eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.3هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁 🦋✨خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ 🦋✨✨پس به نام تو آغاز می‌کنم روزم را 🦋✨صبحتون بخیر😊 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨ 🔆شاگرد فضیل 🌾فضیل بن عیاض را شاگردی عالم‌تر از دیگر شاگردان بود. در حال احتضار افتاده بود و فضیل او را تلقین شهادتین کرد ولی نمی‌توانست به زبان جاری کند و می‌گفت: «من نمی‌گویم.» فضیل شروع به خواندن سوره‌ی یاسین کرد اما شاگرد او را از خواند منع کرد و از دنیا رفت. فضیل افسرده شد تا اینکه شب در عالم خواب دید که ملائکه او را به‌سوی جهنم می‌برند؛ از او علت نگفتن تلقین شهادتین را در حال احتضار سؤال کرد. 🌾گفت: «به سه چیز: یکی سخن‌چینی می‌کردم، دیگر به دوستانم حسادت می‌ورزیدم و سوّم مرضی داشتم که دکتر گفته بود باید سالی یک لیوان شراب بنوشی و الّا دردت بدتر خواهد شد، پس مداومت به این عمل نمودم.» 📚خزینه الجواهر، ص 632 -روضات الجنات 🔅پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «به افراد در حال جان دادن، کلمه‌ی «لا اله الاّ الله» را تلقین کنید.» 📚سفینه البحار، ج 1، ص 281 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🔆پاکیزگی نفس ♨️فضل بن ربیع گوید: سالی با هارون‌الرشید، خلیفه عباسی به مکّه رفتم و او گفت: بنده‌ی پاک و خوب خدا را می‌خواهم. اوّل نزد عبدالرزّاق، بعد به نزد سفیان عتبه، سپس به نزد فضل بن عتبه رفتیم و درِ خانه‌ی او را زدیم. ♨️گفت: کیستید؟ گفتم: خلیفه به دیدن شما آمده است! گفت: امیر را با ما چه کار است؟ گفتم: خودش می‌خواهد خدمت شما برسد. پس درب را گشود و در گوشه‌ای نشست. ♨️هارون‌الرشید گفت: «ای فضل مرا پندی بده!» گفت: ای امیر! پدرت (جدّ شما عباس) عموی محمّد مصطفی صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود. از وی درخواست کرد که او را بر قومی امیر کند. ♨️پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ای عمو! من تو را بر خودت امیر کردم؛ یعنی نفس تو در طاعت خدای، بهتر از هزار سال طاعت و عبادت خلق است؛ از امیری بر مردم، چه روز قیامت جز ندامت نباشد.» ♨️هارون‌الرشید گریست و آنگاه گفت: «ای فضل! هیچ قرضی داری؟!» گفت: «آری در طاعت خدای بسیار تقصیر کرده‌ام و آن قرض است!» ♨️هارون گفت: قرض مردم را می‌گویم! گفت: حمد و سپاس خدای را که مرا نعمت بسیار داده و گله‌ای از او ندارم تا از بندگانش قرض کنم. هارون از خانه‌ی فضل بیرون آمد و گریه می‌کرد و گفت: فضل با پاکیزگی نفس، پشت به دنیا زده و از خلق مستغنی گشته است. 📚(نمونه معارف، ج 2، ص 715 -جوامع الحکایات، ص 406) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 🥀می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت:من پدر این درویش را در می‌آورم. 🥀زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت:من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی. 🥀از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت:من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت:زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان! 🥀پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:درویش! این چی بود كه سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت:حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌻✨🌻✨🌻✨🌻✨🌻 🔆تاجر متوکّل 🦋در زمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مردی همیشه متوکّل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدینه می‌آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشیر به قصد کشتن او کشید. 🦋تاجر گفت: «ای سارق! هرگاه مقصود تو مال من است، بیا بگیر و از قتل من درگذر.» سارق گفت: «قتل تو لازم است، اگر تو را نکشم، مرا به حکومت معرّفی می‌کنی». تاجر گفت: پس مرا مهلت ده تا دو رکعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. 🦋مشغول نماز شد و دست به دعا بلند کرد و گفت: «بار خدایا از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تو شنیدم هر کس توکّل کند و ذکر نام تو نماید، در امان باشد من در این صحرا ناصری ندارم و به کرم تو امیدوارم.» 🦋چون این کلمات جاری ساخت و به دریای صفت توکّل، خویش را انداخت دید سواری بر اسب سفیدی نمودار گردید و سارق با او درگیر شد. آن سوار به یک ضربه او را کشت و به نزد تاجر آمد. تاجر گفت: «تو کیستی که در این صحرا به داد من غریب رسیدی؟» 🦋گفت: من توکّل توأم که خدا مرا به صورت مَلَکی درآورده و در آسمان بودم که جبرئیل به من ندا داد که صاحب خود را در زمین دریاب و دشمن او را هلاک نما. الآن آمدم و دشمن تو را هلاک کردم، پس غایب شد. تاجر به سجده افتاد و خدای خویش را شکر کرد و به فرمایش پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در باب توکّل اعتقاد بیشتری پیدا نمود. 👈پس تاجر به مدینه آمد و خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسید و آن واقعه را نقل کرد و حضرت تصدیق فرمود 📚(خزینه الجواهر، ص 679 -مجالس المتقین شهید ثالث) 👌آری، توکّل آدمی را به اوج سعادت می‌رساند و درجه‌ی متوکّل، درجه‌ی انبیاء، اولیاء و صلحاء و شهداء است. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ...!! 🌷من معمولاً چند النگوی طلا در دست داشتم و عباس هر وقت النگوهای طلا را می‌دید ناراحت می‌شد و می‌گفت: ممکن است زنان یا دخترانی باشند که این طلاها را در دست تو ببینند و توان خرید آن را نداشته باشند؛ آن‌گاه طلاهای تو آنان را به حسرت وا می‌دارد و در نتیجه تو مرتکب گناه بزرگی می‌شوی. این کار یعنی فخر فروشی. می‌گفت: در جامعه ما فقیر زیاد است؛ مگر حضرت زینب(س) النگو به دست می‌کردند و یا.... حقیقت این است که روحیه زنانه و علاقه‌ای که به طلا داشتم باعث شده بود نتوانم از آن‌ها دل بکنم؛ تا این‌که یک روز.... 🌷تا این‌که یک روز بیمار بودم النگوها در دستم بود. عباس به عیادتم آمده بود. عباس را که دیدم، دستم را در زیر بالش پنهان کردم تا النگوها را نبیند. او گفت: چرا بالش را از زیر سرت برداشته‌ای و روی دستت گذاشته‌ای؟ چیزی نگفتم و فقط لبخندی زدم. او بالش را برداشت و ناگهان متوجه النگوهای من شد و نگاه معنی‌داری به من کرد. از این‌که به سفارش او توجهی نکرده بودم، خجالت کشیدم. بعد از شهادت عباس به یاد گفته‌های او در آن روزها افتادم و تمام طلاهایم را به رزمندگان اسلام هدیه کردم. 🌹خاطره ای به یاد سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی که پس از سال‌ها مجاهدت در راه خدا در پانزده مرداد ماه سال ۶۶، مصادف با عید سعید قربان به درجه رفیع شهادت نایل شد. : مرحومه خانم صدیقه حکمت همسر گرامی شهيد 📚 کتاب "پرواز تا بی نهایت" ✾📚 @Dastan 📚✾
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸داستان اخلاقی و زیبای بحرالعلوم با نراقی 🎥حجت الاسلام عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ 🔆تسلیت به مادر اسکندر 🍂اسکندر که او را فاتح سی‌وشش کشور می‌خوانند، هنگامی‌که در بستر مرگ افتاد، به فرمانده کل سپاهش گفت: وقتی من از دنیا رفتم، جنازه‌ام را به اسکندریه ببرید و به مادرم بگویید که مجلس عزای مرا به‌این‌ترتیب تشکیل دهد: اعلام کند، همه‌ی مردم برای خوردن غذا به منزل او بیایند، جز کسانی که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند؛ تا مجلس عزای من با خوشحالی شرکت‌کنندگان برگزار گردد. 🍂اسکندر از دنیا رفت، فرمانده سپاهش طبق وصیّت او، جنازه را به اسکندریه حمل کرد و وصیّت او را به مادرش گفت. 🍂مادر دستور داد سفره‌ی عمومی طعام گستردند و اعلام نمود همه‌ی مردم جز کسانی که دوست یا عزیزی را از دست داده‌اند، شرکت کنند. مهمانی فرارسید، خدمتکاران همه آماده، ولی هیچ‌کس نیامد. مادر اسکندر از علّت نیامدن مردم پرسید، به او گفتند: تو خود اعلام کردی که مردم غیر از آنان که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند، بیایند، ولی کسی نیست که دارای این شرط باشد. 🍂مادر، مطلب را دریافت و گفت: «فرزندم با بهترین روش، به من تسلیت گفت و خاطر مرا آرام ساخت.» 📚(داستان‌ها و پندها، ج 5، ص 113 -داستان باستان، ص 13) ✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨ 🌕شناختن آدمها خیلی سخت است 🌻آدم ها آنقدرها که جدی می‌نویسند خشک و عبوس نیستند، 🌻آنقدرها که بذله گویی میکنند شاد و خندان نیستند، 🌻آنقدرها که در نوشته ها قربان صدقه هم میروند دل بسته نیستند، 🌻آنقدرها که شکایت میکنند ناراضی نیستند. آدم ها آنقدرها که کتاب میخرند کتابخوان نیستند، 🌻آنقدرها که پرده دری میکنند بی حیا نیستند. 🌻آدم ها آنقدرها که پرت و پلا میگویند کم شعور نیستند، 🌻آنقدرها که حرف‌های زیبا میزنند پاک و منزه نیستند، 🌻آنقدرها که دشمنانشان میگویند پلید نیستند، 🌻آنقدرها که دوستانشان تعریف میکنند دوست داشتنی نیستند. 👌کار دارد شناختن آدم ها، به این آسانیها نیست. ✾📚 @Dastan 📚✾
👤 در بیابان به رسید و گفت: چرا به جای تحصیل علم📚، چوپانی 🐑 می کنی؟ ▫️چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانش‌هاست یاد گرفته ام. 👤 حكيم گفت: خلاصه دانشها چیست ؟ ▫️چوپان گفت: پنج چیز است: 1️⃣- تا راست تمام نشده 2️⃣- تا مال حلال تمام نشده، 3️⃣- تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، 4️⃣- تا روزی خدا تمام نشده، 5️⃣- تا قدم به بهشت نگذاشته ام، 👤 حكيم گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب سیراب شده.. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔹 آیت الله 🔹 🔸چگونه در طول هفته از جهت معنوی شارژ باشیم؟🔸 یک جوری برنامه ریزی کنید که از جمعه‌ها بهره‌برداری شود. جمعه اگر از لحاظ عبادت، خوب اداره شود، بقیۀ هفته هم خوب اداره می‌شود! مثل این است که مثلاً شما در ابتدای روز، صبحانه خورده‌اید؛ این باعث می‌شود که دیگر تا ظهر ضعف نکنید! اگر در جمعه از لحاظ عبادت، کار خوب و حسابی و دهان گیری کردید، تا آخر هفته ضعف نمی‌کنید، تا آخر هفته شارژ هستید. اگر در جمعه، باطری خودتان را خوب تقویت کنید، تا عصر پنجشنبه کم نمی‌آورید. به عبادت و زیارت امامزاده‌ها بپردازید. به زیارت قبور بروید. بعد از نماز جمعه در عصر، دعای سمات بخوانید. ✾📚 @Dastan 📚✾
💚هیچ وقت نباید به خاطر اتفاقات زودگذر دنیا که دقیق نمی‌دانیم که به نفع یا ضرر ماست با خداوند درگیر شویم؛ ما نمیدانیم، اما خدا میداند... وقتی انسان به فهم درستی از مالکیت و رابطه‌اش با خدا دست پیدا کند،اضطراب‌هایش از بین می‌رود. آدمی که به خدا اعتماد میکند، دلش آرام است، چون می‌داند هر مصیبتی برای او به نفعش است. حضرت محمد(ص) فرمودند: اگر آنچه را براى شما ذخیره شد، مى‌شناختید، بر آنچه از شما گرفته شده غمگین نمى‌شدید. 💚نتیجه اعتماد مادر موسی به خداوند، زنده ماندن فرزندش در خانه دشمن تشنه به خونش شد، و رسیدن به مقام پیامبری ... نتیجه اعتماد به خدا واقعا شگفت انگیزه😍 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎ 💌فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿١٣﴾ 🤍پس او را به مادرش برگردانیم تا خوشحال و شادمان شود و اندوه نخورد و بداند که حتماً وعده خدا حق است، ولی بیشتر مردم [که محروم از بصیرت اند این حقایق را] نمی دانند. (۱۳) سوره قصص💫 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾