🔅 #پندانه
✍️ پاسخی برای آنها که زود میرنجند
🔹خردمندی با مردی در راهی سفر میکرد. آن مرد سعی داشت تا با بیاحترامی، توهین و واکنشهای تند و زننده، این معلم بزرگ را بیازماید.
🔸در سه روز اول، هرگاه خردمند سخن میگفت آن مرد، او را ابله مینامید و بهگونهای گستاخانه این انسان بزرگ را مورد تمسخر قرار میداد.
🔹سرانجام در پایان روز سوم، آن مرد تاب نیاورد و از خردمند پرسید:
با وجود اینکه در سه روز گذشته من فقط به تو بیاحترامی کردهام و تو را رنجاندهام، چطور میتوانی رفتاری سرشار از عشق و مهربانی نسبت به من داشته باشی؟
🔸هرگاه سبب آزار و اذیت تو میشدم در پاسخ، رفتاری سرشار از عشق دریافت کردم. چطور چنین چیزی امکانپذیر است؟
🔹خردمند در پاسخ سوال آن مرد، از او پرسید:
اگر کسی هدیهای به تو پیشنهاد کند و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق خواهد داشت؟
💢 سوال این انسان بزرگ، نگرش جدیدی به آن مرد بخشید.
✾📚 @Dastan 📚✾
💠آیت الله ملکی تبریزی(ره):
🔸نماز شب، موجب خشنودی خدا و دوستی فرشتگان است و سنت پیامبران و نور معرفت و اساس ایمان و آسایش بدن و ناخوشایندی شیطان است
🔸سبب اجابت دعا و قبولی اعمال و برکت در رزق و روزی است و شفیع میان نماز شب خوان و فرشته ی مرگ است و چراغ خانه ی قبر و فرش زیر پهلویش است و پاسخی برای دو فرشته نکیر ومنکر است و تا روز قیامت مونس و زائر او در قبر می باشد.
📚رساله لقاء الله صفحه ۱۸۹
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
صدایت میزنم
و از تو یاری میجویم ،
از تو ؛
همان خدایی که لحظهای از حالم ،
بر تو پنهان نیست ...
✾📚 @Dastan 📚✾
خدای خوبم
در این شب زیبا
درهای رحمتت را به روی ما بگشای
بهترین احوال و روحیه
و بهترین مؤفقیتها و بهترین لبخندها
و بهترین نعمتها و بهترین فرصتها
و بهترین عاقبت را نصیبمان بگردان
خير و بركات خودت را در زندگی
من و مردم سرزمینم جاری بفرما
و آرامش را در ذكر خودت بر ما ارزانی بدار
و دل ما را به نور خودت روشن و گرم كن
شبتـ🌙ـون پر از یاد خدا
در آغوش پر از مهر خدا باشید🌟
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مقام معلم
شخصى در مدينه مدرسه اى تاسيس كرد و به آموزش كودكان مشغول بود.
روزى يكى از فرزندان امام حسين (علیه السلام ) به مدرسه وى رفت و آيه شريفه الحمدللّه رب العالمين را آموخت .
وقتى به منزل برگشت ,آيه را تلاوت كرد و معلوم شد آن را در مدرسه اى از معلم آموخته است .
امـام حسين (علیه السلام ) هداياى زيادى براى معلم فرستاد به طورى كه موجب شگفتى عده اى از ياران آن حضرت گرديد.
آنـها نزد امام آمدند و عرض كردند: آيا آن همه پاداش به معلم رواست كه شما در برابر آموزش يك آيه , اين همه هديه براى معلم فرستاده اى ؟! حضرت فرمود: آنچه كه دادم چگونه برابرى مى كند با ارزش آنچه كه او به پسرم آموخته است .
ايشان با اين كار ارزش والاى معلم را به تمامى ياران و پيروان خودگوشزد نمود.
📚تفسير برهان , ج 1, ص 43 , داستان دوستان , ج 1, ص 71
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حقوق معلم و استاد
🗓 به مناسبت روز معلم و استاد
📖 امام سجاد علیه السلام درباب حقوق معلم و استاد میفرمایند :
➖ اَلتَّعْظیمُ لَهُ وَ التَّوْقیرُ لِمَجْلِسِهِ؛
1⃣ او را احترام کنی و بزرگش بداری.
➖ وَ حُسْنُ الاِْسْتِماعِ لَهُ وَالاِْقْبالُ عَلَیْهِ؛
2⃣ به سمت او رو کنی و خوب گوش کنی.
➖ وَ لَا تُجِیبَ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْءٍ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الَّذِی یُجِیبُ
3⃣ کسی از استاد چیزی می پرسد تو جواب نده، تا اینکه استاد خودش جواب بدهد.
➖ وَ لَا تُحَدِّثَ فِی مَجْلِسِهِ أَحَداً
4⃣ و در نزد استاد با کسی صحبت نکن.
➖ وَ لَا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً
5⃣ در حضور استاد غیبت کسی را نکن.
➖ وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُکِرَ عِنْدَکَ بِسُوءٍ
6⃣ اگر کسی غیبت استاد را کرد، شما از او دفاع کن.
➖ وَ أَنْ تَسْتُرَ عُیُوبَهُ
7⃣ در استاد عیبی مشاهده کردی افشا مکن
وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ
8⃣ و فضایل استاد را اظهار کن،
وَ لَا تُجَالِسَ لَهُ عَدُوّاً
9⃣ و با دشمن استادت مجالست نکن
وَ لَا تُعَادِیَ لَهُ وَلِیّاً
🔟 و با دوستانش دشمنی نکن.
فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ شَهِدَتْ لَکَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَنَّکَ قَصَدْتَهُ وَ تَعَلَّمْتَ عِلْمَهُ لِلَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ اسْمُه؛
آن وقت که این کارها را انجام دادی، ملائکه شهادت می دهند که تو برای خدا قصد او کرده و از او علم آموختی.»
❤️❤️❤️
داستان واقعی و بسیار آموزنده
خدمت مربیان و معلمان عزیز 👌
💎 در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
🔹معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
🔸داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟!
🔹یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
🔸استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست.
👈 چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
🔻تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید!
🔺درود بفرستیم به همه معلم هایی كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان می كارند و هم تخم پاكی و انسانيت و جوانمردی را🙏
💐💐 #روز_معلم و استاد مبارک 💐
یاد و خاطره همه اساتید و معلمان شهید از جمله حضرت امام و شهید مطهری را گرامی می داریم.
یادشان گرامی و راهشان مستدام و پر رهرو باد.🌺🏝️🌷🌼
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦﺩﺷﻤﻦﺁﺭﺍﻣﺶِﺍﻧﺴﺎﻥ
ﻣﻘﺎیسہﺧﻮﺩﺑﺎﺩﯾﮕﺮﺍﻥﺍست☹️
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍینڪہﻫﺮڪسۍ
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮۍڪﺎﻣﻼﻣﺘﻔﺎﻭﺕﺍﺯﺩﯾﮕﺮۍ
ﺩﺭﺣﺎﻝﺳﻔﺮﻭﯾﺎﺩﮔﯿﺮﺳﺖ🚗
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#لعنت_به_دشمن
🌷گاهی صبحانه ما میشد یک بیسکویت تا شب که میرفتیم خانه. ماه رمضان سحری میخوردیم و میرفتیم رختشویی. بعد از افطار برمیگشتم خانه. شبها هم تا دیروقت کارهای خانه را انجام میدادم. غذای روز بعد بچهها را آماده میکردم. غلامعباس مدام جبهه بود و شوهر و بچههایم هم خانه. مست رختشویخانه بودم و اصلاً خستگی و گرسنگی را نمیفهمیدم. رسیدم خانه. برگهای مچالهشده جلوی در بود. آن را برداشتم و بازش کردم. نفهمیدم چی نوشته، ولی دلم آشوب شد. سریع در را باز کردم. برگه را دادم دست بچهها و گفتم: «ببینید چی نوشته؟» نگاهش کردند و گفتند: «هیچی نیست.» از رنگ و رویشان فهمیدم الکی میگویند.
🌷بلند شدم و رفتم پیش خانمهای توی باغ کنار خانهمان. برگه را دادم به یکی از دخترها که سواد داشت. گفتم: «ببین چی نوشته؟» بازش کرد و گفت: «نوشته غلامعباس شیرزادی شهید شده.» گفتم: «بچه من چند روزه از جبهه برگشته. الان توی بسیجه. چطور شد؟» گفت: «پسرته؟ ای وای! کاش بهت نمیگفتم.» بدنم سست شد. نشستم روی زمین. چنگ میزدم به زمین و مشت مشت خاک میریختم روی سرم و گریه میکردم. خانمها دورم جمع شدند. ولی نشستن بیفایده بود. بلند شدم. ذهنم کار نمیکرد.
🌷تنها جایی که بلد بودم بسیج بود. فقط میدویدم. آنقدر تند میرفتم که باد میافتاد زیر چادرم و میبردش هوا. نیمساعت راه را کمتر از ۱۰ دقیقه رفتم. در را باز کردم، نفسزنان خودم را انداختمم توی اتاق و با بغض گفتم: «غلام... غلامعباس رو میخوام.» پسر جوان از پشت میزش بلند شد، آمد پیشم و گفت: «مادر چی شده؟ آروم باش تا بیدارش کنیم.» گفتم: «نه، شهید شده. نامه دارم که شهید شده. پس این نامه چیه؟» گفت: «مادر، بشین ببینم چی شده؟» نامه را خواند و گفت: «خیالت راحت، پسرت دیشب کشیک داشته. الان بالا خوابه، این برگه هم کار دشمنه.»
منبع: سایت باشگاه خبرنگاران جوان
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍داستانی تکان دهنده
از عاقبت فردی که توله سگی را کشت...
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیا و چرا شهید مطهری رو ترور کردن؟🙄
ماجرای کمک ایشون به نیازمندان🌷
روز معلم مبارک🍃💐
شادی روح شهید عزیز، صلوات🌺
#شهید_مطهری
#روز_معلم
#شهید
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆آثار حاج شيخ پس از مرگ
نوادگان مرحوم حاج شيخ كه فرزندان مرحوم برادر من هستند با آنكه هيچ كدام زمان حاج شيخ را درك نكرده اند، چنان به پدربزرگ خود معتقدند كه با توسّل به او بيشتر بوسيله خواب او را زيارت مى كنند و از او كمك مى گيرند و در اين باره قضاياى بسيارى است كه براى نمونه يك داستان را نقل مى كنم :
برادرم يعنى داماد مرحوم حاج شيخ اواخر عمر چون پا به سن گذاشته بود و فشار بار زندگى هم بر دوش او سنگينى مى كرد عصبانى مزاج شده بود. شبى از سفر رسيده بود و همسرش يعنى صبيه مرحوم حاج شيخ غذا براى او آورده بود در حاليكه رنگ غذا كه آبگوشت بوده خيلى تيره و بد رؤ يت بوده ، مى پرسد كه چرا رنگ اين كاسه اين جور است ، مثل اينكه چيزى از خارج به داخل آن ريخته شده ، چرا موقع پخت غذا رسيدگى نمى كنيد؟
بر اثر اين پيش آمد عصبانى شده و كاسه آبگوشت را به داخل حياط مى اندازد؛ طبعاً همسرش ناراحت مى شود. صبح قبل از آفتاب كه براى نماز صبح از خواب بر مى خيزد شوهرش را صدا مى زند و مى گويد: ملاحظه كنيد! فورى زردچوبه را در استكان آب جوش مى ريزد، همان رنگ نامطبوع غذا پيدا مى شود و مى گويد ديديد تقصير من نبوده .
همسرش مى گويد: شما كه مى دانستيد چرا از اين زردچوبه استعمال كرديد؟
مى گويد: ديشب حاج آقا مرحوم حاج شيخ را به خواب ديدم فرمودند كه چرا نگرانى ؟ قضيه آبگوشت و عصبانيت شما را گفتم .
فرمودند: آن رنگ بد و تيره از زردچوبه است ، از آن زردچوبه استعمال مكن !
واقعاً عجيب است ، آنقدر روح آن بزرگوار محيط و مسلط و آزاد است كه از زردچوبه خانه فرزندش آگاه است و در اين پيش آمد كوچك به او كمك مى نمايد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
از بهترین کارهای ما این است که قرآنی، دعایی بخوانیم، ثوابش را به #امام_زمان عجلاللهفرجه هدیه دهیم.
شما هدیه کوچکی برای آدم عادی بفرستید، بالاخره چیزی در مقابل به شما میدهد! مگر میشود ایشان هدیه ما را ندیده بگیرد؟ میشود او برای ما دعا نکند!
📚آیت الله مصباح یزدی رحمت الله علیه
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️روزتون بہ قشنگی
🌸آسمان پر نور
⚪️ولبخندتون بہ زیبایی.
🌸گلهای شکفتہ
⚪️از آفرینش هستی روز خوبی
🌸براتون آرزو میکنم
⚪️امروزتون بہ زیبایی
🌸قلب مهربونتـ♥️ــون😍
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تكميل و تكامل
((حضرت آية اللّه حاج شيخ حيدر على محقق )) فرمودند:
((حاج آقا رحيم ارباب )) يكى از شاگردان خوب مرحوم كاشى بوده ايشان مى فرمودند:
يك روز من ((تخت فولاد)) رفتم ، فرداى آن روز كه سر درس آخوند رفتم مرحوم آخوند فرمودند: آقا رحيم ديروز سر درس نيامدى كجا بودى ؟
من گفتم : بله آقا ديروز رفتم ((تخت فولاد)) زيارت قبور مؤ منين .
تا اين را گفتم : آقا شروع كرد به گريه كردن و فرمود: كدام مؤ من ، اينها دزدهاى بازار بودند، رفتند تخت فولاد مومن شدند، وقتى مُردند افراد با ايمان شدند، آنجا كه عالم تكميل و تكامل نيست .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆آقاجمال گلپايگانى
((مرحوم آيه الله صافى )) رضوان الله تعالى عليه كه يكى از علما و رئيس حوزه اصفهان بود. نقل فرمودند:
((مرحوم حضرت آيه الله آقا جمال گلپايگانى )) رضوان الله عليه از مراجع بودند، درس اخلاق نداشتند، ولى جلساتى داشتند كه ما استفاده هاى اخلاقى مى برديم . از ايشان مطالب زيادى نقل مى كنند از جمله :
آقايى ، كه فرد فاضلى بود مى خواست به مكه معظه مشرف بشود. خدمت ((مرحوم آقا جمال گلپايگانى )) مى آيد كه خداحافظى كند. وقتى كه بر مى خيزد و از محضر آقا برود، آقا به ايشان مى فرمايد: من وقوف اضطرارى نهارى مشعر را كافى مى دانم .
اين آقا كه خود اهل فضل بوده در دل مى گويد: من كه مقلد ايشان نيستم براى من چه تفاوتى مى كند كه ايشان وقوف اضطرارى نهارى مشعر را كافى بدانند، ياندانند به مكه مشرف مى شود، روز عيد، پس از رمى جمرات وقتى به داخل چادر بر مى گردد، جوانى سراسيمه وارد مى شود و با ناراحتى مى گويد:
همه اعمالم خراب شد، چون من همين الان وقوف در مشعر را درك كردم .
مى پرسد: از چه كسى تقليد مى كنى ؟ مى گويد از آيه الله آقاجمال گلپايگانى .
مى گويد: اشكالى ندارد اعمالت صحيح است . جوان تعجّب مى كند، مى گويد من از هركس پرسيدم ، گفته اعمالت باطل است .
مى گويد: خاطرت جمع باشد خودم از ايشان شنيدم كه فرمود: من وقوف اضطرارى نهارى مشعر را كافى مى دانم . در اين جاست كه اين آقا متوجه مى شود كه سخن مرحوم آقا جمال گلپايگانى در هنگام خداحافظى ، حكمتى داشته و ايشان با ديد باطنى اين جوان و اضطراب و نگرانى او را ديده از اين رو مشكل او را پيشاپيش اينطورى حل كرده بود.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
در قطار، پسر جوان گفت:
رفت و آمد هفتگی بین
تهران و یزد برایتان سخت نیست؟
چیزی که یاد گرفته بودم را به او گفتم:
در زندگیِ هر کسی سختیهایی هست. بگذار سختی زندگی من هم همین رفتوآمد هفتگی باشد.
گل از گلش شکفت و گفت:
راست گفتی!
استادم میگفت:
لحاف دنیا کوتاه است. نمیتوانی کامل خودت را با آن بپوشانی. روی پایت بکشی، سرت بیرون میماند. روی سرت بکشی، پاهایت بدون لحاف میماند. دنیا همین است.
عجب درس قشنگی!
لحاف دنیا کوتاه است درسی بود از جوان بیست و چند سالهی کرجی. که مسافر قطار بود تا در مراسم شهادت حضرت علی (علیه السلام) ، پای دیگ آش گندم نذری، به عزاداران خدمت کند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#آخرین_حرفها....
🌷هيجده سال بيشتر نداشت. تركش به سرش خورده بود و شنوايی نداشت. سردرد او را كلافه میکرد. گاهی تا مرز بیهوشی میرفت كه همه از او قطع اميد میكردند. وقتی به هوش میآمد با لبخند میگفت: اشكالی ندارد! به زودی آزاد میشويم و پيش دكتر "رضای"خودمان میروم. او مرا شفا میدهد. يك روز كه حالش خيلی بد شد، او را به بيمارستان شهر موصل بردند. دو ماه بعد كه او را برگرداندند، بر مچ دستهايش اثر طنابها هنوز باقی بود. تمام مدت، دستانش را با طناب بسته بودند.
🌷روزی از او ماجرا را پرسيديم. سرش را با حيا پايين انداخت و گفت: آخر، ما اسيريم. همينكه تا اندازهای سرنوشتمان به آقا موسی بن جعفر عليه السلام شبيه شده، سعادت است. بار ديگر حالش وخيم شد. مدتی گذشت. منتظر بازگشت يا خبر بهبودش بوديم؛ اما خبر شهادتش به ما رسيد. يكی از اسيران مجروح كه در اتاقش بوده میگفت: آخرين حرفهايش در اين دنيا اين بود: "يا امام رضا! اگر به سراغم نيايی من به حضورت میآيم." شهادتين را گفت و چشمها را بست.
#راوی: آزاده سرافراز قنبرعلی وليان
منبع: سایت نوید شاهد
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان کفتر بازی ک آقای قرائتی رو منقلب کرد...
👤استاد قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
«یادم آمد دردها حتی اگر زاییده دست خودمان باشند، هم کفارهاند و هم علّت رشد و قدرت ما».
✍️ مانده بود تا اذان صبح!
هنوز درب حرم را باز نکرده بودند. نشسته بودم روی سکوی دم در ورودی، تا دربها باز شوند، که دیدم خانمی از دورترها به سمت حرم میآید!
نزدیک شد و گفت : حرم تعطیل است؟
گفتم: تا ده دقیقه یکربع دیگر باز میشود!
گفت : یعنی دیشب تعطیل بوده؟
گفتم : جز شبهای جمعه و شبهای مناسبتها، تعطیل است و یک ساعت مانده به اذان صبح باز میشود.
دیدم چانه و صورت و دستهایش ریز شروع کرد به لرزیدن.
گفتم : سردتان شده؟
گفت : نه مضطرب که میشوم لرزش میگیرد بدنم.
و دوباره پرسید: یعنی شب که میشود همه را از حرم بیرون میکنند؟ و بعد صبح درب حرم را باز میکنند؟
گفتم : باید همینطور باشد!
گفت : پس دخترم کجاست؟
تعجبم را که دید ادامه داد: دخترم با آقایی ارتباط برقرار کرده بود! پدرش اصلاً تحمل چنین اتفاقی را نداشت. گفتم اگر بفهمد او را میکُشد. تا متوجه این رابطه شدم، گوشیاش را گرفتم و محدودش کردم و خودم تا دانشگاه بردمش و آوردمش، و تصور میکردم که از سرش افتاده!
• چند روز پیش پدرم به رحمت خدا رفت و برادرم سکته کرد و من درگیر شدم و نتوانستم همراهیاش کنم.
• همسرم او را همان روز با آن آقا دید و ... آوردش خانه و به باد کتک گرفت!
• و نفهمیدم چه شد و کِی او از خانه گذاشت و رفت...
و الآن شب چهارم است که دخترم نیست!
• زن محجوب و متینی بود. میلرزید و از غصه میپیچید به خودش.
گفت : گوشی ندارد، از تلفن یک خانمی به من زنگ زد و گفت من حرم هستم نگرانم نباش.
فکر کردم شاید آمده باشد شاه عبدالعظیم.
• در حرم باز شد و او تمام حرم را به دنبال دخترش گز کرد و بعد از اذان دیدمش.
گفت : باید زود برگردم با التماس از همسرم اجازه گرفتم بیایم دنبالش.
اگر دیر کنم زمین و زمان را روی سرم خراب میکند. آیا کسی زارتر از من هم، این لحظه در دنیا وجود دارد؟
• دلم میخواست او را همانجا قایم کنم که دست هیچ دردی دیگر به او نرسد. اما یادم آمد دردها حتی اگر زاییده دست خودمان باشند، هم کفارهاند و هم علّت رشد و قدرت ما.
• گوشی اش را درآورد و عکس سفر اربعینشان را نشانم داد. دختری محجوب و خانوادهدار... به چشمانم زل زد و گفت: چرا زندگی ما اینجوری شد؟
قلبم درد میکرد برایش! و چشمانم پاسخی جز همین درد نداشتند.
به ساعتش نگاه کرد و با اضطراب گفت: بروم تا دیر نشده...
• او رفت و خورشید کمکم آمد بالا !
گفتم: خدا خورشید زندگیات را بتاباند بر خانهتان.
خانهای که هراس در آن حکومت میکند، آسیب میبیند، حتی اگر ظاهرش شرعی و دینمَدار باشد.
• دختران ما، پدر میخواهند، مَردی که شانههایش برای دختر اَمنترین و مهربانترین جای جهان برای تکیه باشد، نه مرکز هراس و اضطراب...
محبت اگر حکومت کند در یک خانه، اهل خانه، تنبیه هم که شوند، زارشان را در همان آغوش میزنند و گلایه به بیرون نمیبرند.
• دنیایمان نامهربان است!
چون رحمانیت که تمامِ دین است کم کم رنگ باخته و از دین جز چهارچوبهایی باقی نمانده است.
• خدا «عاقبت به عشق»مان کند که عاشقها مهربانترین دیندارانِ جهانند!
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مرحوم ارباب
((حضرت حاج آقاى هاشم زاده )) فرمودند:
يك پولى به مبلغ دو هزارتومان داشتم مى خواستم خمس و سهم امامش را بدهم ، خمس را به فاميل مادرم كه سيد بود دادم ، و سهم امام را آوردم خدمت آقاى ارباب .
وقتى به منزلشان آمدم ، آقا منزل تشريف نداشتند و گفتند آقا تشريف مى آورند. در منزل آقا يك سكوئى بود نشستم تا ايشان تشريف آوردند.
سلام كرده گفتم : آقا من دو هزار تومان داشتم ، كه خمس آن رابه فاميل مادرم كه سيد و بيچاره بود دادم و سهم امام را براى شماآوردم .
يك وقت ديدم عصا را كنار گذاشت . سر اندر پا سه مرتبه به من نگاه كرد و فرمود: شما برويد اينها را هم به مستحقينش بدهيد قبول من است ، قبول اينجانب است و شما وكيل هستيد كه اينها را به مستحقينش بدهيد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
💬آقای بنی کاظمی میگوید: روزهایی بود که چشم جوانان به اختراعاتِ غرب خیره شده بود و میگفتند:چرا علما چنین اختراعاتی ندارند. ما نیز معمولا این سوالها را از آیتالله کوهستانی میپرسیدیم و جوابهای مناسب دریافت می کردیم و به دوستان جوان خود انتقال میدادیم.
در یکی از همین مذاکرات خصوصی ضمن توضیح برخی از اقدامات انبیا و وظایف آنان فرمود: انبیا از طرف خداوند مامور بودند دین را به مردم ابلاغ کنند و با تعالیم دین مردم را طوری تربیت کنند که به کمال انسانیت برسند و از امکانات دنیا از جمله اختراعات که خود مردم به دنبالش میروند استفاده بهینه و درست کنند تا دنیا و آخرتشان معمور و آباد گردد.
اگر مردم به تعالیم الهی درست عمل میکردند و اسیر وسایل مادی نمیشدند، بدونِ هواپیما میتوانستند به هر جا که بخواهند سفر کنند!
آقای بنی کاظمی در ادامه می افزاید:چون دو نفری با هم صحبت می کردیم عرض کردم: اگر شما در این باره کاری انجام میدادید، برای توجه بیشتر جوانان به دین خوب بود
🔅ایشان تبسمی کرد و فرمود: در گذشته فکر میکردم با استفاده از آیات سوره نور چراغی بسازم که همیشه روشن باشد و نیازی به سوخت نداشته باشد.همچنین میخواستم ماشینِ سواری درست کنم که بدون سوخت حرکت کند ولی استخاره کردم و مصلحت ندیدم.
عرض کردم: چنین چیزی شدنی بود؟😳
فرمود:بلی
🔅همچنین از معظم له نقل شده که فرمود: در فکر بودم با استفاده از آیه نور چیزی درست کنم که وقتی بیرون میروم به چراغ احتیاج نداشته باشم.علم به تنهایی ملاک نیست،اگر علم ملاک باشد شیطان از همه عالمتر است،عمل{صالح}مهم است.
📚روح مهربان/خاطرات آیت الله کوهستانی/ص125
✾📚 @Dastan 📚✾