🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆آرزوی شهادت
🌱«عمر و بن جموح» از قبیلهی خزرج و اهل مدینه و مردی دارای جود و بخشش بود. وقتیکه اقوامش برای بار اوّل به حضور پیامبر صلیالله علیه و آله آمدند، حضرت از رئیس قبیله سؤال کردند، آنها شخصی که بخیل بود به نام «جد بن قیس» را معرّفی کردند.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: رئیس شما عمرو بن جموح همان مرد سفید اندام که دارای موهای فرفری بود، باشد. او پایش لنگ بود و به حکم قانون اسلامی، از جهاد معاف بود. وقتی جنگ اُحد پیش آمد، او چهار پسر داشت و پسرهایش سلاح پوشیدند. گفت: من هم باید بیایم شهید بشوم. پسرها مانع شدند و گفتند: پدر! ما میرویم، تو در خانه بمان، تو وظیفه نداری.
🌱پیرمرد قبول نکرد. پسران رفتند فامیل را جمع کردند که مانع او بشوند. هر چه گفتند، او گوش نکرد. او نزد پیامبر صلیالله علیه و آله آمد و گفت: من آرزوی شهادت دارم چرا بچههایم نمیگذارند من به جهاد بروم و در راه خدا شهید بشوم. پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: این مرد آرزوی شهادت دارد، جهاد بر او واجب نیست ولی حرام هم نیست.
🌱خوشحال شد و مسلّح به طرف جهاد رفت. پسرها در جنگ مراقب او بودند، ولی او بیپروا خودش را به قلب لشکر میزد تا بالاخره شهید شد.
🌱و چون موقع رفتن به جهاد شد دعا کرد: خدایا مرا به خانهام بازنگردان و شهادت نصیبم فرما، پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: دعایش مستجاب شد و او را در قبرستان شهدای اُحد دفن کردند.
✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله نخودکی اصفهانی «ره» :
در انجام حوائج مردم ، هر قدر که میتوانی بکوش و هرگز میاندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست ، زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد ، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود .
#آیت_الله_نخودکی_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#بر_شانههای_فرشته....
🌷رزمندگانی که در عملیات خیبر مشغول ستیز با دشمن بعثی بودند، طبق دستور فرماندهی از روستاهای البیضه و الصخره عقبنشینی میکردند؛ عجب هنگامهای بود؛ بچههایی که متجاوزان زبون را با غیرت و شجاعت سرکوب کرده و شکست داده بودند، در معرض بمباران هواپیماها و آتشافروزی توپها و خمپارههای آنان قرار داشته و بنا به مصالح نظامی و برای حفظ نیروها به عقب برمیگشتند.
🌷نیزارها و آبراهها پر از عطر حضور شیربچههای بسیجی بود؛ رزمندگان از خط برگشته و مجروحان، در عقبه جمع شده و در انتظار قایق جهت انتقال به جزیره مجنون بودند. ناگاه دیدم قایق بزرگی از راه رسید؛ اما طوری نبود که مجروحان و بقیه بچهها بتوانند به راحتی بر آن سوار شوند و نیاز به وسیلهای بود تا آنان با پای گذاشتن روی آن، به درون قایق بروند. شهید بهروزی با دیدن این اتفاق زانو زد تا در آن صحنه بسیار زیبا و دیدنی، یکییکی بچهها با....
🌷با پا نهادن بر شانههای مقاوم و زجردیدهاش، بر قایق سوار شوند. بعد از آن، به جای اینکه به فکر حفظ جان خودش باشد و دغدغه اسارت در چنگ دشمن را داشته باشد، تمام نگاهش را دردمندانه به این سو و آن سوی منطقه دوخته بود و میگفت: «خدایا! نکند کسی از عزیزانم جا مانده باشد»، بعد هم رزمندگان با داد و فریاد دست او را گرفتند و با اصرار و پافشاری سوار کرده و راهی جزیره شدند.
🌹خاطره ای به یاد پاسدار شهید عبدالعلی بهروزی [قائم مقام فرماندهی تیپ امام حسن(ع)]
📚 کتاب "چاووش بیقرار"
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾داستان شفای نابینا به حب امیر المومنین (ع)
🎥حجت الاسلام و المسلمین سید حسن علوی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ چرا میگویند سکوت طلاست؟
🔹زبان، زره قلب است. زبان از زندگی فرد پاسداری میکند. با صدای بلند حرف زدن، طولانی حرف زدن، وحشیانه و سرشار از خشم و نفرت حرف زدن، همه اینها بر سلامت انسان اثر میگذارند.
🔸این رفتارها خشم و نفرت را در دیگران دامن میزند؛ آنها را زخمی، برافروخته و به خشم میآورد، و افراد را با هم غریبه میکند.
🔹چرا میگویند سکوت طلاست؟ چون انسان ساکت هیچ دشمنی ندارد، هرچند شاید دوستی هم نداشته باشد.
🔸او این فراغت و فرصت را دارد که درون خویشتن غوطهور شود و خطاها و کوتاهیهای خود را مورد بررسی قرار دهد.
🔹او دیگر تمایلی به جستوجوکردن این نقصها در دیگران ندارد.
🔸اگر پای شما بلغزد، دچار شکستگی میشوید؛ اگر زبان شما بلغزد، سبب شکستن ایمان یا شادی فرد دیگری میشوید. آن شکستگی را هرگز نمیتوان درست کرد؛ آن زخم برای همیشه ملتهب خواهد ماند.
🔹پس از زبان با دقت فراوان استفاده کنید.
🔸هر اندازه ملایمتر صحبت کنید، هر اندازه کمتر صحبت کنید و هر اندازه شیرینتر صحبت کنید، برای شما و برای جهان بهتر خواهد بود.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 چاره ای نیست از اینکه باید به سوی خدا برویم، اگر به سوی خدا نرفتیم، موانع هم اگر رفع شد، موقتا رفع شده، دائما رفع نمیشود.
باید #توبه بکنیم، تضرع کنیم، باید به سوی او برویم تا ما را نجات بدهد.
اول از شر خودمان، بعد از شر دیگران، این غضبهای بیجا، شهوات بیجا، همه جنود شیاطین هستند، که در خود آدم هستند.
دوایش #استغفار است.
#آیت_الله_بهجت_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_آموزنده
🔆شیرفروش و حجّاج
🌾روزی «حجاج بن یوسف ثقفی» خونخوار (وزیر عبدالملک بن مروان خلیفهی عباسی) در بازار گردشی میکرد. شیرفروشی را مشاهده کرد که با خود صحبت میکند. به گوشهای ایستاد و به گفتههایش گوش داد که میگفت:
🌾این شیر را میفروشم، درآمدش فلان مقدار خواهد بود. استفاده آن را با درآمدهای آینده روی هم میگذارم تا به قیمت گوسفندی برسد، یک میش تهیه میکنم، هم از شیرش بهره میبرم و بقیهی درآمد آن، سرمایهی تازهای میشود. بعد از چند سال سرمایه داری خواهم شد و گاو و گوسفند و مِلک خواهم داشت.
🌾آنگاه «دختر حجّاج بن یوسف» را خواستگاری کنم، پس از ازدواج با او، شخص بااهمیتی میشوم. اگر روزی دختر حجّاج از اطاعتم سرپیچی کند، با همین لگد چنان میزنم که دندههایش خرد شود؛ همینکه پایش را بلند کرد، به ظرف شیر خورد و همهی آن به زمین ریخت.
🌾حجّاج جلو آمد و به دو نفر از همراهانش دستور داد او را بخوابانند و صد تازیانه بر بدنش بزنند.
🌾شیرفروش پرسید: «برای چه مرا بی تفصیر میزنید؟!» حجاج گفت: «مگر نگفتی اگر دختر مرا گرفتی، چنان لگد میزدی که پهلویش بشکند؟ اینک به کیفر آن لگد باید صد تازیانه بخوری.»
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴عقوبتِ تخریبِ شخصیتِ مؤمن
✍محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن مفضّل بن عمر قال: قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: من روی علی مؤمن روایة یرید بها شینه و هدم مروءته لیسقط من أعین النّاس أخرجه اللّه من ولایته إلی ولایة الشّیطان فلا یقبله الشّیطان.
مفضّل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام بمن فرمودند: هرکس به زیانِ مؤمنی سخن بگوید و قصدش رسوایی او و از بین بردن شخصیتِ او باشد و بخواهد تا از چشم مردم بیافتد، خداوند او را از ولایت خودش به ولایت شیطان میبرد، ولی شیطان هم او را نمی پذیرد.‼️
📚 الکافی، جلد ۲، کتاب الایمان و الکفر، باب الروایة علی المؤمن، حدیث ۱
زیرا شیطان برای گمراه کردنِ کسی که مؤمن است تلاش میکند، کسی که تحت ولایت شیطان برود، شیطان دربارهٔ او به مقصد خود رسیده و دیگر کاری با او ندارد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🌼🌼🌼🌼
#داستان_آموزنده
🔆مُغیره به آرزویش، ریاست رسید.
🌸«مغیره بن شعبه» از اهل طائف، در سال پنجم هجری اسلام آورد و از افراد مکّار و شیطانصفت و ریاست پرست بوده است. او وقتی شنید که معاویه، زیاد بن ابیه برادرخواندهی خود را به کوفه فرستاد تا اقامت گزیند تا بعداً مغیره را از استانداری کوفه عزل و او را استاندار کند، کسی را در جای خود گذاشت و به شام نزد معاویه رفت و تقاضای انتقال از کوفه را نمود و گفت:
من پیر شدهام میخواهم در «قرقیسیا» چند دهکده را در اختیار من بگذاری تا استراحت کنم!
🌸معاویه فکر کرد قیس که از مخالفین اوست در «قرقیسیا» به سر میبرد ممکن است مغیره به آنجا برود و با او بر ضدّش متحد شود.
🌸معاویه گفت: ما به تو احتیاج داریم باید به کوفه بروی و مغیره، آرزومندانه، انکار از رفتن میکرد. آنقدر معاویه اصرار کرد که او قبول کرد. نیمهشب وارد کوفه شد و اطرافیان خود را دستور داد «زیاد بن ابیه» را روانه شام کنید.
مدتی بعد، معاویه، سعید بن عاص را به جای او در کوفه منصوب کرد. مغیره نزد یزید رفت و گفت: چرا معاویه به فکر تو نیست، لازم است تو را به ولایتعهدی و جانشینی معرفی کند!
🌸یزید تحریک شد و به پدر این پیشنهاد را کرد و با اصرار مغیره، یزید به جانشینی منصوب شد.
معاویه حکومت مصر را به عمروعاص و حکومت کوفه را به فرزند عمروعاص، عبدالله واگذار نمود. مغیره نزد معاویه آمد و گفت: خود را میان دو دهان شیر قرار دادی؟
🌸معاویه دید حرف درستی است، لذا عبدالله را معزول ساخت و مغیره را دوباره با دو نقشه «ولایتعهدی یزید، در میان دو شیر قرار گرفتن» به حکومت کوفه منصوب کرد و هفت سال و چند ماه حکومت کرد و در سال 49 به مرض طاعون مُرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 ترغیب کردن آیتالله منتظری(ره) به نماز شب در جوانی توسط استاد شهید مطهری و خواب عجیبی که به دنبال داشت
✾📚 @Dastan 📚✾
"خدایــــا شکــرت"
چقدر روزانه از این عبارت استفاده میکنی؟!
شاید بگی زیاد
درسته، این خیلی خوبه
ولی سعی کن با تک تک سلولهات خدارو شکر کنی و به قول خودمون از ته دلت بگی...
خیلی وقتها دیدن دونه دونه نعمتهای پروردگار،بهترین مسکن برای دردها و ناراحتی های ماست🍃
پس حواسمون باشه اگر برای نعمت ها و موفقیت های کوچک سپاس گزاری نکنیم؛
نعمت ها و موفقیت های بزرگ به ما داده نمیشه...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#داستان_آموزنده
🔆معلم جبرئیل کیست؟
🍃روزی جبرئیل در خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم مشغول صحبت بود که حضرت علی علیهالسلام وارد شد. جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و شرایط تعظیم بهجای آورد.
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم فرمودند: «ای جبرئیل از چه جهت به این جوان تعظیم میکنی؟» عرض کرد: «چگونه تعظیم نکنم که او را بر من حق تعلیم است.»
🍃پیامبر فرمودند: «چه تعلیمی؟» جبرئیل عرض کرد: «در وقتیکه حقتعالی مرا خلق کرد از من پرسید: «تو کیستی و من کیستم؟»
🍃من در جواب متحیّر ماندم و مدتی در مقام جواب ساکت بودم که این جوان در عالم نور به من ظاهر گردید و اینطور به من تعلیم داد که بگو:
🍃«تو پروردگار جلیل و جمیل و من بندهی ذلیل، جبرئیلم.» ازاینجهت او را که دیدم تعظیمش کردم.»
پیامبر پرسیدند: «مدت عمرت چند سال است؟»
🍃عرض کرد: «یا رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم در آسمان ستارهای هست که هر سی هزار سال یکبار طلوع میکند و من او را سی هزار بار دیدهام.»
تحفه المجالس، ص 8
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#فانوسها_را_زمین_نگذاریم!
🌷یک بار که به مرخصی آمده بود به من گفت: نمیدانم با اینکه این همه در جبهه هستم چرا شهید نمیشوم؟ شاید علتش ناراحتی شما باشد. گفتم: خدا دوست ندارد ما بیسرپرست شویم و مادرت بی پسر. اصرار داشت رضایتم را جلب کند.... این موضوع را با مادرش در میان گذاشتم، گفت: به او بگو راضی نیستم به جبهه بروی. وقتی این مطلب را به او گفتم به من نگاهی کرد و گفت: این حرفهای مادرم است که بتو گفته است.
🌷انکار کردم ولی با اطمینان میگفت: این حرفهای مادرم است، بسیار خوب من در خانه میمانم و از بچهها نگهداری میکنم. تو هم هر جا دلت میخواهد برو ولی روز قیامت باید جوابگوی شهدا باشی. آنها چراغی را روشن کردند و راه را به ما نشان دادند، حالا ما فانوسها را زمین بگذاریم و جنگ را به حال خود رها کنیم؟ با این حرف او، زبان من بسته شد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ابوالفضل رفیعی
#راوی: همسر گرامی شهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●■ ماجرای تفریح متفاوت آیتالله بهجت در باغ
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷🔆 #پندانه
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ "ﻣﻐﺰ"ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ "ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ" ﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﻣﻐﺰ" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ "ﻭﺍﮐﻨﺶ" نشان ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ....
بهترین جواب بدگویی:سکوت
بهترین جواب خشم :صبر
بهترین جواب درد:تحمل
بهترین جواب تنهایی:تلاش
بهترین جواب سختی:توکل
بهترین جواب خوبی:تشکر
بهترین جواب زندگی:قناعت
بهترین جواب شکست:امیدواری..
برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی
✾📚 @Dastan 📚✾
♦️ چهره عزرائیل برای مومن و کافر هنگام مرگ 🍀
🌹🌹حضرت ابراهیم (علیه السلام) روزی شخصی را دید از او پرسید تو کیستی؟
او گفت: عزرائیل هستم.
ابراهیم گفت: از تو می خواهم خودت را به آن صورتی که مومنین را قبض روح می کنی، به من بنمایانی.
ابراهیم به دستور او، روی خود را برگردانید، و سپس به آن نگاه کرد، جوانی بسیار زیبا و خوشرو و شاد دید، گفت: اگر مومن پس از مرگ، چیزی (پاداشی) غیر از این چهره زیبا را نبیند، همین دیدار برای او کافی است، و پاداش خوبی برای کارهای نیکش خواهد
سپس ابراهیم، به عزرائیل گفت: اگر می توانی، خودت را در آن چهره ای که گمراهان را با آن، قبض روح می کنی، به من بنمان.
عزرائیل: ای ابراهیم تو طاقت دیدن آن چهره را نداری.
ابراهیم (علیه السلام) خواسته اش را تکرار کرد.
عزرائیل گفت: روی خود را برگردان، ابراهیم (علیه السلام) روی خود را گردانید و سپس به او نگاه کرد، مردی سیاه که موهای بدنش راست شده بود و بسیار بوی بد دارد و از سوراخهای بینی او دود و آتش بیرون می آید، حضرت ابراهیم نتوانست آن چهره را مشاهده کند، بر اثر شدت ناراحتی بی هوش شد، وقتی به هوش آمد عزرائیل، را به صورت اول دید، به او فرمود: ای فرشته مرگ انسان گنهکار جز دیدن همین چهره، کیفر دیگری نبیند، همین نگاه برای عذاب و کیفر او کفایت می کند
انسان اگر دشمن پروردگارش باشد، فرشته اش بصورت زشت ترین صورت و لباس و بدترین چیز، نزدش می آید و به وی می گوید: بشارت باد تو را به ضیافتی از حمیم دوزخ! و جایگاهی از آتش!
او نیز غسّال خود را می شناسد و تشییع كنندگان را قسم میدهد كه: مرا بطرف قبر مبر! و چون او را داخل قبرش كنند، دو فرشته سؤال كننده نزد او می آیند و كفن او را از بدنش كنار زده، می پرسند: خدا و پیامبرت كیست؟ چه دینی داری؟
او می گوید: نمی دانم! می گویند: هرگز ندانی و هدایت نشوی! سپس او را با گرز، آنچنان می زنند كه تمام جنبنده هایی كه خدا آفریده، به غیر ازانس و جن، از آن ضربت تكان می خورند! آنگاه دری از جهنم برویش باز نموده، به او می گویند: با بدترین حال، بخواب! آنگاه قبرش، آنقدر تنگ می شود كه بر اندامش می چسبد، آنطور كه نوك نیزه به غلافش میچسبد، بطوریكه مغز سرش از بین ناخن و گوشتش، بیرون می آید! خداوند مار و عقرب زمین و حشرات را بر او مسلط می كند تا نیشش بزنند .
📚 ریاض الاحزان عالم قزوینی، ص 31
📚 بحار الانوار، ج، 6، ص 143.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆تربیت نفس قابل
🌱اولین استاد عرفان و سلوک شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، حاج محمدصادق تخته فولادی (م 1292) بود او در اوایل جوانی به کار رنگرزی اشتغال و چند شاگرد داشت و در بعضی عصرها با شاگردان برای تفریح از شهر اصفهان خارج میشدند.
🌱روزی هنگام بازگشت به شهر در قبرستان تخته فولاد، چشمش به پیرمردی میافتد که در تفکر بود. حاجی به شاگردانش میگوید: «تا غروب وقت زیادی است، برویم با این پیر شوخی کنیم.» به پیرمرد نزدیک میشود و سلام میکند. پیر سر برداشته و جواب سلام میدهد و سر به زانو میگذارد؛ حاجی میگوید: «اسم شما چیست و از کجا آمدهاید و چهکاره هستید؟» پیر جوابی نمیدهد. حاجی با ته عصایی که در دست داشتند، به شانه پیرمرد میزند و میگوید: «انسانی یا دیوار، چرا جواب نمیدهی؟»
🌱به شاگردان میگوید: «برگردیم به شهر، ایستادن در اینجا نتیجهای ندارد.» چند قدمی که برمیدارد، پیر سر برمیدارد و میفرماید: «عجب جوانی هستی! حیف از جوانی تو!» و دیگر حرف نمیزند.
🌱حاجی منقلب میشود و کلید دکان را به شاگردان میدهد که بروند و خودش در خدمت پیر میماند. تا سه شبانهروز پیر سخنی نمیگوید، جز اینکه هرچند ساعت یکبار میفرماید: «اینجا چهکار داری برخیز به دنبال کار خود برو.»
🌱بعد از سه شبانهروز میفرماید: «شغل شما چیست؟» حاجی میگوید: «رنگرزی.»
🌱میفرماید: «پس روزها به کسب خود مشغول باش و شبها اینجا بیا.» حاجی هم به گفته این پیر فرزانه بنام بابا رستم بختیاری عمل میکند. پس از یک سال بابا رستم میفرماید: «دیگر رفتن شما به دکان رنگرزی ضروری نیست؛ همینجا بمانید.» و حاجی در تکیه مادر شازده قبرستان تخته فولاد در خدمت استاد میماند.
🌱پس از یک سال استاد برای امتحان نفس حاجی، در روز عید قربان میفرماید: «امروز در شهر به منزل فلان شخص (که حاجی میانه خوبی با او نداشت) مراجعه کنید و جگر گوسفندی را که قربانی کردهاند بگیرید. بعد در میان عام مردم، هیزم جمع کنید و با جگر گوسفند اینجا بیایید.»
🌱حاجی چون با آن شخص خوب نبود، جگر گوسفندی از بازار میخرد و هیزم را از جای خلوت جمعآوری میکند و با خود به نزد استاد میآورد. چون خدمت استاد میرسد، بابا رستم با تشدّد میفرماید: «هنوز اسیر هوا و هوس خود هستی، جگر را خریدی و هیزم را از محل خلوت جمع نمودی!»
🌱سال دیگر، حاجی وقتی برای کاری به شهری میرود، در راه مقداری کشمش میخرد و میخورد. پس از مراجعت، مرحوم بابا با آن دید باطنی با تغیّر میفرماید: «هنوز هم گرفتار هوای نفس هستی!»
🌱حاجی ناراحت میشود و تصمیم میگیرد چند ساعتی از استاد دور شود تا ناراحتی او فرو نشیند.
🌱بهمحض راه افتادن میبیند که از اطراف بر او سنگ، باریدن گرفت که ناگاه بابا رستم با صدای بلند میفرماید: «دو سال زحمت تو را کشیدم، کجا میروی؟» حاجی میگوید: «برگشتم و دیدم بهظاهر خشم بود ولی در باطن رحمت و محبت بود.»
🌱خلاصه چند سال حاجی نزد بابا رستم به سلوک و ریاضت میپردازد و بعد از بابا رستم در مقام او مینشیند.
📚نشان از بینشانها، ج 1، ص 35
✾📚 @Dastan 📚✾
اینقدر نگو،،،
اگه ببخشم کوچیک میشم.
اگه با گـذشت کردن، کسی
کوچیک می شد، خدا اینقدر
بزرگ نبود....
🌸اگر خواهان آرامش و سعادت اين جهان هستي، از سه خواسته ي خودخواهانه ات در برخورد با ديگران دست بردار:
- كنترل دائم ديگران
- مورد تاييد قرار گرفتن
- قضاوت كردن
🌸🍃🌺🍃🌸
❤️ اگر چیزی برای شکرگزاری ندارید ، نبضتان را چک کنید.
✾📚 @Dastan 📚✾
علامه حسن زاده آملی:
👈 آب و خاک و کسب و کار و بازار و باغ و دکّان، اینها همه، اسباب و وسائل و نردبان و معدّات برای رسیدن به آن هدف شامخ و عالی، آنچه در پیش داریم.
برادر و خواهر من، این رودخانه ی هراز را می بینید، آب این رودخانه با چه سرعتی می رود؟
ما از سرعت آب رودخانه ی هراز قوی تر به سوی ابدمان، الآن رهسپاریم.
همین الآن.
وقتی نمانده است.
جای امروز و فردا کردن نیست.
جای مسامحه کردن نیست.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆عوارض سلوک بدون استاد
✨زبدهی فضلا، مرحوم ملّا فتحالله شوشتری گوید:
🌾«این راه را بدون اذن و دستورالعمل مرشد کامل، رفتن و برگشتن به سلامت محال است. اشخاص مبتدی و اهل ریاضت اگر بدون استاد بروند، گاه باشد که رفتن معایبی برای ایشان حاصل شود، اما برگشتن را نتوانند و در منتهای سیر خواهند ماند و بهکلی فاسد و ضایع خواهند شد.
🌾گاه باشد که محترق گردند و بسوزند و اگر صدمه به ارکان وجودی ایشان فرضاً نرسد، فتنههای عظیم از ایشان به ظهور خواهد رسید که موجب هلاکت خود و نفوس کثیره خواهند بود.
🌾سید علیمحمد باب شیرازی (مدعی امام زمان بودن مذهب بهائیت) را خودم دیدم که رفته بود اما بهخودیخود رفته بود و نتوانست برگردد و بهکلی فاسد و ضایع شد و وجود او مایهی فساد در عالم گردید.
🌾جایی که صنایع صوریه بدون استاد کامل حاصل نشود، چگونه میشود که صنعتهای معنویه بدون استاد حاصل گردد؟ خصوصاً چنین صنعتی که اعلی و اجلّ صنایع نفسانیه است.»
شهاب ثاقب، ص 18
✾📚 @Dastan 📚✾
❤️هرچه آرامش دل ...
💫هرچه تقدیر بلند...
❤️هرچه لبخند قشنگ ...
💫هرچه از لطف خـ❣ـداست...
❤️تقدیم شمـا ....☺️😉
🍃🌹صبح زیبـاتــون بخیـــــر🌹🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃
🔆جواب بیادبی معاویه
🍂مردی بنام شریک بن اعور که بزرگ قوم خود بود، در زمان معاویه زندگی میکرد. او شکل بدی داشت و اسمش هم شریک و خوب نبود و اسم پدرش هم اعور یعنی چشم معیوب بود.
🍂دریکی از روزهایی که معاویه خلیفه بود، شریک به نزد وی رفت. معاویه با بیادبی به این مردی که بزرگ قوم خودش بود، گفت: «نام تو شریک است و برای خدا شریکی نیست. پسر اعوری! سالم از اعور بهتر است. صورت بدگلی داری و خوشگل بهتر از بدگل است. پس چرا قبیلهات تو را به آقایی خود برگزیدهاند؟»
🍂شریک در مقابل این حرف معاویه گفت: «به خدا قسم! تو معاویه هستی و معاویه سگی است که عوعو میکند، تو عوعو کردی، نامت را معاویه گذاردند. تو فرزند حرب (نام جد معاویه) هستی و سِلم و صلح بهتر از حرب (جنگ) است. تو فرزند صخری (نام جد دیگر معاویه) و زمین هموار از سنگلاخ بهتر است؛ بااینهمه چگونه به خلافت رسیدهای؟!»
معاویه که جواب حرفهای بیادبانه خود را میشنید، گفت: «ای شریک! قسم میدهم از مجلس من خارج شو.»
✨👈امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «اگر آداب همراه انسان نباشد، همانند چارپایی بیمصرف را میماند.»
📚ارشاد القلوب، ج 1، ص 160
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
#داستان_آموزنده
🔆حق شناسی ابوذر
🌱ابوذر وقتى شنيد پيامبرى در مكه مبعوث شده ، به برادرش انيس گفت : بيا برو و اخبارى از او برايم بياور.
🌱برادر به مكه آمد و توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله را برايش نمود. ابوذر گفت : آتش قلب مرا خاموش نكردى ، خود مهياى سفر شد و به مكه آمد و در گوشه اى از مسجد خوابيد تا روز سوم به هدايت على عليه السلام مخفيانه بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد و سلام كرد.
🌱پيامبر صلى الله عليه و آله از نام و احوالش پرسيد، او سر حال خودش را گفت و مسلمان شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به محل خود بازگرد و در مكه توقف مكن زيرا مى ترسم بر تو ستمى روا بدارند.
🌱گفت : بخدائى كه جانم در دست اوست در جلو چشمان مردم مكه فرياد مى كشم و به آواز بلند اظهار اسلام مى كنم .
🌱از همانجا به (مسجد الحرام ) آمد و صدا بلند كرد و شهادتين را گفت . مردم مكه به طرف او حمله آوردند و آنقدر او را زدند كه بى حال روى زمين افتاد. عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد خود را بر روى او انداخت و گفت :
🌱مردم واى بر شما مگر نمى دانيد اين مرد از طايفه غفار است ، و ايشان در سفر شام سر راه شمايند، و به اين كلمات او را نجات داد.
🌱روز دوم كه حال ابوذر بهتر شد، باز ابوذر اظهار اسلام را نمود و مردم او را كتك مفصلى زدند. عباس سبب شد تا او از زير كتكهاى مردم نجات يابد، و او به محلش بازگشت .
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#داستان_آموزنده
🔆مست حق شناس شد
🍁ذوالفنون مصرى ) گويد: وقتى از شهر مصر بيرون آمدم تا ساعتى در صحرا سيرى كنم . بر كنار رود نيل راه مى رفتم و به آب نگاه مى كردم . ناگاه عقربى ديدم كه با سرعت مى آمد. گفتم : به كجا خواهد رفت ؟ چون به لب آب رسيد غورباغه اى بر لب آب آمده بود و آن عقرب بر پشت او نشست و غورباغه شناكنان حركت كرد. گفتم : حتما سرى در اين قضيه است ، خود را بر آب زدم و به تعجيل از آب گذشتم و به كنار آب آمدم .
🍁ديدم غورباغه به خشكى رسيد و عقرب از پشت او به خشكى آمد. من دنبالش مى رفتم ، تا به زير درختى رسيدم ، مردى را ديدم كه در زير سايه درخت خفته بود و مارى سياه قصد او كرده بود كه او را نيش بزند، كه ناگاه عقرب بيامد و نيشى بر پشت مار زد و او را هلاك كرد.
پس عقرب آمد به لب آب ، بر پشت غورباغه نشست و از اين طرف به آن طرف آب رفت .
من متحير ماندم و گفتم : حتما اين مرد يكى از اولياى الهى است ، خواستم پاى او را ببوسم اما نگاه كردم ديدم جوانى مست است ، تعجبم بيشتر شد. صبر كردم تا جوان از خواب مستى بيدار شد.
🍁چون بيدار شد مرا كنار خود ديد، متعجب شد و گفت : اى مقتداى اهل زمانه بر سر اين گناهكار آمده اى و اكرام فرموده اى ؟!
🍁گفتم : از اين حرفها نزن ، نگاه به اين مار كن . چون مار را ديد دست بر سر خود زد و گفت چه اتفاقى افتاده است ؟ تمام قضيه عقرب و غورباغه و مار را نقل كردم چون اين لطف حق را درباره خودش بشنيد و ديد:
روى به آسمان كرد و گفت : اى كه لطف تو با مستان چنين است با دوستان چگونه خواهد بود؟
🍁پس در رود نيل غسلى كرد و روى به محل خود نهاد و به مجاهدت مشغول شد، و كارش به جائى رسيد كه بر هر بيمارى دعا مى خواند شفا مى يافت .
✾📚 @Dastan 📚✾