eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.2هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆قوى ترين انسان 🌾روزى پيامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانايى خود بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه مى كنيد؟ گفتند: 🌾- زورآزمايى مى كنيم تا بدانيم كدام يك از ما نيرومندتر است ؟ فرمود: مايليد من بگويم كدامتان از همه قويتر و زورمندتر است ؟ 🌾عرض كردند: بلى ! يا رسول الله صلى الله عليه و آله . چه بهتر كه پيامبر سلام بگويد چه كسى از همه قويتر است ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: 🌾- از همه نيرومندتر كسى است كه هرگاه از چيزى خوشش آمد علاقه به آن چيز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اى دروغ يا دشنام بر زبان نياورد و هرگاه قدرتمند گشت به زياده از اندازه حق خود دست درازى نكند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆از ما حركت از خدا بركت ✨🌱يكى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله فقير شد. محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و شرح حال خود را بيان كرد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: برو هر چه در منزل دارى اگر چه كم ارزش هم باشد بياور! 🔅آن مرد انصار رفت و طاقه اى گليم و كاسه اى را خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت آنها را در معرض فروش گذاشت و فرمود: چه كسى اينها را از من مى خرد؟ 🔅مردى گفت : من آنها را به يك درهم خريدارم . حضرت فرمود: كسى نيست كه بيشتر بخرد! مرد ديگرى گفت : من به دو درهم مى خرم . پيغمبر صلى الله عليه و آله به ايشان فروخت و فرمود: اينها مال تو است . 🔅آن گاه دو درهم را به آن مرد انصار داد و فرمود: با يك درهم غذايى براى خانواده ات تهيه كن و با درهم ديگر تبرى خريدارى كن و او نيز به دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله عمل كرد. 🔅تبرى خريد و خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت فرمود: اين تبر را بردار و به بيابان برو و با آن هيزم بشكن و هر چه بود ريز و درشت و تر و خشك همه را جمع كن ، در بازار بفروش . 🔅مرد به فرمايشات رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كرد. مدت پانزده روز تلاش نمود و در نتيجه وضع زندگى او بهتر شد. 🔅پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله به او فرمود: اين بهتر از آن است كه روز قيامت بيايى در حالى كه در سيمايت علامت زخم صدقه باشد ✾📚 @Dastan 📚✾
☘🌹☘🌹☘ انتظار یک طناب است. طنابی که دو جور میشود از آن استفاده کرد. میتوان آن را به دور خودمان ببنیدم و گره بزنیم تا نتوانیم حرکتی بکنیم یا میتوانیم با کمک آن خودمان را به سمت قله ظهور بالا بکشیم. اگر انتظار را به معنای دست روی دست گذاشتن و صبر بدون عمل معنا کردیم در واقع همان طنابی است که دور خودمان میپیچیم و نمیتوانیم حرکت کنیم، اما اگر آن را به معنای مقدمه چینی و حرکت به سمت جامعه ایده آل امام زمان معنا کردیم، طنابی است که ما را بالا میکشد و به سمت ظهور حضرت حجت نزدیک میکند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ آدم فقیر، دژی است که نمی‌توان فتحش کرد 🔹دو درويش در راهی با هم می‌رفتند. يكی بی‌پول بود و ديگری پنج دينار داشت. 🔸درویش بی‌پول، بی‌باک می‌رفت و به هر جايی که می‌رسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی می‌خوابيد و به چيزی نمی‌انديشيد. 🔹اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد. 🔸بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود. 🔹اولی بی‌پروا دست و روی خود را شست و زير سايه‌ درختی آرميد. 🔸در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم می‌كند! 🔹برخاست و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟ 🔸گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است و اينجا ناامن، و من جرات خفتن ندارم. 🔹مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه تا چارهٔ تو كنم. 🔸پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم! ايمن بنشين، ايمن بخسب و ايمن برو، که آدم فقير، دژی‌ست كه نمی‌توان فتحش كرد. ✾📚 @Dastan 📚✾
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پندتاريخ_ج١ص١٩٠ ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پيغمبر صلى الله عليه و آله و شبان 🌸رسول خدا صلى الله عليه و آله با عده اى از بيابان عبور مى كردند. در اثناى راه به شترچرانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد. 🌸شتر چران گفت : شيرى كه در پستان شتران است براى صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف دوشيده ام براى شام آنهاست . 🌸با اين بهانه به حضرت شير نداد. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله او را دعا كرد و گفت : خدايا! مال و فرزندان او را زياد كن ! سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانى رسيدند. پيامبر كسى را فرستاد از او شير بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشيد و با آن شيرى كه در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز براى حضرت فرستاد و عرض كرد: 🌸- فعلا همين مقدار آماده است ، اگر اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او نيز دعا كرده ، گفت : خدايا! به اندازه نياز او روزى عنايت فرما! 🌸يكى از اصحاب عرض كرد: - يا رسول الله ! آن كس كه به شما شير نداد درباره او دعايى نمودى كه همه ما آن دعا را دوست داريم و درباره كسى كه به شما شير داد دعايى فرمودى كه هيچ يك از ما آن دعا را دوست نداريم ! 🌸رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مال كم نياز زندگى را برطرف مى سازد، بهتر از ثروت بسيارى است كه آدمى را غافل نمايد. 🌸سپس اين دعا را نيز كردند: - خدايا به محمد و اولاد او به اندازه كافى روزى لطف فرما!  ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷🌷 🌷🌷 .... 🌷در عملیات «کربلای ۵» از ناحیه دست و چند جای دیگر بدن مجروح شدم. اما از آن‌که بادگیر در تنم بود و مچ آستینم گشاد، مانع نفوذ خون به بیرون می‌شد. دستم برای دومین بار بود که آسیب می‌دید. یک بار برحسب تصادف در یک مأموریت نظامی و این‌بار در عملیات «کربلای ۵». همین طور می‌جنگیدم و پیش می‌رفتم. تا آن‌که.... 🌷....تا آن‌که شدت درد و سنگینی لخته‌های خون، توان لازم را از من گرفت و من به زمین افتادم از رد خونی که از من بر جا مانده بود، دوستم متوجه زخمم شد و خودش را به من رساند و گفت: «خودت را می‌خواهی به کشتن بدهی؟» اما من دلم پیش بچه‌های رزمنده بود و نمی‌توانستم دست از مبارزه بکشم، تا این که نمی‌دانم چه وقت زانوهایم سست شد و به زمین افتادم. 🌷وقتی چشم باز کردم، خود را در بیمارستان اهواز دیدم. چند روز بود که از عملیات فخر آفرین «کربلای ۵» گذشته بود، با خودم گفتم: «ای کاش من هم می‌توانستم یکی از آن شهدای گلگون کفن باشم.» : شهید معزز علی‌اصغر شعبانی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔔 ﺩﺭ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺁﺭﺍﻡ میگیری ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ که نمیدانی ﺁﻥ ڪﯿﺴﺖ! چگونه ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ نمیگــیری ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ڪه میدانی ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ ‏خـــدا ﺍﺳﺖ به ‌‌⇩⇩⇩ داشــته باشید. 🍃🍃⚡️⚡️⚡️🍃🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
📘داستان‌های‌بحارالانوار هفتصد درودِ خداوند... 🔹روزی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «یا علی! می‌خواهی تو را به چیزی مژده بدهم؟» حضرت علی علیه السلام عرضه داشتند: بله، پدر و مادرم به قربانت! شما همیشه مژده دهنده هر چیزی بودید. 🔹پیامبر فرمودند: «جبرئیل، نزد من آمد و از امر عجیبی مرا خبر داد. » امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند: امر عجیب چه بود یا رسول الله؟ 🔹پیامبر فرمودند: «جبرئیل خبر داد که هر کس از دوستان من، بر من توأم با خاندانم صلوات بفرستد، درهای آسمان به روی وی گشوده می‌شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او می‌فرستند و اگر گناهکار است گناهانش می‌ریزد همچنان که برگ درختان می‌ریزد و خداوند متعال به او خطاب می‌کند: (لبیک یا عبدی و سعدیک). سپس به فرشتگان می‌فرماید: ملائکان من! شما به او هفتاد صلوات فرستادید، اما من بر او هفتصد صلوات می‌فرستم.» 📚 بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۵۶. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نجواى شبانه ✨ابودرداء نقل مى كند: در يكى از شبهاى ظلمانى از لابلاى نخلستان بنى نجار در مدينه مى گذشتم . ناگهان نواى غم انگيز و آهنگ تاءثرآورى به گوشم رسيد و ديدم انسانى است كه در دل شب با خداى خود چنين سخن مى گويد: 💐- پروردگارا! چه بسيار از گناهان مهلكم به حلم خود درگذشتى و عقوبت نكردى و چه بسيار از گناهانم را به لطف و كرمت پرده روى آنها كشيده و آشكار نكردى . خدايا! اگر چه عمرم در نافرمانى و معصيت تو گذشته و گناهانم نامه اعمالم را پر كرده است . اما من به جز آمرزش تو اميدوار نيستم و به غير از معرفت و خوشنودى تو به چيز ديگرى اميد ندارم . اين صداى دلنواز چنان مشغولم كرد كه بى اختيار به سمت آن حركت كرده ، تا به صاحب صدا رسيدم . ناگهان چشمم به على بن ابى طالب عليه السلام افتاد. خود را در ميان درختان مخفى كردم تا از شنيدن راز و نياز محروم نمانده و مانع دعا و مناجات آن حضرت نشوم . 💐على بن ابى طالب عليه السلام در آن خلوت شب دو ركعت نماز خواند و آنگاه به دعا و گريه و زارى و ناله پرداخت . باز از جمله مناجاتهاى على عليه السلام اين بود: 💐- پروردگارا! چون در عفو و گذشت تو مى انديشم ، گناهانم در نظرم كوچك مى شود و هرگاه در شدت عذاب تو فكر مى كنم ، گرفتارى و مصيبت من بزرگ مى شود. آنگاه چنين نجوا نمود: 💐- آه ! اگر در نامه اعمالم گناهانى را ببينم كه خود آن را فراموش كرده ام ولى تو آن را ثبت كرده باشى ، پس فرمان دهى او را بگيريد. واى به حال آن گرفتارى كه خانواده اش نتوانند او را نجات بدهند و قبيله و طايفه او را سودى ندهند و فرشتگان به حال وى ترحم نكنند. سپس گفت : آه ! از آتشى كه دل و جگر آدمى را مى سوزاند و اعضاى بيرونى انسان را از هم جدا مى كند. واى از شدت سوزندگى شراره هاى آتش كه از جهنم بر مى خيزد. 💐ابودرداء مى گويد: باز حضرت به شدت گريست . پس از مدتى ديگر نه صدايى از او به گوش مى رسيد و نه حركت و جنبشى از او ديده مى شد. با خود گفتم : حتما در اثر شب زنده دارى خواب او را فرا گرفته . نزديك طلوع فجر شد و خواستم ايشان را براى نماز صبح بيدار كنم . بر بالين حضرت رفتم . يك وقت ديدم ايشان مانند قطعه چوب خشك بر زمين افتاده است . تكانش دادم ، حركت نكرد. صدايش زدم ، پاسخ نداد. گفتم : - ((انالله و انا اليه راجعون )). به خدا على بن ابى طالب عليه السلام از دنيا رفته است . ابودرداء در ادامه سخنانش اظهار مى كند: 💐- من به سرعت به خانه على عليه السلام روانه شدم و حالت او را به اطلاع آنان رساندم . فاطمه عليهاالسلام گفت : ابودرداء! داستان چيست ؟ من آنچه را كه از حالات على عليه السلام ديده بودم همه را گفتم . فرمود: 💐ابودرداء! به خدا سوگند اين حالت بيهوشى است كه در اثر ترس از خدا بر او عارض شده . سپس با ظرف آبى نزد آن حضرت برگشتم و آب به سيمايش پاشيديم . آن بزرگوار به هوش آمد و چشمانش را باز كرد و به من كه به شدت مى گريستم ، نگاهى كرد و گفت : 💐- ابودرداء! چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : به خاطر آنچه به خودت روا مى دارى گريه مى كنم . فرمود: 💐- اى ابودرداء! چگونه مى شود حال تو، آن وقتى كه مرا براى پس دادن حساب فرا خوانند و در حالى كه گناهكاران به كيفر الهى يقين دارند و فرشتگان سخت گير دور و برم را احاطه كرده اند و پاسبانان جهنم منتظر فرمانند و من در پيشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان ، مرا تسليم دستور الهى كنند و اهل دنيا به حال من ترحم ننمايند. البته در آن حال بيشتر به حال من ترحم خواهى كرد، زيرا كه در برابر خدايى قرار مى گيرم كه هيچ چيز از نگاه او پنهان نيست .  ✾📚 @Dastan 📚✾
حاج اسماعیل دولابی: توقع صفت خوبی نیست.... ✾📚 @Dastan 📚✾