#پندانه
آدم ها اصلا عجیب غریب نیستند،
فقط گاهی عشقشان تمام می شود..
مثلِ سویِ چشم هایشان،
مثلِ شنواییشان،
مثلِ اشتهایشان،
مثلِ اعصاب و حوصله شان...
گاهی عشقشان تمام میشود...
آدم وقتی عشقش ته میکشد،
کمتر عصبانی میشود،
کمتر غصه می خورد،
کمتر شب ها بی خواب می شود،
کمتر راهِ گلویش بسته میشود،
کمتر زیرِ چشم هایش گود می افتد،
کمتر پیش می آید دلش برای کسی،
برای صدایی،
برای حرکتی ضعف برود.......
آدم بعد از رفتنِ بعضی ها تمام
می شود...
میمیرد........!
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆آزادی از آتش
💥در اسفار نقل شده که: مرد سادهلوحی از اهل بحرین، با رفقای خود به مکّه معظمه مشرف شد، بعد از فراغ از اعمال حج و بیرون آمدن از مکه، همراهان به آن مرد زودباور گفتند: «آیا نامهی آزادی از جهنم را گرفتی؟» گفت: «مگر شما نامهی آزادی از جهنم را گرفتید؟» گفتند:
💥«آری همهی ما گرفتیم.» پس آن مرد به مکه مراجعت کرد و زیر ناودان طلا رفت و عرض کرد: «خدایا برای دوستانم، نامهی آزادی از جهنم را دادی؛ به من هم عنایت فرما.»
💥خداوند به خاطر قلب ساده و زود باورش، نامهای از ناودان طلا بر وی فرود آورد که در آن نوشته بود: فلان کس (یعنی او) حج اش قبول و از آتش جهنم به دور است.
📚(خزینه الجواهر، ص 573 -مثله فی انوار النعمانیه
✨✨امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «خداوند حج خانهی خود را بر شما واجب گردانید و آن را برای فروتنی مردم در مقابل عظمت و بزرگیاش و برای تصدیق آنان به عزّت او علامت و نشانه قرار داد.»
📚(نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص 40)
✾📚 @Dastan 📚✾
امامعليه السلام خود را بدهكار نشان داد
يك روز امام على النقى عليه السلام به خاطر كار مهمى كه پيش آمده بود از شهر سامرا به قريه اى رفت، فقيرى از بيابان نشينان كوفه به درب منزل حضرت آمد، به او گفتند: امام عليه السلام به فلان روستا رفته است،
آن فقير به طرف آن روستا حركت كرد، وقتى كه به محضر امام عليه السلام رسيد، امام عليه السلام به او فرمودند: ما حاجَتُكَ )چه مىخواهى، حاجت تو چيست؟( عرض كرد )أَنَا رَجُلٌ مِنْ اَعْرابِ الكُوفةِ، اَلْمُتَمَسِّكينَ بِوَلايةِ جَدِّكَ عَلِىّ بْنِ اَبى طالبٍ عليه السلام وَ قَدْ رَكِبَنى دَيْنٌ)من مردى از اعراب كوفه هستم كه به امامت جدتان اميرالمؤمنين على عليه السلام چنگ زدهام )و شيعه هستم( وام سنگينى بر عهده من است( كه تحمل آن برايم دشوار است و كسى را جز تو نيافتم تا آن را ادا كند.
امام عليه السلام فرمودند: خوش باش و ناراحت مباش، سپس فرمودند: بنشين و استراحت كن، و من از تو درخواستى دارم و تو را به خدا كه بر خلاف گفته هايم رفتار نكنى، مرد اعرابى گفت: باشد مخالفت نمىكنم، امام عليه السلام فرمودند: من با خط خودم مىنويسم و اقرار مىكنم كه تو مبلغى از من طلب دارى، وقتى كه به شهر سامراء آمدى بيا نزد من، در وقتى كه گروهى از مردم و اصحاب و ياران خليفه نزد من هستند در حضور آنها، پول را از من بخواه و هر چه من مهلت بخواهم، تو قبول مكن و نسبت به من درشتى كن و تو را به خدا در آنچه گفتم كوتاهى نكنى )
مرد عرب گفت امام عليه السلام نامه را به من داد وقتى كه آن را خواندم، مبلغ آن بيشتر از بدهى من بود و چون به سامرا رسيدم، ديدم گروهى از مردم در نزد آن حضرت جمع شده اند و از اصحاب خليفه و غير آنها هم بودند، و همانطور كه فرموده بود مطالبه كردم و آن حضرت با نرمى و ملايمت سخن مىگفت و عذرخواهى مىكرد و وعده داد كه بدهى را خواهم داد، اين خبر به متوكل رسيد امر كرد كه 30 هزار درهم به سوى آن حضرت حمل كنند، چون آن پولها به آن حضرت رسيد، گذاشت تا آن مرد آمد
. فرمودند: خُذْ هذَا الْمالَ وَاقْضِ مِنْهُ دَيْنَكَ، وَ اَنْفِقِ الْباقى عَلى عِيالِكَ وَ اَهْلِكَ وَ اَعْذِرْنا )اين مال را بگير و بدهى خود را ادا كن و بقيه را خرج اهل و خانواده خود كن و عذر ما را بپذير و ما را ببخش( اعرابى گفت اى پسر رسول خدا، به خدا قسم كه درخواست من كمتر از 13 اين مال بود و راستى كه اَللَّهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ )و خداوند مىداند كه رسالتش را در چه كسانى قرار دهد( و پولها را گرفت و رفت.
📚کتاب احادیث الطلاب ص ۹۸۷
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸بیخیال
🍃غصهی چی را میخوری🍃
🌼🍃که چرا رفاه و ثروت بیشتری نداری؟این غصه خوردنت فایدهای هم دارد؟با همینی که داری دلخوش باش،آرام و صبور و پر تلاش که باشی،به بیشترش هم میرسی.
🌸🍃غصه میخوری که چرا مشکلات و گرفتاریها سمت تو هجوم آوردهاند؟ صبور باش و در همه حال به این فکر کن که اوضاع آنقدرها هم بد نیست،که میشد بدتر از این هم باشد
🌼🍃غصه میخوری که چرا آدمهایی که رویشان حساب میکردی،به اعتماد و احساست پشت پا زدند؟قحطی آدم است مگر؟صبور باش! آدمهای بهتری را ملاقات خواهیکرد،دنیا پر است از آدمهای خوبی که هنوز با آنها ملاقات نکردهای...
🌺بیخیال باش جانم،دنیا که با غصه خوردن من و تو تغییر نمیکند
🌼🍃چرخ گردون دارد بدون توقف میگردد، بالا دارد،پایین دارد،روزهای بد دارد و روزهای خوب،
✨درست میشود همه چیز به مرور،
✨غصهاش را نخور...
✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی خیلی هم پیچیده نیست
دلتو بتکون از هر چی
خشم و نفرت و کینه خالیش کن
وقتی که خالی شد
میتونی پرش کنی از مهربونی
از عشق خدا
بعد هر کی سر راهت قرار گرفت
یه شاخه مهربونی بهش هدیه کن
یه دلگرمی
یه حرف شیرین
یه کلام امید دهنده
خوبی کن بی منت بی چشمداشت
خوبی کن بخاطر دل خودت
به این فکر کن که هر روز
چه دلهائی میتونه با خوبی تو خوب بشه
به اینجا که رسیدی
تازه زندگی رو زندگی کردی
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁 شهیــدی ڪہ نه پدرش را دید
و نه پسـرش را ...
پدرش در عملیات والفجر۹ درسلیمانیه عـراق به شهـادت رسید و پیڪر مطهرش حدود ۱۰ سال بعـد برگشت...
سجـاد دو ماه بعـد از شهـادت پـدرش به دنیا آمد و پـدر شهیدش را هرگز ندید...
پسر خـودش نیز
دو مـاه بعد از شهــادتش به دنیا آمد و او هم پدرش را ندید ...
سجـاد در آذرمـاه سال ۹۱ براثر انفجــار درحین خنثی سازی گلـوله های عمل نکرده به فیـض شهادت نائل آمـد .
وقتی بالای سرش رسیدند درحالیکه یک دستش قطع شده بود و غـرق به خـون بود فقط ذڪر
یا حسین(ع) بر لب داشت...
مهربان بود، با صفا بود،
خاکی و بی ادعا بود
و #بی_قرار_شهادت...
📝 فرازی از دستنوشته شهید:
«قافله سالار شهــدا حسین(ع) است
پروردگارا مرا به این قافله برسـان»
#پاسدارشهید_سجاد_عباس_زاده🌷
#گردان_امام_حسین(ع)
#سپاه_حضرت_ابوالفضل(ع)
#خرم_آباد
✾📚 @Dastan 📚✾
🔑 چه خوبه که کلید باشیم نه قفل،
🌿 نوازش باشیم نه سیلی،
😁 با هم بخندیم نه به هم،
👈 راه باشیم نه سد،
👈 درک کنیم نه ترک،
🌺 نمک لحظه ها باشیم نه نمک زخمها ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁
#داستان_آموزنده
🔆ادعای خدایی
🌺وقتیکه حاکم فاطمی، مسجد قاهره را بنا نمود، پس از اتمام آن حالش تغییر کرد و ادعای خدایی نمود؛ تا آنجا که در نامه مینوشت: «بسم الحاکم الرّحمن الرّحیم.» مردم را به ایمان به خود دعوت میکرد و مال فراوان بین مردم تقسیم مینمود.
🌺روزی از روزهای تابستان مگسهای فراوان اطرافش جمع شده بودند و خدمتکاران آنها را دور میکردند، ولی مگسها بدون فاصله جمع میشدند.
🌺ناگاه یکی با صدای نیکو این آیه را خواند: «ای مردم مَثَلی زده شد، بشنوید، همانا آنان که میخوانند غیر خدا را، هرگز مگسی را نیافرینند، هرچند جمع شوند. اگر از آنان مگس چیزی را برباید، نتوانند آن را باز پس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتواناند و هم آن مطلوبان». (سورهی حج، آیهی 73)
🌺وقتی حاکم این آیه را شنید، از روی تخت بر زمین افتاد و بدون مقدمه از قصر فرار کرد و دو روز مخفی ماند. بعد به قصر آمد و دستور داد خوانندهی آیه را بگیرند و در دریا غرق کنند.
🌺وقتی او را غرق کردند و مُرد، در خواب کسی او دید و گفت: «خدا با تو چه کرد؟» گفت: «صاحب کشتی مرا به بهشت رسانید.»
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 250 -ثمرات الارواق، ص 35)
#توحید
✾📚 @Dastan 📚✾
🔥ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ" ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ" ﻣﻐﺰ "ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﺪ، ""ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ"" ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ """ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ """ﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ""ﻣﻐﺰ"" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ
""ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸان "" ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ.......
بهترین جوابها .....
بهترین جواب بدگویی:سکوت
بهترین جواب خشم :صبر
بهترین جواب درد:تحمل
بهترین جواب تنهایی:تلاش
بهترین جواب سختی:توکل
بهترین جواب خوبی:تشکر
بهترین جواب زندگی:قناعت
بهترین جواب شکست:امیدواری....
تقدیم به بهترین ها....
برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی..
✾📚 @Dastan 📚✾
🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️
#داستان_آموزنده
🔆سلیمان بن عبدالملک
🌼«سلیمان بن عبدالملک» (از خلفای بنی مروان) یک روز جمعه لباسی نو پوشید و خود را معطر کرد. دستور داد صندوق عمامهی سلطنتی را بیاورند.
🌼آینهای به دست گرفت و بارها عمامهها را برمیداشت و هریک را که میپیچید، نمیپسندید باز عمامهی دیگر برمیداشت تا اینکه به یکی از آنها راضی گردید. به هیبت و شکل خاصی به مسجد رفت، بر روی منبر نشست و از شکل و هیکل خودش بسیار خوشش آمد و پیوسته خود را تنظیم و مرتب میکرد. خطبهای خواند، خیلی از خواندنش خرسند بود. چند مرتبه در خطبه خودپسندی و تکبّر او را گرفت و گفت:
🌼من شهریاری جوان، بزرگی ترسآور و سخاوتمندی بسیار بخشندهام. سپس از منبر پایین آمد و داخل قصر شد. در قصر شبیه یکی از کنیزان را مشاهده کرد، پیش او رفته و پرسید: مرا چگونه میبینی؟
کنیز گفت: «با شرافت و شادمان میبینم اگر گفتهی شاعر نبود.»
🌼گفته شاعر را سؤال کرد، کنیز بخواند: «تو خوب جنس و سرمایهای هستی، اگر همیشه بمانی، امّا افسوس که انسان را بقایی نیست.» سلیمان از شنیدن این شعر در گریه شد. تمام آن روز میگریست. شامگاه کنیز را خواست تا ببیند چه علّتی او را وادار کرد این شعر را بخواند.
🌼کنیز قسم یاد کرد من تا امروز خدمت شما نیامدهام و هرگز این شعر را نخواندهام؛ و سایر کنیزان هم تصدیق کردند.
🌼آنگاه متوجه شد این پیش آمد از جای دیگر بوده است، بسیار ترسید طولی نکشید که از دنیا با خودپسندی که او را گرفته بود، بیبهره رفت.
📚(پند تاریخ، ج 3، ص 37)
#تکبر
✾📚 @Dastan 📚✾
💠پاسخی از عارف بالله میرزا جواد ملکی تبریزی ره:
با نفس خود (نفس اماره به سوء که به بدی ها دستور می دهد...) چکار کنیم؟ 👆
#ملکی_تبریزی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزم مارا باز آمد عالم آرایى دگر
کز قدومش بزم ما گردیده سینایى دگر
قرنها بگذشته از موسى و شرح رود نیل
آمده اینک به فتح نیل موسایى دگر
#میلاد_امام_کاظم(ع)✨🌺
#مبارڪ_باد✨🌺
صبحتون بخیر🌺🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸
#داستان_آموزنده
🔆معجزات موسی
🍂🍂مأمون، خلیفهی عباسی گفت: در عمر خویش سه نفر مرا ملزم کردند… یکی آن بود که شخصی دعوی نبوّت میکرد و او را پیش من آوردند. از او پرسیدم: «تو که هستی؟»
🍂🍂 گفت: «موسی بن عمرانم!» گفتم: «موسی، آیات و علاماتی مانند ید بیضاء داشت. اگر تو یکی از آن معجزات را به من بنمایی ایمان آورم و الّا گردنت را خواهم زد.»
🍂🍂گفت: «نیک فرمودی؛ امّا فرعون دعوی خدایی کرد و گفت: أنا رَبُّکُم الاَعلی: من خدای برتر هستم؛ تا موسی معجزات بر او نمود. اگر تو آن گویی که فرعون گفت، من نیز حجت و آیات موسی به تو بنمایم.»
📚(لطائف الطوائف، ص 416 -روضه الصّفا)
💥💥امام کاظم علیهالسلام فرمود: «همانا خدا را بر مردم دو حجت است؛ یکی حجت آشکار که آن پیامبران و رسولان و ائمه هستند و دیگری باطنی که خردهاست.»
📚(اصول کافی، ج 1، ص 13)
✾📚 @Dastan 📚✾
امام موسی کاظم علیه السلام :
مردی از اهل قم مردم را به سوی حق دعوت میکند و قومی گرداگرد او جمع میشوند به صلابت پارههای فولاد،
تندبادها آنان را به لرزه درنمی آورد و از جنگ خسته نمیشوند و ترس به خود راه نمیدهند و بر خدا توکل می کنند و سرانجام پیروزی از آن متقین است.
«بحار الانوار، ج 60، ص216»
#میلاد_امام_کاظم(علیه السلام)مبارک باد💐💐
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼⚡️🌼⚡️🌼⚡️🌼⚡️🌼
#داستان_آموزنده
🔆بهلول نبّاش
☀️«معاذ بن جبل» با حالت گریان بر پیامبر صلیالله علیه و آله وارد شد و سلام عرض کرد و جواب سلام شنید پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «چرا گریه میکنی؟» عرض کرد: «بر در مسجد جوانی خوشصورت و شاداب است، چنان بر خودش گریه میکند مانند زن جوان مُرده، میخواهد به حضور شما آید.»
☀️پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: عیبی ندارد. جوان آمد و سلام عرض کرد، پس از جواب سلام پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «چطور گریه نکنم گناهانی انجام دادم که خدا مرا نمیبخشد و مرا داخل جهنم خواهد کرد.»
☀️پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «آیا برای خدا شریک قرار دادی؟» گفت: نه فرمود: «نفس محترمی را کُشتی؟» گفت: نه. فرمود: «گناهت اگر بهاندازهی کوهها باشد خدا میآمرزد.» جوان گفت: «گناهان من از کوهها بزرگتر است.»
☀️فرمود: «آیا گناهت مثل هفت زمین و دریاها و ریگها و اشجار و آنچه در آن است از مخلوقات و بهقدر آسمانها و ستارگان و بهقدر عرش و کرسی میباشد؟»
☀️گفت: «گناهانم از همه اینها بزرگتر است.»
فرمود: «وای بر تو گناهان تو بزرگتر است یا پروردگار تو؟» جوان روی خود به زمین زد و گفت: «منزّه است خدا، از هر چیزی او بزرگتر است…»
☀️فرمود: «ای جوان یکی از گناهانت را برایم نمیگویی؟» عرض کرد: چرا، بعد گفت: «هفت سال کار من این بود که قبرها را میشکافتم و کفن مُردهها را درمیآوردم و میفروختم. شبی دختری از دختران انصار مُرد وقتی نبش قبر کردم و کفن را از تن او جدا کردم، شیطان وسوسه کرد و با او مقاربت کردم، وقتی برمیگشتم شنیدم که مرا صدا کرد: ای جوان! از فرمانروای روز جزا نمیترسی؟ وای بر تو از آتش قیامت!»
☀️جوان گفت: حال چه کنم؟ پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «ای فاسق! از من دور شو، میترسم به آتش تو بسوزم.»
او رفت و به یکی از کوهها پناه برد و دو دست خود را به گردن بست مشغول توبه و عبادت و مناجات شد.
☀️تا چهل روز، شب و روز گریه میکرد به نوعی که بر درندهها و حیوانات وحشی اثر میگذاشت. بعد از چهل روز از خدا طلب آمرزش کرد تا در قیامت رسوا نشود.
☀️خدا بر پیامبرش آیهی 129 سورهی آلعمران را نازل کرد که آمرزش بهلول در آن بود. پیامبر صلیالله علیه و آله این آیه را با لبخند تلاوت میکرد و بعد فرمود: «کیست مرا به نزد آن جوان ببرد؟»
☀️ معاذ گفت: میدانم کجاست. پیامبر صلیالله علیه و آله همراه معاذ نزدش رفتند دیدند میان دو سنگ سرپا ایستاده، دستهایش به گردنش بسته، رویش از شدت آفتاب سیاه و تمام مژههای چشمش از گریه ریخته و مشغول مناجات است و خاک بر سرش میریزد درندگان صحرا اطراف او را گرفته و پرندگان در اطراف بالای سر او صف کشیده به حال او گریه میکنند.
☀️پیامبر صلیالله علیه و آله نزدیک رفته دستهای او را با دست مبارک خود گشودند و خاک از سر او پاک کردند و فرمودند: «بشارت باد تو را ای بهلول، تو آزادکردهی خدایی از آتش.»
☀️پس به اصحاب فرمود: «اینطور گناهان خود را تدارک و جبران کنید.»
📚(رساله لقاءالله، ص 62 -مجالس الصدوق)
#توبه
✾📚 @Dastan 📚✾
☘💐☘💐☘💐☘💐☘
#داستان_آموزنده
🔆دوستان متوسل
🥀مولی حسن کاشی از شعرا و مداحان ائمه علیهم السّلام بود. وقتیکه از زیارت مدینه برگشت، به عراق رفت و نزد مرقد پاک امیرالمؤمنین علیهالسلام آمد و ایستاد و قصیده را که ابتدایش این شعر است، شروع به خواندن کرد.
🥀ای زبدهی آفرینش، پیشوای اهل دین **** وی ز عزت مادح بازوی تو روحالامین
شب در خواب امام را دید و به او فرمود: «تو از راه دور بهسوی ما آمدهای و دو حق از ما طلب داری:
🥀 یکی مهمان ما هستی و دومی اشعاری برایم سرودی؛ اکنون به بصره برو؛ در آنجا تاجری است معروف به مسعود بن افلح، چون نزدش رفتی سلام مرا برسان؛ و بگو امیرالمؤمنین میفرماید: روزی که میخواستی به طرف عمان حرکت کنی، به ما متوسل شدی و نذر کردی که اگر کشتی حامل اموال تجارتت سالم به ساحل برسد، هزار دینار در راه ما خرج کنی، هزار دینار از او بگیر و در زندگیات صرف کن.»
🥀کاشی میگوید: به بصره رفتم و او را پیدا کردم و خواب امیرالمؤمنین و پیغام حضرتش را به او رساندم. او آنقدر خوشحال شد که نزدیک بود بیهوش شود. مسعود تاجر گفت: به خدا سوگند هیچکس از این توسلم بهغیراز امیرالمؤمنین علیهالسلام، آگاه نبود، پس هزار دینار پول و از جهت شکر، لباس گرانقیمتی به من عطا کرد و همچنین ولیمهای به فقرای بصره داد.
📚(داستانها و پندها، ج 2، ص 44 -روضات الجنات، ص 171)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
هر گاه عیبی در من دیدی،
به خودم خبر بده نه کسی دیگر.
چون تغییر آن دست من است.
کار اولت باعث پیشرفت و بهبودم
می شود اما گزینه دوم غیبت است
و مرا در تاریکی نگه می دارد.
جمله ای که در یک هتل نوشته بود، شگفت زده ام کرد:
اگر سبب رضایتت شدیم
از ما سخن بگو،
وگرنه به خود ما بگو.
بااینگونه صحبت کردن، غیبت
از میانمان میرود.
بهشت وعده دور از دسترسی نیست
اگر بی بهانه خوب باشیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#و_ما_ادراک_سهراهمرگ؟!
🌷یک دستگاه نفربر پی.ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود، دقایقی کنار پست امداد توقف کرد تا مجروحها را سوار کنیم. مجروحهای بد حال را که غالباً دست و پا قطع بودند، سوار آن کردیم. راننده مدام میگفت: زود باشین ... فرصت نیست ... الانه که تانکای عراقی بزنند. ولی ما بدون توجه به حرف او، تا آنجا که جا داشت مجروحها را سوار کردیم. حتی...
🌷حتی آنها را به هم فشار میدادیم تا تعداد بیشتری جا شوند. نالهی بیشتر آنها بلند شد، ولی کاری نمیشد کرد. معلوم نبود کی وسیلهی دیگری برای بردن مجروحها بیاید. خوب که مطمئن شدیم دیگر جایی برای کسی نیست، بهزور در نفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم. باقی مجروحها به داخل پست امداد رفتند تا همچنان منتظر آمدن آمبولانس بمانند.
🌷نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد. هر چه سلام و صلوات که به ذهنمان رسید، نذر کردیم تا سالم از سهراه مرگ رد شود. همین که به سهراه رسید، تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود، از سمت چپ به طرفش شلیک کرد. در مقابل چشمان وحشتزده و مبهوت ما، گلولهی مستقیم تانک به پهلوی نفربر خورد، آن را جر داد و با ورود به داخل آن، در جا منفجر شد و نفربر را به کنار خاکریز پرتاب کرد.
🌷به دنبال آن، باران خمپاره و....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ تصویری
🍃خواب عجیبی که علامه امینی(ره) دید و باعث شد او کتاب الغدیر را بنویسد ...
✾📚 @Dastan 📚✾
* #امام_کاظم
💠 کرامت امام کاظم علیه السلام
🔻 در روایتی حکایت شده: "و في حديث يعقوب السّراج قال دخلتُ عَلي ابي عبدالله عليه السلام و هو واقف علي رأس أبي الحسن موسي"
بر امام صادق وارد شدم و حضرت بالاسر فرزندشان حضرت موسي بن جعفر ايستاده بودند
"و هو في المهد"
حضرت موسي بن جعفر در گهواره بودند و آقا امام صادق عليه السلام در گوش ایشان رمز و رازی را زمزمه ميکردند.
راوي ميگويد: "فجلست حتي فرغ"
نشستم تا آقا با فرزند مبارکشان زمزمه و صحبتشان تمام شد. آنگاه بلند شدم و خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض سلام کردم.
"فقال عليه السلام لي: أدنُ من مولاک فسلّم عليه"
برو کنار گهواره و خدمت مولایت حضرت موسي بن جعفر سلام کن. رفتم سلام کردم.
"فردّ عليّ السلام بلسان فصيح ثم قال لي"
حضرت موسي بن جعفر با زبان فصیح جواب مرا دادند بعد فرمودند:
"اذهب فغير اسم ابنتک التي سميتها أمس فانه اسم يبغضه الله"
حضرت فرمودند: برو اسم بچهات را که ديروز روي آن گذاشتي تغيير بده اين اسم نزد خدا مبغوض است. راوی ميگويد: نام دخترم را حمیراء گذاشته بودم. بعد امام صادق فرمود: برو امري را که به تو کردند انجام بده. من هم رفتم و این اسم را از روي او برداشتم. ( الارشاد ج۲، ص۲۱۹.)
بعد از شهادت حضرت امام صادق (عليه السلام) اختلاف شد که امام کيست؟ کرامات اینچنین راهگشا بوده است.
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
✾📚 @Dastan 📚✾