eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌳🌻🌳🌻🌳🌻🌳 🔆پیاده یا سواره 🌺ابراهیم ادهم به حج می‌رفت، ناگاه عربی شترسوار به وی رسید و گفت: ای شیخ! به کجا می‌روی؟ 🌺فرمود: به زیارت خدا! با تعجّب عرض کرد: پیاده این راه دور و دراز را چطور خواهی رفت؟ 🌺 فرمود: مرا مرکب‌ها هست. عرب پرسید: کجاست؟ فرمود: 🌺 وقت نزول بلا بر مرکب صبر سوار می‌شوم و وقت نعمت بر مرکب شکر. در وقت نزول قضا بر مرکب رضا سوار می‌شوم؛ و هر وقت نفس من مرا بر چیزی ترغیب نماید من یقین می‌کنم بقیه عمرم خیلی کم مانده پس، از وی اعراض می‌کنم. عرب گفت: در این صورت تو سواره و من پیاده سیر می‌کنم. 📚رنگارنگ، ج 2، ص 152 ✾📚 @Dastan 📚✾
راه خروج از افکار و خیلات بد علامه حسن زاده آملی بدان که خیالات تو تنها کاری که برای تو کرده اند، این است که تو را از سیر به دیار ملکوت یعنی از طیران و عروج باز داشته اند پس خیالات را برای حیوانات بگذار زیرا تو انسانی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸 🔆نتیجه‌ی خوار شمردن 🍂شخصی در بنی‌اسرائیل فاسد بود به‌طوری‌که بنی‌اسرائیل او را از خود راندند. روزی آن شخص به راهی می‌رفت، به عابدی برخورد کرد که کبوتری بالای سر او پرواز می‌کند و سایه بر او انداخته است. 🍂پیش خود گفت: «من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم، امید می‌رود که خدا به برکت او به من رحم کند.» 🍂این بگفت و نزد آن عارف رفت و همان‌جا نشست. عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملّت هستم و این شخص، فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او روی گردانید و گفت: از نزد من برخیز! 🍂خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم. 📚(شنیدنی‌های تاریخ، ص 373 -محجه البیضاء، ج 6، ص 239) ✾📚 @Dastan 📚✾
فرصت زندگی کوتاه است... بزرگوارتر از آن باش که بـرنجی؛ و نجیب تر از آن باش که برنجانی! زنـــدگی زیبــاست! بـا این باور زندگی کن کـه تمام جهان، طرف تــو است؛ چرا که دقیقا" همینطور است؛ اگر باورت اینگونه باشد. مادامی که به آن بهترینی که در وجودت است، وفـادار بمانی، موفق خواهی بود...! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🔆کدام اسراف است؟ 🔅روزی امام هادی علیه‌السلام به مجلس متوکّل خلیفه عباسی آمد و پهلوی او نشست. متوکّل دستار (عمّامه) امام را نگریست، دید که به‌غایت، قماش آن نفیس است. از روی تعرّض گفت: «این دستار که بر سر داری، به چه قیمتی خریده‌ای؟» امام فرمود: «آن‌کس که برای من آورده، پانصد درهم نقره خریده است.» 🔅متوکّل گفت: «اسراف کرده‌ای که عمامه پانصد درهمی بر سر نهاده‌ای.» امام فرمود: «من شنیده‌ام که در این ایام کنیزی زیبا به هزار دینار طلای سرخ خریده‌ای!» 🔅گفت: «بله درست است.» امام فرمود: «من برای شریف‌ترین اعضای (بدن) خود، پانصد درهم نقره داده‌ام و تو برای خسیس‌ترین اعضای (بدن) خود، هزار دینار طلا پول داده‌ای، (به‌راستی) اسراف در کدام است؟» 🔅متوکل خجل شد و گفت: «انصاف آن است که ما را روا نیست بر بنی‌هاشم تعرّض کنیم.» پس دستور داد صد هزار درهم صله، به خاطر این جواب، به خادمان امام تسلیم کنند. 📚لطایف الطوایف، ص 57 💥💥امام عسگری علیه‌السلام فرمود: «از اسراف کردن دوری کنید که اسراف از کار شیطان می‌باشد.» 📚بحارالانوار، ج 50، ص 292 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸 🔆خسرو پرویز 🌱از پادشاهانی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله به او نامه نوشت و او را دعوت به اسلام نمود یکی «خسرو پرویز پادشاه ایران» بود. نامه‌ای به‌وسیله‌ی «عبدالله بن حذاقه» به دربار او فرستاد. 🌱خسرو دستور داد آن را ترجمه کردند دید حضرت محمّد صلی‌الله علیه و آله نام خود را بر نام او مقدم داشته است. این موضوع بر او گران آمد، نامه را پاره کرد و به عبدالله هیچ توجهی ننمود و از جواب نامه خودداری کرد. وقتی خبر پاره کردن نامه به پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسید فرمود: «خدایا تو نیز پادشاهی او را قطع فرما.» خسرو نامه‌ای به باذان پادشاه یمن فرستاد که شنیده‌ام در حجاز شخصی دعوی نبوّت کرده، دو نفر از مردان دلیر خود را بفرست تا او را دست‌بسته به خدمت ما بیاورند. 🌱باذان دو نفر به نام «بابویه» و «خرخسره» را به حجاز فرستاد و آنان نامه‌ی باذان را به پیامبر صلی‌الله علیه و آله دادند… فرمود اینک استراحت کنید تا فردا جواب شما را بدهم. روز دیگر که شرفیاب شدند فرمود: 🌱«به باذان بگویید که دیشب هفت ساعت از شب گذشته (دهم جمادی‌الاولی سال هفتم هجری) پروردگار من، خسرو پرویز را به‌وسیله‌ی فرزندش شیرویه به قتل رسانید و ما بر مملکت او مسلط خواهیم گشت. اگر تو هم ایمان بیاوری بر محل حکومت خویش مستقر باش.» 📚(داستان‌ها و پندها، ج 2، ص 126 -روضة الصفا ✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️ 🔆از رنگرزی تا ولیّ شدن 🦋مرحوم عارف بالله، حسنعلی نخودکی اصفهانی، استادی در اصفهان داشتند، به نام محمّد صادق تخته فولادی (م 1292) که در اوایل جوانی به رنگرزی مشغول بود و چند شاگرد هم داشت. یک روز عصر با شاگردان، برای تفریح به خارج از شهر اصفهان می‌روند؛ به هنگام بازگشت، عبورشان به قبرستان تخته فولاد می‌افتد و می‌بیند پیرمردی در حال تفکّر است. 🦋حاجی می‌گوید: «کمی با این پیرمرد شوخی کنیم.» او سؤالاتی می‌کند و پیرمرد جواب نمی‌دهد. 🦋حاجی با ته عصا به شانه‌ی او می‌زند و می‌گوید: «انسانی یا دیوار؟» باز جوابی نمی‌شنود! پس به شاگردان می‌گوید: «برگردیم شهر.» چند قدمی نمی‌رود که پیرمرد (بابا رستم بختیاری) می‌فرماید: «عجب جوانی هستی حیف از جوانی تو!» و دیگر حرف نمی‌زند. 🦋حاجی با این حرف منقلب می‌شود و کلید دکّان را به شاگردان داده و خود، سه شبانه‌روز نزدش می‌ماند. سپس به دستور بابا رستم روزها سر کار خود می‌رود و شب‌ها به تخت فولاد می‌آید. استاد بعد از یک سال می‌فرماید: «دیگر کار بس است! و همین‌جا بمانید.» و … این‌گونه حاجی از اولیای الهی می‌شود. 📚(نشان از بی‌نشان،1/35) ✾📚 @Dastan 📚✾
•تفاوت بین درونگرایی و افسردگی و اضطراب اجتماعی: -فرد درون گرا: ترجیح میدم کارهامو تنهایی انجام بدم، من بدون کار گروهی راحت ترم فرد افسرده: توانایی انجام کاری رو ندارم ، دلم میخواد فقط بخوابم و این روزا بگذرن فرد مضطرب: همیشه کارهام پر اشتباس، هیچوقت نمیتونم یه کارو بدون نقص و ایراد انجام بدم -فرد درونگرا: از مهمونی خوشم نمیاد چون با تنهاییام حالم بهتره فرد افسرده: دلم میخواد برم مهمونی ولی حال ندارم فرایند ترتیب دادنش رو طی کنم فرد مضطرب: کاش مهمونی امشب کنسل بشه، واقعا جلوی اونهمه آدم حتی به آب خوردن هم برام سخته -فردا درونگرا: من از تنهاییم لذت میبرم فرد افسرده: دلم میخواد برم بیرون با دوستام ولی اصلا حوصله ندارم و ممکنه حال بقیه رو بدکنم پس تنها میمونم فرد مضطرب: دلم میخواد با دوستام برم بیرون ولی ممکن جلوی اونا اشتباه کنم، یا با من بهشون خوش نگذره ✾📚 @Dastan 📚✾
قبل از عید 98 بود که خواب دیدم اطراف خیمه‌ای شلوغ و پر رفت و آمد است، میگفتند: هر کسی شهید دارد و برنگشته است سراغش را از آنجا میگیرد، رفتم داخل خیمه، پیرمردی با چهره نورانی لیستی در دست داشت زود رفتم کنارش تا سراغ علی را از او بگیرم، گفتم: حاج آقا؟ منم شهید دارم که هنوز برنگشته، با مهربانی نگاهی به من انداخت، گفت: اسمش چیه گفتم: علی، علی آقایی یک لحظه یاد پسوندت افتادم گفتم: حاج آقا، اسمش هست علی آقایی حمل آباد! دوباره نگاهی به لیست توی دستش انداخت، پشت روی صفحه را نگاه کرد، نبود، برگ دوم را دید، بعد نگاهی به من انداخت گفت: آره اسمش اینجاست، پرسیدم: پس کی میاد گفت: معلوم نیست هر وقت نوبتش برسه! 🌷شهید علی آقایی🌷 راوی: همسر شهید ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ماجرای شنیدنی امام موسی کاظم (ع) و بشر حافی 🎥حاج اقا ماندگاری ✾📚 @Dastan 📚✾
💠زماني که در تله هاي زندگي گیر مي افتیم یعني درکودکي شرایطي داشتیم که نیازهاي عاطفي ما برآورده نشده و حالا هم در بزرگسالي برآورده نمي شود. ⭕️براي برآورده کردن نیازهایمان باید از نقش کودك عصباني بیرون بیاییم و بزرگسال شویم. زماني بزرگسال مي شویم که : ✅احساساتمان را بشناسیم و بتوانیم ابرازشان کنیم. ✅براي زخم هایمان سوگواري کنیم، تحمل حال بد، غم و اشک ریختن لازمه سوگواري درست است. ✅دروغ هايي که به ما گفته شده بشناسیم و بدانیم چرا به ما به دروغ گفتند که ارزشمند و دوست داشتني نیستیم، امن نیستیم و از دیگران کمتریم . ✅نیازهايي که عمیقاً خشنودمان مي کند را درك کنیم و اینقدر بدنبال نیازهاي کاذب مثل موفقیت و شهرت نباشیم. ✅شبیه والد سرزنشگرمان نباشیم و انتظارات غلط خود را بشناسیم. ✅خودمان را همینطور که هستیم بپذیریم دکتر هلاکویی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔹 حکیم بزرگی روی شن‌ها نشسته و در حال مراقبه بود. مردی به او نزدیک شد و گفت: مرا به شاگردی بپذیر. حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن! مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد. حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا. یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن! مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند. حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا. سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. مرد این بار گفت: و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید. حکیم خط بلندی کنار آن خط کشید و گفت حالا کوتاه شد. 🔹این حکایت، یکی از رموز مهم در مسیر پیشرفت را نشان می‌دهد. ▪️اولاً؛ نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت تو، دیگران خود به خود شکست می‌خورند. ▪️ثانیاً؛ به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را درست انجام بده. ▪️ثالثاً؛ با کوتاه کردن دیگران ما بلند نمی‌شویم و برعکس، بازتاب رفتار ما باعث کوتاهی‌مان می‌شود. ▪️رابعاً؛ در آموختن نهفته است. گاهی چند سال درس استادی می‌رویم اما با کارهای‌مان، یا راه آموختن را بر خود می‌بندیم. یا اجازه نمی‌دهیم به ما بیاموزاند و یا رفتاری می‌کنیم که ما را شایسته آموختن نمی‌داند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌸 به دوستان نااهل ⚡️یکی از خدمتگزاران مأمون، خلیفه عباسی، شبی برای او گفت: در همسایگی من مرد دین‌داری بود که به حق دیگران تجاوز نمی‌کرد؛ چون آخر عمرش شد، به جوانش که کم‌تجربه بود وصیت کرد. ازجمله گفت: ⚡️«ای پسر! خدا مرا مالی و نعمتی داده است که با رنج حاصل کرده‌ام و آسان به تو می‌رسد؛ باید قدر بدانی و اسراف نکنی و از دوستان ناباب دوری کنی، ولی می‌دانم که نااهلان گرد تو آیند و مالت تمام شود، ولی هیچ‌گاه خانه را نفروش. آنگاه که پولت تمام شود، دوستانت دشمن تو شوند و تصمیم می‌گیری که خود را با طناب آویزان و خودکشی کنی. من از الآن آن طناب را آویزان کرده‌ام که اگر روزی کار به آنجا کشید، در خانه‌ی خود، خویش را به آن طناب آویزان کن.» ⚡️پسر بعد از وفات پدر، مال را خرج و اسراف کرد و دوستان نااهل اموالش را خوردند و بعد از تمام شدن مالش، دشمن او گشتند؛ اما طبق وصیّت پدر، خانه را نفروخت و عاقبت تصمیم گرفت خود را حلق‌آویز کند. آمد و همان طناب که پدر به سقف بسته بود، به گردن انداخت تا خودکشی کند. بر اثر سنگینی، تیر سقف افتاد و ده هزار دینار از آنجا فروریخت. ⚡️چون جوان چنین دید، خوشحال شد و غرض از وصیت پدر را فهمید؛ و از اسراف و خرج بی‌رویه دوری کرد و زندگی معتدلی را آغاز کرد و از خواب غفلت بیدار شد. 🌱جوامع الحکایات، ص 310 🌱🌱امام عسگری علیه‌السلام فرمود: «از اسراف کردن دوری کنید که اسراف از کار شیطان می‌باشد.» 📚بحارالانوار، ج 50، ص 292 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸عشق و نجابت ✍ علی‌رضا مکتب‌دار 📌درباره عشق یا همان دوست‌داشتن بی‌حد و حصر، زیاد شنیده و خوانده‌ایم و چه بسا آن را تجربه نیز کرده باشیم. 📌در عشق، همه شاخ و برگ وجود عاشق در قامت وجود معشوق درمی‌پیچد و آن را چنان در آغوش می‌گیرد که دویی در میان نماند و هر دو یکی شوند. 📌تاریخ حیات آدمی پر است از داستان عشاقی که کهربای عشق چنان جانشان را مجذوب ساخته که پشت پا به هر آنچه غیر از معشوق است زده‌اند. 📌اما در این میان کم نبوده و نیستند مدعیانی که به دروغ، لاف عشق زده و حریر عشق را بر قامت دیوگون شهوت پوشانده‌اند. 📌در عشق راستین، بیشتر از جلوه‌های ظاهری معشوق، این زیبایی‌های معنوی او است که چشم دل عاشق را مسحور می‌کند، از این رو نجابت و پاکی همواره هم‌پای چنین عشقی است، اما در عشق‌های آلوده، رنگ و لعاب معشوق ظاهری، چشم عقل مدعی عاشقی را کور ساخته و فرشته پاکی و نجابت را در او می‌کشد و هوس سبب می‌شود به کارهایی دست یازد که یکسره با عشق و عاشقی راستین، بیگانه است. 📌به قول نادر ابراهیمی: عشق نیز تابعی از نجابت است. هوس‌بازِ نانجیب، بسیار می‌توان یافت؛ امّا هرگز عاشقِ نانجیب پیدا نخواهی کرد، ای سلیمه! هیچ گاه نشنیده‌اَم و نخواهی شنید که عشق، بتواند حتّی لحظه‌یی هم زیرِ چترِ نانجیبی، آسوده بنشیند و عشق باقی بماند، البتّه باز هم به شرطِ آن که عشق را با شهوت، اشتباه نگیریم. ✾📚 @Dastan 📚✾
آدم هایی که باهاشون در ارتباطی آینده تورو میسازن بنگر با چه کسانی همنشین هستی😉 ✾📚 @Dastan 📚✾
می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد شما گوش نکنید چون اگر چنین بود، از منش و شخصیت هیچکس چیزی باقی نمی ماند، هر کس هرچه به سرت آورد ،فقط خودت باش نگذار برخورد نادرست آدمها،اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند. اگر جواب هر جفایی ، بدی بود که داستان زندگی ما خالی از آدمهای خوب می شد 🌼 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️ 🔆از رنگرزی تا ولیّ شدن 🦋مرحوم عارف بالله، حسنعلی نخودکی اصفهانی، استادی در اصفهان داشتند، به نام محمّد صادق تخته فولادی (م 1292) که در اوایل جوانی به رنگرزی مشغول بود و چند شاگرد هم داشت. یک روز عصر با شاگردان، برای تفریح به خارج از شهر اصفهان می‌روند؛ به هنگام بازگشت، عبورشان به قبرستان تخته فولاد می‌افتد و می‌بیند پیرمردی در حال تفکّر است. 🦋حاجی می‌گوید: «کمی با این پیرمرد شوخی کنیم.» او سؤالاتی می‌کند و پیرمرد جواب نمی‌دهد. 🦋حاجی با ته عصا به شانه‌ی او می‌زند و می‌گوید: «انسانی یا دیوار؟» باز جوابی نمی‌شنود! پس به شاگردان می‌گوید: «برگردیم شهر.» چند قدمی نمی‌رود که پیرمرد (بابا رستم بختیاری) می‌فرماید: «عجب جوانی هستی حیف از جوانی تو!» و دیگر حرف نمی‌زند. 🦋حاجی با این حرف منقلب می‌شود و کلید دکّان را به شاگردان داده و خود، سه شبانه‌روز نزدش می‌ماند. سپس به دستور بابا رستم روزها سر کار خود می‌رود و شب‌ها به تخت فولاد می‌آید. استاد بعد از یک سال می‌فرماید: «دیگر کار بس است! و همین‌جا بمانید.» و … این‌گونه حاجی از اولیای الهی می‌شود. 📚(نشان از بی‌نشان،1/35) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🔸🔸🔷🔸🔸🔷🔸🔸🔷 🔆سکّاکی 🔅«سراج‌الدین سکاکی» از علمای اسلام بوده که در عصر خوارزمشاهیان می‌زیسته و از مردم خوارزم بوده است. 🔅سکاکی، نخست، مردی آهنگر بود. روزی صندوقچه‌ای بسیار کوچک و ظریف از آهن ساخت که در ساختن آن رنج بسیار کشید. آن را به رسم تحفه برای سلطان وقت برد. سلطان و اطرافیان، به‌دقت صندوقچه را تماشا کردند و او را تحسین نمودند. 🔅در آن ‌وقت که منتظر نتیجه بود مرد دانشمندی وارد شد و همه او را تعظیم کردند و دو زانو پیش روی وی نشستند. سکاکی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: او کیست؟ گفتند: او یکی از علماء است. 🔅از کار خود متأسف شد و پی تحصیل علم شتافت. سی سال از عمرش گذشته بود که به مدرسه رفت و به مدّرس گفت: می‌خواهم تحصیل علم کنم. مدرس گفت: با این سن و سال فکر نمی‌کنم به جائی برسی، بیهوده عمرت را تلف مکن. 🔅ولی او با اصرار مشغول تحصیل شد. امّا به‌قدری حافظه و استعدادش ضعیف بود که استاد به او گفت: این مسئله‌ی فقهی را حفظ کن «پوست سگ با دباغی پاک می‌شود.» بارها آن را خواند و فردا در نزد استاد چنین گفت: «سگ گفت: پوست استاد با دباغی پاک می‌شود!» استاد و شاگردان همه خندیدند و او را به باد مسخره گرفتند. 🔅تا ده سال تحصیل علم نتیجه‌ای برایش نداشت. دل‌تنگ شد و رو به کوه و صحرا نهاد. به جائی رسید که قطره‌های آب از بلندی به روی تخته‌سنگی می‌چکید و بر اثر ریزش مداوم خود سوراخی در دلِ‌ سنگ پدید آورده بود. 🔅مدتی با دقت نگاه کرد، سپس با خود گفت: دل تو از این سنگ، سخت‌تر نیست. اگر استقامت داشته باشی سرانجام موفق خواهی شد. این بگفت و به مدرسه بازگشت و از چهل‌سالگی با جدیت و حوصله و صبر مشغول تحصیل شد تا به جائی رسید که دانشمندان عصر وی، در علوم عربی و فنون ادبی با دیده اعجاب به او می‌نگریستند. 🔅کتابی به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم عربی نوشت که از شاهکارهای بزرگ علمی و ادبی به شمار می‌رود. 📚داستان‌های ما، ج 3، ص 45 ✾📚 @Dastan 📚✾
💞🌸💞🌸💞🌸💞 🔆دزد مستغفر 💫امام صادق علیه‌السلام فرمود: «زنی در کشتی نشسته بود و آن کشتی غرق شد. آن زن به‌وسیله‌ی تخته‌پاره‌ای خود را نجات داد و به جزیره‌ای رسانید. 💫مردی در آن جزیره بود که دزدی می‌کرد. چون آن زن زیبا را مشاهده نمود، گفت: «تو از انسان‌ها هستی یا از جنیان؟» گفت: «از انسان‌ها؛ کشتی ما غرق شد و من به‌وسیله‌ی تخته‌ای با هزاران زحمت به این جزیره رسیدم.» 💫مرد با شتاب نزد زن آمد و او را در آغوش گرفت. زن چون بید به خود می‌لرزید. مرد گفت: «چرا می‌لرزی؟! از چه کسی می‌ترسی؟ اینجا که کسی نیست!» زن گفت: «از خدایی که ناظر ماست، می‌ترسم!!» 💫گفت: «آیا تابه‌حال مانند این عمل، انجام داده‌ای؟» زن گفت: نه؛ گفت: «وای بر من دزد که بارها این عمل بد را بدون ترس و با اختیار انجام داده‌ام، ولی تو حتی یک‌دفعه انجام ندادی و این‌گونه می‌ترسی.» 💫دزد این حرف را گفت و از اعمال گذشته استغفار کرد و به‌سوی آبادی حرکت کرد. در بین راه مرد عابدی همراه او شد. چون آفتاب تابان و گرما شدید بود، عابد دعا نمود و دزد تائب آمین گفت. ناگهان ابری بر سر آن‌ها سایه افکند تا آنکه به دو راهی رسیدند و از یکدیگر جدا شدند. عابد دید طرفی که آن مرد رفت، ابر بر سر او سایه افکنده است. برگشت و به نزد او رفت. 💫گفت: «به چه عملی نزد خدا این مقام را پیدا کردی که ابر بر سرت سایه می‌افکند؟» مرد دزد، داستان خود را با زن گفت. عابد گفت: «الآن خداوند به خاطر بازگشت از اعمال بد و به خاطر کارهای خوب و استغفارت، این مقام را به تو عنایت کرده است. 📚نمونه معارف، ج 1، ص 138 -لئالی الاخبار، ص 44 ⚡️⚡️امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «تعجب می‌کنم از کسی که (از رحمت خدا) ناامید شده بااینکه می‌تواند طلب آمرزش کند.» 📚نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص 112 ✾📚 @Dastan 📚✾
همیشه هر چیزی را که دوست داریم، به دست نمی آوریم، پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم، دوست بداریم! عشق در لحظه پدید می‌آید، و دوست داشتن در امتداد زمان، و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است! قابل اعتماد بودن ارزشمندتر از دوست داشتنی بودن است! تولد یک انسان همانند روشن کردن کبریتی است و مرگش خاموشی آن ،بنگر در این فاصله چه کردی؟ گرما بخشیدی ؛ یا سوزاندی.......؟! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسته که باید جلوی دزدی و اختلاس رو با اولویت بیشتری گرفت درسته که این وضع گرانی زیبنده این مملکت نیست درسته که باید فقر توی جامعه ما ریشه کن بشه ولی هر چیزی جای خودش..
🌷 🌷 . 🌷هوا به شدت گرم بود، که به ما اطلاع دادند در یکی از پایگاه‌های اطلاعات و عملیات بین نیروهاى سپاه و اشرار درگیری به وجود آمده، علی محمد به همراه هشت تن از افرادش با هلی‌کوپتر به منطقه رفت و پس از حل مشکل تصمیم گرفت مسیر برگشت را با یکی از خودروهای سپاه بیاید. هنوز نیمی از راه را نیامده متوجه شدیم مسیر با مقداری چوب بسته شده است. همه سکوت کرده و مضطرب بودیم، ناگهان علی محمد از ماشین پیاده شد و چوب‌ها را کنار زد. 🌷در همین لحظه صدای رگبار گلوله‌ها در فضا پخش شد. همه از ماشین پیاده شدیم. ساعتی نگذشت که همه‌ی دوستانم توسط منافقین به شهادت رسیدند. یکی از اشرار تا علی محمد را دید فریاد زد: "این شیرازی است بزنیدش." علی محمد به خاطر ضربه‌های سختی که در لبنان به صهیونیست‌ها و در کردستان به منافقین زده بود با نام شیرازی معروف بود و دشمنان حسابی از او می‌ترسیدند و برای سرش جایزه گذاشته بودند. بار دیگر رگبار گلوله‌ها به سمت علی محمد جاری شد. 🌷وقتی علی به زمین افتاد، اشرار آرام و با دلهره به او نزدیک شدند یکی از آن‌ها برای اطمینان تیری به سر او زد و دیگری تیری در دهان او و دیگران بار دیگر بدنش را آماج گلوله‌های خود نمودند. بیش از هفتاد گلوله بر پیکر رنجور علی نشست و آن‌ها در آخرین دقایق تصمیم گرفتند، پیکر خونین او را با خود ببرند. که صدای هلی‌کوپترهای سپاه و نیروهای امداد آنان را وادار به عقب‌نشینی نمود. 🌷خبر شهادت شیرازی مدتها با شادی در رادیوهای منافقین و اسرائیل تکرار می‌شد. همیشه نامه‌هایش را با این عبارت به اتمام می‌رساند، "امروز سرباز اسلام، فردا شهید گمنام". یکی از نامه‌هایش را با هم می‌خوانيم؛ "....نمی‌دانم که این بدن ضعیف به وطن یا سرزمین اسلامی ام، باز می‌گردد و یا تکه تکه و چاک چاک می‌شود و شاید اصلاً بدنی نماند و مانند صدها شهید گمنام مفقود در کربلای ایران و در خارج از مرزها در راه هدف در بیابان ها بر روی شن های داغ و تفتیده بماند اما در این راه خود را نمی‌بینم و تنها خدا را می‌بینم.... 🌷....مگر حسینِ (ع) زهرا (س) در عاشورا نفرمود كه: اگر دین جدم، پیامبر با کشته شدن من باقی می‌ماند پس ای شمشیرها و ای نیزه‌ها بر بدنم فرود آیید و بدنم را تکه تکه کنید. حال اگر دین اسلام با جهاد و به خون خفتن من زنده می‌ماند پس اى خمپاره‌ها و ای رگبار مسلسل‌ها بر بدن من ببارید و بدنم را قطعه قطعه کنید که ما در سنگر مانده ایم و آماده ایم.... 🌷....با شما مردم یک سخن دارم اگر دست از انقلاب و ولایت بردارید و یا بی‌تفاوت بمانید، شهدا روز محشر جلو شما را خواهند گرفت.... و ای مسئولین به واسطه‌ی خون عزیزان شهید و جانباز روی کار آمدید و مسئولیت جایگاه گذشته را بر عهده گرفتید مصلحت اندیشی نکنید و سازش و بی‌تفاوتی را کنار بگذارید و سخت و مقاوم باشید." 🌹خاطره اى به ياد شهید معزز علی محمد کرمی، معاون عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 🖥 زیبای مباهله پيامبر اسلام (ص) با مسيحيان نجران 🔰 ماجرای مباهله چیست؟ 🔻باید داستان مباهله را به کودکان خود بیاموزیم. 🔻اگر غدیر عید ولایت است عید فضیلت است. چون بزرگترین فضیلت علی(ع) در روز مباهله و آن‌هم صریحاً در قرآن کریم بیان شده. 🔻امام رضا(ع) به مأمون فرمودند: بالاترین فضیلت علی(ع) آیۀ مباهله است. چون در این آیه علی(ع) نفس پیامبر(ص) اعلام شده است. باید غربت مباهله برطرف بشود، این خیلی مهمتر از بسیاری دیگر از ایام الله است. 📚 الفصول المختاره،ص ۳۸ ✾📚 @Dastan 📚✾