌گفت : گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و او يكتا و بى همتا است ، و گواهى مى دهم كه محمد(ص )، بنده و رسول خدا است ، و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستى ، و من از عقيده باطل و كرده خود توبه كردم و پشيمان هستم 📚داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
‍ 📋 امام باقر علیه السلام فرمود: یکی از پیامبران بنی اسرائیل عبور می کرد، دید مرد مؤمنی در حال جان دادن است، ولی نصف بدنش در زیر دیواری قرار گرفته، و نیمی در بیرون دیوار است، و پرندگان و سگها بدن او را متلاشی کرده اند و می درند از آنجا گذشت، در مسیر راه خود دید یکی از امیران ستمکار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روی تخت نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن نموده اند، و در اطراف تخت، منقل هائی نهاده اند که بوی خوش عودهای خوشبو از آنها برخاسته است. 📌 آن پیامبر به خدا متوجه شد و عرض کرد: خدایا من گواهی می دهم که تو حاکم و عادل هستی و به کسی ظلم نمی کنی، این مرد 'مرد اولی' بنده تو است و به اندازه یک چشم به هم زدن، برای تو شریک نگرفته، مرگ او را آن گونه 'با آن وضع رقبت بار' قرار دادی و این 'امیر' نیز یکی از بنده های تو است که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو ایمان نیاورده است؟ 'آن چیست و این چیست؟' خداوند به او وحی کرد: ای بنده من! همان گونه که گفتی حاکم و عادل هستم و به کسی ظلم نمی کنم. آن 'مرد اولی' بنده من، نزد من گناهی داشت، مرگ او را با آن موضوع قرار دادم تا مجازات گناه او این گونه انجام گیرد، و وقتی که مرد، هیچ گونه گناهی در او بجای نماند ولی این بنده من 'امیر' که کار نیکی در نزد من داشت، مرگ او را با چنین وضعی قرار دارم، تا پاداش کار نیک او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هیچگونه نیکی و طلب نداشته باشد. 📙 اصول کافی، جلد ۲ ، ص۴۴۶ ، باب عقوبه الذنب ، حدیث ۱۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
: 🔆معجون آرامش 🌸🍃روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک , به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند. چون روزی چند بر این حال بود، کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان. ✨ بدو گفتند: در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم! 💫گفت:معجونی ساخته ام از شش جزء و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد. ✨گفتند:... 🌟آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید 🌷گفت:آری جزء 🌱نخست، اعتماد بر خدای است ،عزوجل، 🌱 دوم آنچه مقدر است بودنی است، 🌱سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست. 🌱چهارم اگر صبر نکنم چه کنم، پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم، 🌱 پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد. 🌱ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد . 👈چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت. ✾📚 @Dastan 📚✾
📘 💠 چاره فراق! 🔹مردی از انصار خدمت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا رسول الله! من طاقت فراق شما را ندارم. هنگامی که به خانه می‌روم به یاد شما می‌افتم، از روی محبت و علاقه ای که به شما دارم، دست از کار و زندگی برداشته، به دیدارتان می‌آیم، تا شما را از نزدیک ببینم، آن گاه به یاد روز قیامت می‌افتم که شما وارد بهشت می‌شوید در والاترین جایگاه آن قرار می‌گیرید و من آن روز از جدایی شما ای رسول خدا چه کنم؟ 🔹بعد از صحبت‌های مرد انصاری، این آیه شریفه نازل شد: "آنان که از خدا و رسولش اطاعت کنند، در زمره کسانی هستند که خدا برایشان نعمتها عنایت کرده: از پیغمبران، راستگویان، صادقان، شهیدان و صالحان و اینان خوب رفیقانی هستند." [۱] 🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله آن مرد را خواست و این آیه را برایش خواند و این مژده را به او داد که پیروان راستین پیامبر صلی الله علیه و آله در بهشت، کنار آن حضرت خواهند بود. 📚 ۱.سوره نسأ: آیه ۶۹. 📚 بحار: ج ۱۷، ص ۱۴ ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ ✾📚 @Dastan 📚✾