#داستان_آموزنده
🔆گاهى نسبت به پيامبران
مرحوم قطب الدّين راوندى رضوان اللّه عليه از حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه حكايت كند:
روزى از روزها نامه اى براى امام محمّد جواد عليه السلام نوشتم و سؤ ال كردم : حضرت ذوالكفل عليه السلام - كه پيامبر الهى است - نامش چه مى باشد؟
و آيا او از پيغمبران مرسل بوده است ؟
امام عليه السلام در جواب نامه ، چنين مرقوم فرمود:
خداوند متعال صد و بيست و چهار هزار پيغمبر براى ارشاد و هدايت بندگانش فرستاده است ، كه سيصد و سيزده نفر از آن ها پيامبران مرسل بودند.
و حضرت ذوالكفل عليه السلام نيز يكى از پيامبران مرسل الهى بود، كه بعد از حضرت سليمان عليه السلام مبعوث شد و همانند حضرت داوود عليه السلام بدون بيّنه و برهان در بين مردم قضاوت و حكم فرمائى مى كرد و هيچ گاه غضبناك نمى گشت مگر آن كه در جهت رضاى خداوند سبحان بوده باشد.
سپس امام جواد عليه السلام در پايان نامه مرقوم فرمود:
نام حضرت ذوالكفل عليه السلام ، ((عويديا)) بوده است ، و او همان پيامبرى است كه نامش در ضمن آيه اى از آيات شريفه قرآن مطرح گرديده است :
وَاذْكُرْ إ سْماعيلَ وَالْيَسَعَ وَ ذَالْكِفْلِ وَ كُلُّ مِنَ الاْ خْيارِ .(1)
يعنى ؛ به ياد آور اى پيامبر! پيامبرانى را همچون حضرت اسماعيل ، يسع و ذوالكفل را، كه هر يك از آن ها از خوبان و برگزيدگان مى باشند.(2)
1-سوره ص : آيه 48.
2-قصص الا نبياء: ص 213، ح 277، مجمع البيان : ج 4، ص 59،س34
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كسانى كه دعايشان ، مستجاب نمى شود
وليد بن صبيح گويد: در راه مكه به مدينه همراه امام صادق (علیه السلام ) بودم ، شخصى به حضور آنحضرت آمد و تقاضاى كمك كرد، حضرت به همراهان فرمود: چيزى به او بدهند.
پس از مدتى شخص دومى آمد و تقاضاى كمك كرد، حضرت فرمود: چيزى به او دادند.
تا اينكه شخص چهارمى آمد و تقاضاى كمك كرد، امام صادق (علیه السلام ) براى او دعا كرد و فرمود: خدا ترا سير كند، اما دستور كمك به او را نداد.
آنگاه به ما فرمود: آگاه باشيد، در نزد ما چيزى (از غذا) هست كه به متقاضى (چهارم ) بدهيم ، ولى ترس آن دارم مانند آن سه كس شوم كه دعايشان مستجاب نمى گردد:
يكى آن كسى كه خداوند مالى به او بدهد ولى او آن را در مورد شايسته اش ، خرج نكند، سپس بگويد خدايا به من (عوض ) بده ، چنين كسى دعايش مستجاب نمى شود.
دوم ، مردى كه درباره همسر خود دعا كند كه خدا او را از (آزار) آن زن راحت كند با اينكه خداوند طلاق را قرار داده و مى تواند او با طلاق دادن ، خود را راحت كند.
سوم كسى كه در مورد همسايه اش نفرين كند (و از آزار همسايه به خدا شكايت كند) با اينكه خداوند، براى خلاصى از آن همسايه ، راهى قرار داده و آن اينكه خانه اش را بفروشد و بجاى ديگر برود.
به اين ترتيب امام صادق (علیه السلام ) اين درس را به ما مى آموزد كه بايد اموالى را كه داريم دقت كنيم كه در راه صحيح مصرف شود نه اينكه مثلا اموال خود را بدست افراد مخالف يا دروغگو و كلاّش بدهيم ، و همچنين در مورد زن و همسايه بد، تا راه چاره هست ، چرا نفرين كنيم كه چنين نفرينى به استجابت نمى رسد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆امام صادق (علیه السلام ) در برابر طاغوت
در روايت مشهور آمده : منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى ) به ربيع (وزير دربارش ) فرمان داد و گفت : امام صادق (علیه السلام ) را هم اكنون به اينجا حاضر كن .
ربيع فرمان منصور را اجرا كرد و امام صادق (ع ) را احضار نمود، وقتى كه منصور آنحضرت را ديد، با خشم و تندى گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم ، آيا در مورد سلطنت من اشكال تراشى مى كنى و مى خواهى غائله بر پا كنى ؟!.
امام فرمود: نه ، چنين كارى نكرده ام و كسى كه چنين به تو خبر داده ، دروغگو است ...
منصور گفت : فلانى به من خبر داده است .
امام فرمود: او را به اينجا بياور، تا رخ به رخ گرديم و موضوع روشن شود.
منصور دستور داد، آن مرد را حاضر كردند، به او گفت : تو شنيدى اين امور (مخالت با مرا) از اين آقا (اشاره به امام صادق عليه السلام ).
او گفت : آرى .
امام صادق (ع ) به منصور فرمود: او را سوگند بده ، منصور به آن مرد خبرچين و دروغگو گفت : سوگند مى خورى .
او گفت : آرى .
امام صادق (علیه السلام ) به منصور فرمود: او را به من واگذار تا من او را سوگند دهم ، منصور اجازه داد.
امام صادق (ع ) به او فرمود: بگو: برئت الله وقوّته والتجاءت الى حولى وقوّتى ، لقد فعل كذ او كذا جعفر: از خدا و قدرت خدا بيزار شدم و به قدرت و نيروى خود متكى گشتم كه جعفر (امام صادق ) چنين گفت .
سعايت كننده دروغگو از اين گونه سوگند امتناع ورزيد و پس از چند لحظه همين سوگند را ياد كرد، هماندم پاهايش به لرزه افتاد، منصور فهميد كه او به مجازات سوگند دروغ گرفتار شده ، گفت : اين مرد ملعون را از اينجا بكشيد و بيرونش بيندازيد.
ربيع (وزير دربار منصور) گويد: منصور نسبت به امام صادق (ع ) بسيار خشمگين بود، هنگامى كه ديدم امام صادق (ع ) وارد بر منصور شد لبهايش حركت مى كرد، وقتى در كنار منصور نشست ، مى ديدم هر وقت لبهاى آنحضرت حركت مى كند، از خشم منصور كاسته مى شود، بطورى كه سرانجام منصور از امام خشنود شد و خود را به محضر امام نزديك مى نمود.
وقتى كه امام صادق (ع ) از نزد منصور، بيرون آمد، پشت سرش رفتم و به حضورش رسيدم و گفتم : قبل از آمدن شما، اين مرد (اشاره به منصور) خشمگين ترين افراد نسبت به شما بود، ولى وقتى كه به نزد او رفتى و لبهايت را حركت دادى ، خشم او فرو نشست ، به من بگو لبهايت را به چه چيز حركت مى دادى ؟ امام صادق (ع ) فرمود: لبهايم را به دعاى جدم امام حسين (ع ) حركت مى دادم .
گفتم : فدايت گردم ، آن دعا چيست ؟
فرمود: آن دعا اين است :
يا عدّتى عند شدّتى ، و يا غوثى كربتى ، احرسنى بعينك التى لاتنام ، واكنفنى بركنك الذى لايرام .
اى نيروبخش من هنگام دشواريهايم ، و اى پناه من هنگام اندوهم ، به چشمت كه نخوابد مرا حفظ كن ، و مرا در سايه ركن استوار و خلل ناپذيرت قرار بده .
ربيع مى افزايد: به امام صادق (ع ) عرض كردم چرا آن دروغگو خبرچين را به ذات پاك خداى يكتا، سوگند ندادى (بلكه به بيزارى از حول و قوه خدا دعوت كردى ).
امام فرمود: اين جهت ، از اين رو بود كه در آن صورت خداوند مى ديد: او به وحدانيتش سوگند مى خورد و خدا را ستايش مى نمايد، در نتيجه نسبت به او حلم مى ورزيد و مجازات او را تاءخير مى انداخت ، لذا او را آنگونه كه شنيدى سوگند دادم و خداوند او را مشمول عذاب افزون قرار داد.
به اين ترتيب ، به جوّ خفقان زمان امام صادق (ع ) پى مى بريم ، و در مى يابيم كه آن اما بزرگوار چگونه از گزند طاغوت وقت ، رهائى مى يافت ، در اين شرائط، به تاءسيس حوزه بزرگ علمى پرداخت ، و چهار هزار دانشمند برجسته تربيت كرد كه هر كدام شخصيتى بزرگ بودند، يكى از شاگردان او (حسن بن على وشّاد) كه از استادان حديث است گويد: من در مسجد كوفه ، نهصد استاد حديث را ديدم كه هر كدام از جعفر بن محمد (ع ) نقل حديث مى كردند
📚(ارشاد مفيد ص 389- رجال كشى - حسن بن على وشّاد).
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پذیرایی_با_خمپاره!
🌷زمستان سال ۱۳۶۱ از پادگان توحید به منطقه پل ذهاب اعزام شدیم. بعد از تقسیم نیروها، قرار شد گروهان ما به صورت نیروهای پیش قراول به روستای دار بلوط عزيمت کند. حدود ساعت ۹ شب حرکت کردیم قسمتی از مسیر را با اتوبوس طی کردیم و قسمتی را بایستی پیاده میرفتیم. بعد از ۳ ساعت پیادهروی به محل مورد نظر رسیدیم. جابجایی نیروها که با خوشحالی زائد الوصف نیروهای قبلی همراه گشته بود باعث ایجاد سروصدا و در نتیجه مطلع شدن دشمن از حضور نیروهای جدید شد. لذا پذیرایی از همان ساعات اولیه آغاز شد. جابجایی تا نزدیک صبح به طول انجامید. سنگرها درون خانههای مخروبه ساخته شده بود و ریزش آوار بر روی آنها بر استحکام آنها افزوده بود.
🌷از آنجایی که از همان ساعات اولیه مورد لطف عراقیها قرار گرفته بودیم و هر روز چندین مرتبه با خمپارهها از ما پذیرایی میکردند. متأسفانه روحیه بچهها کسل شده بود. تنها با دعا و زیارت عاشورا سعی در حفظ روحیه خود داشتند. خطوط پدافندی معمولاً خسته کننده بود و نیروها بیشتر اشتیاق به حضور در عملیات داشتند. شرایط سختی بود. وضعیت بهداشتی و بیماریهای گوارشی که روز به روز رو به افزایش بود و هر روز از تعداد نیروها کاسته میشد. شاید به توان حق داد به کسی که درصدد راه نجاتی باشد. خاطره جالبی که در این موقعیت داشتیم. در این وضعیت، نوبت مسئول گروهان ما رسید.
🌷....ایشان را به درمانگاه صحرایی انتقال دادیم. ایشان با اشاره ابراز میکردند که قادر به صحبت کردن نیستند. پزشک معالج خیلی زیرک و باهوش بود. به ایشان گفت: صحبت نمیتوانی بکنی مشخصات خودت را روی کاغذ بنویس. ایشان شروع به نوشتن کرد. تا نام پدرش را نوشت. پزشک تعمداً نام پدر او را برعكس خواند ایشان فوراً جواب داد نه این نیست. نام پدرم فلانی است. صحنه بسیار جالب که باعث خوشحالی اطرافیان شد. البته منطقه و شرایط بسیار سخت بود آنقدر بگویم که از گروهان ما ۱۲ نفر تا پایان مأموریت باقی ماندند.
#راوی: رزمنده دلاور اسماعیل اردستانی
منبع: سایت نوید شاهد
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌شفای مرد کرو لال در حرم امام رضا علیه السلام.
🎤استاد دانشمند
✾📚 @Dastan 📚✾
💢مرگ الاغی
در دهه ی پنجاه میلادی در یکی از دانشکده های کشور های عربی دانشجویی ساعتش را در دست گرفت، به آن نگاه می کرد و فریاد می کشید: اگر خدایی وجود دارد یک ساعت بعد جان مرا بگیرد.
صحنه عجیبی بود، گروهی از دانشجویان و اساتید شاهد آن بودند. دقیقه ها به سرعت گذشت. وقتی دقیقه ها به پایان رسید با غرور و مبارزه طلبی برخواست و به همشاگردی هایش گفت: ببینید، اگر خدا وجود داشت جان مرا می گرفت!
دانشجویان رفتند. شیطان بعضی از آن ها را وسوسه کرد، بعضی از آنها گفتند خداوند به خاطر حکمتی به او مهلت داده است و بعضی سرشان را تکان دادند و او را مسخره کردند.
این جوان با خوشحالی نزد خانواده اش رفت «با غرور» گویا با دلیل عقلی که پیش از این کسی آن را به کار نبرده ثابت کرده است که خدا وجود ندارد و انسان بیهوده خلق شده است و پروردگاری وجود ندارد و معاد و حسابی هم در میان نیست!
وارد خانه شد. مادرش سفره ی غذا پهن کرد. پدرش در جایش کنار سفره نشسته بود و منتظر بود تا همراه اعضای خانواده خوردن را شروع کند. پسر به سرعت رفت تا دستش را بشوید. صورت و دستانش را شست سپس آن ها را خشک کرد. در همین زمان بر زمین افتاد و هیچ حرکتی نکرد.
بله افتاد و مرد.
پزشک در گزارشش قید کرد که مرگش به خاطر آبی بود که داخل گوشش رفته بود.
دکتر عبدالرزاق نوفل رحمه الله در این باره می گوید: خداوند نپذیرفت مگر اینکه مانند الاغی بمیرد!
در مورد الاغ و اسب به لحاظ علمی معروف است که اگر آب وارد گوش یکی از آنها شود در جا می میرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دعاى على (علیه السلام ) در مورد دوست مخلص خود
عمرو بن حمق يكى از ياران مخلص و دوستان صميمى اميرمؤمنان على (ع ) است ، در جنگ صفّين كه جنگ سختى بين سپاه على (ع ) با لشكر معاويه بود، به على (ع ) عرض كرد: ما به خاطر تحصيل مال و يا خويشاوندى ، با تو بيعت نكرده ايم ، بلكه بيعت ما با تو براساس پنج چيز است :
1- تو پسر عموى رسول خدا (ص ) هستى 2- تو داماد آنحضرت و همسر حضرت زهرا (ع ) هستى 3- تو پدر دو فرزند رسول خدا مى باشى 4- تو نخستين فردى هستى كه به پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) ايمان آوردى 5- تو بزرگترين مرد از مجاهدان اسلام بوده و سهم تو در جهاد با كفار، از همه بيشتر است .
بنابراين اگر فرمان دهى تا كوه را از جاى بركنيم ، و دريا را از آب تهى سازيم تا جان بر تن داريم سر از فرمان تو برنتابيم و دوستانت را يارى نموده و با دشمنانت ، دشمن مى باشيم .
امير مؤمنان (علیه السلام ) براى اين دوست مخلص خود چنين دعا كرد:
اللهمّ نوّر قليه بالتّقّوى واهده الى صراط مستقيم :
خداوندا! قلب او را به تقوى و پاكى منوّر گردان و به راه راست هدايتش كن .
سپس فرمود: اى عمرو! كاش صد تن در لشكر من مانند تو وجود داشت
عمرو بن حمق سرانجام بدستور معاويه به شهادت رسيد و سرش را از بدنش جدا كردند و به نيزه زدند و براى همسرش آمنه كه در زندان بود فرستادند.
امير مؤمنان على (ع ) روزى به او فرمود: تو را بعد از من مى كشند، و سرت را از تن جدا كرده و مى گردانند و اين سر، نخستين سرى است كه در تاريخ اسلام ، از جائى به جاى ديگر منتقل مى شود، واى بر قاتل تو.
همانگونه كه على (ع ) خبر داده بود، واقع شد، و عمرو با اينكه مى دانست به دشواريهاى بسيار سختى گرفتار مى شود، با كمال قدرت و صلابت به راه خود ادامه داد و لحظه اى از خط على (علیه السلام ) خارج نشد، و دعاى على (علیه السلام) در وجود او ديده مى شد، او هم دلى پاك و نورانى داشت و هم تا دم مرگ ، در راه راست گام برداشت .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺 خلـق هـمـه یکـسره نهـال خـدایانـد
🔻هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن
🔹آقای انصاری همدانی اهتمامشان در کارهای خیر بود. بارها می گفتند: بهترین اعمال برای رسیدن به قرب خداوند، خدمت به خلق است، آن هم خلقی که مورد توجه خدا هستند، آن افراد برجسته ای که مورد قبول او هستند. اگر هم آنها نبودند، دیگران نهال هایی هستند که خداوند با دست خود کاشته است.
(عارف واصل حاج اسماعیل دولابی اعلی الله مقامه)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆موعظه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم )
ابوعبيده جراح از بازرگانان مسلمان بود. (وضع مالى مردم مدينه نيز خوب نبود) ابوعبيده طبق معمول به مسافرتهاى تجارتى مى رفت و خواربار مورد نياز اهل مدينه را تا آنجا كه مقدورش بود از سفر مى آورد.
وقت نماز صبح بود، خبر ورود ابوعبيده به مردم رسيد، و كم كم همه مسلمين مطلع شدند، با شتابزدگى در نماز جماعت صبح پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) شركت نمودند و پس از نماز بى درنگ برخاستند تا به سوى ابوعبيده بروند.
پيامبر (ص ) لبخندى زد و سپس به آنها فرمود:
آيا گمان داريد كه ابوعبيده از سفر آمده و خواربار آورده ؟ گفتند: آرى .
فرمود: ... سوگند به خدا در مورد فقر و تهيدستى ، ترسى درباره شما ندارم ، بلكه ترس من از آن جهت است كه : وسعت شئون دنيا شما را فرا گيرد و فريب آن را بخوريد چنانكه قبل از شما عده اى فريفته آن شدند، و شما را به هلاكت برساند چنانكه قبل از شما عده اى را به هلاكت رساند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حكايت عجيبى از علامه طبرسى
امين الدين فضل بن حسن طبرسى مؤ لف تفسير معروف مجمع البيان در سبزوار مى زيست و در قرن ششم بسال 548 يا 542 ه -.ق از دنيا رفت و قبر شريفش در مشهد مقدس در روبروى خيابان طبرسى در كنار ميدان ، معروف و مشهور است .
و معروف است كه در تخريب اطراف حرم مطهر حضرت رضا عليه السّلام كه در چند سال قبل صورت گرفت ، قبر علامه طبرسى ، ويران شد، شاهدان عينى ديدند كه پيكر مقدس او تر و تازه مانده است با اينكه حدود هشت قرن و نيم از رحلت او مى گذشت .
از حكايتهاى مشهورى كه به مرحوم طبرسى نسبت مى دهند اينكه :
سكته سنگين بر او عارض شد به گونه اى كه بى حركت به زمين افتاد، بستگان و حاضران تصور كردند كه از دنيا رفته است (با توجه به اينكه وسائل طبّى در آن زمان ، بخصوص در قريه اى مثل سبزوار نبود، بدن او را برداشته و بردند غسل دادند و كفن نمودند و دفن كردند و طبق معمول به خانه هايشان باز گشتند.
ناگهان او در درون تاريك قبر، به هوش آمد ولى خود را در قبر يافت ، متوجّه خداى مهربان شد و نذر كرد هرگاه از آن تنگناى قبر نجات پيدا كند و سلامتى خود را باز يابد، كتابى در تفسير قرآن ، تاءليف نمايد.
اتفاقا بعضى از كفن دزدها در كمين قبر او بود، و تصميم گرفته بود قبر او را نبش كرده ، و كفن او را بدزدد.
كفن دزد در بيابان خلوت ، مشغول خراب كردن قبر او شد، خشتهاى لحد را برداشت ، و بند كفن را گشود، و همينكه خواست كفن را از بدن علامه طبرسى بيرون آورد، علامه دست او را گرفت .
كفن دزد، سخت ترسيد، سپس علامه با او سخن گفت ، او بيشتر ترسيد، ولى علامه جريان را به او بازگو نمود و به او گفت مترس ، سپس كفن دزد علامه طبرسى را به دوش گرفت و او را به منزلش برد.
خمير مايه استاد شيشه گر، سنگ است
عدو شود سبب خير گر خدا خواهد
علامه ، كفنهاى خود را به كفن دزد داد و اموال بسيار به او بخشيد، و او بدست علامه طبرسى ، توبه كرد.
سپس علامه به نذر خود وفا كرد و تفسير گرانقدر مجمع البيان را كه در ده جلد است به عربى است به عربى نوشت .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆استخاره عجيب !
زيد فرزند امام سجاد (علیه السلام ) از مردان نمونه تاريخ است كه در همه ابعاد اسلامى مانند: عرفان ، زهد، جهاد، شجاعت ، علم ، فقاهت ، بيدارى ، و هجرت و... پس از امامان ، بى نظير بود، قابل ذكر است كه در نگين انگشتر او كه خط فكرى او را نشان مى داد نوشته شده بود اصبر توجر اصدق تنجح : استقامت كن تا به پاداش آن برسى ، و راستگو باش تا نجات يابى ،.
مادر او كنيز بود و حوراء يا غزاله نام داشت ، زيد بسال 66 در سن 55 سالگى بر ضدّ طاغوت زمانش ، هشام بن عبدالملك قيام كرد و سرانجام به شهادت رسيد، از سخنان او است : سيزده سال قرآن را با تدبر خواندم ، چيزى در قرآن بهتر از آگاهى و عبادت نيافتم ....
جالب اينكه قبل از تولد زيد، از ناحيه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) و على (علیه السلام ) خبر از ولادت او و سپس انقلاب او و كيفيت شهادت او و نام و نشان او داده بودند، و به اين ترتيب در ذهن امام سجاد (علیه السلام ) ترسيمى از زيد بود كه در آينده رهبر انقلاب مى شود.
تا اينكه : طبق معمول ، امام سجاد (علیه السلام ) پس از اذان صبح ، نماز صبح را خواند و مشغول تعقيب گرديد، و عادت آنحضرت اين بود كه تعقيب نماز را تا طلوع آفتاب ادامه مى داد، در اين هنگام خبر آوردند كه خداوند پسرى به آنحضرت عنايت فرموده است .
امام سجاد (علیهذالسلام ) به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين كودك را چه نامى بگذارم ؟ هر كسى نامى گفت ، حضرت قرآن طلبيد، قرآنى را به آنحضرت دادند، به قرآن تفاءل زد، آيه اول صفحه اول ، اين آيه آمد: وفضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما: خداوند، مجاهدان را بر نشستگان به پاداش بزرگ برترى داد (نساء - 95)
بار ديگر قرآن را گشود، اين بار در آغاز صفحه اول قرآن ، اين آيه آمد:
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة والانجيل والقرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ذلك هو الفوز العظيم :
خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشت ، خريدارى كرده ، مؤمنانى كه در راه خدا مى جنگند و يا خود كشته مى شوند و اين وعده قطعى در تورات و انجيل و قرآن است ، كيست كه باوفاتر از خدا در انجام وعده اش باشد، پس شما در اين معامله اى كه كرده ايد به خود مژده دهيد كه اين پيروزى سعادت بزرگ است (توبه - 111).
امام سجاد (علیه السلام ) اين دو آيه را در ذهن خود بررسى كرد و ديد هر دو در مورد جهاد و ايثار در راه خدا است ، و از آن ترسيمى كه در مورد زيد، رسول خدا و على (علیه السلام ) فرموده بود كه در صلب امام سجاد پديد مى آيد، نتيجه گرفت اين كودك همان زيد است آنگاه مكرر به حاضران ، فرمود: سوگند به خدا اين فرزند همان زيد است ، و نام او را زيد گذاشت .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣هنگامی که با قدرت خدا سرو کار داری باید خود را به او بسپاری وذهن استدلالی را خاموش کنی .
زیرا به محض آنکه بطلبی عقل کل راه انجام را میداند.تنها نقش آدمی وجد وسرور است شکرگزاری وایمان.خداوند این گونه می فرماید "چنان عمل کن که گویی در حضورت هستم ویقین بدار که با تو خواهم بود"
فقط ایمان فعال بر ذهن نیمه هشیار اثر می گذارد.وتا بر ذهن نیمه هشیار اثر نگذارید حاصلی به کف نخواهید آورد
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#یواشکیهای_دوران_دفاع_مقدس....
🌷کلاس پنجم ابتدایی و دوازده ساله بودم و در بحبوحه زمانی بود که شهدا و مخصوصاً شهدای عملیات رمضان را میآوردند و چند نفر از کسانی که در مسجد حق استادی به گردنم داشتند هم در عملیات رمضان به شهادت رسیده بودند؛ همانجا بود که تصمیم گرفتم به جبهه بروم. در ابتدا رفتنم برای خدا و فیسبیلالله نبود؛ در فضای احساسی و بچگانهی آن سن و سال بودم و با گریه و اصرار به سپاه رفتم؛ مطمئن بودم که با توجه به شرایط سنی و جسمی و اینکه سن و قدم کوچک بود قبول نمیکنند اما برای اینکه آرامم کنند، برایم پروندهای تشکیل دادند و تمام مواردی که برای اعزام نیاز بود گرفتند و بقیه شرایط را به اذن والدین منوط کردند. پدرم به هیچ عنوان راضی نبود با آن سن و سال به جبهه بروم، با اینکه خودش در آن زمان در خط ولایت بود. خودم با بچگیام نامهای نوشتم و با انگشت شستم با خودکار اثر انگشت زدم و آن برگه اذن والدینم شد؛ نکته جالب این است که سپاه تمام این موارد را میدانست و فکر میکردم نمیدانند.
🌷از آن به بعد هر هفته که اعزام بود، با تمام اعزامها میرفتم و وقتی به پادگان میرسیدم من را برمیگرداندند؛ حدود ۱۸ مرتبه من را از پادگان برگرداندند و همه جلوی پادگان مرا میشناختند و خودم هم میدانستم هر هفته برمیگردم. تمام قصه زندگیام از روزی شکل گرفت که ورودی سپاه نگهبان بودم و آن روز اعزام بود؛ شنیدم که اعزام مستقیم به جبهه است یعنی پادگان نمیروند؛ ۲۳ مهرِ سال ۱۳۶۱ اعزام مستقیم به سپاه بود و مسئول تبلیغات سپاه گفت: اگر میخواهی به جبهه بروی این بهترین موقعیت است. آن روز ۵۰ تومان از آقای قاسمی نامی قرض گرفتم و یک کیف خریدم و زیر صندلی ماشین مخفی شدم و نزدیک غروب از دولتآباد به سمت مسجد فاطمیه میرفتیم و ذوق زیادی داشتم؛ مسجد فاطمیه توقف کردیم و همراهان نماز مغرب و عشاء را خواندند اما از ترسم از ماشین پیاده نشدم و نمازم را نخواندم البته ۱۳ ساله بودم و نماز بر من واجب نبود.
🌷از پنجره اطرافم را مراقب بودم که دیدم پدرم به مسجد آمده و دنبالم میگشت؛ زیر صندلی ماشین مخفی شدم و همان موقع یک صندوق انار در ماشین بود و دقیقاً جلوی همان صندلی گذاشتند که زیر آن مخفی شده بودم و جایم امن شد؛ نزدیک خرمآباد بودیم که سردم شده بود و پایم درد گرفته بود و از زیر صندلی بیرون آمدم که دقیقاً از زیر صندلی فرمانده سپاه بیرون آمدم. فرمانده سپاه گفت: اينجا چکار میکنی؟! همانجا بود که گریهام گرفت و گفتم: بگذارید به جبهه بیایم. گریهام را دید و چارهای نداشت به همین دلیل گفت: تا اهواز بیا و آنجا با اولین ماشین برگرد. به استانداری اهواز رسیدیم و از صبح تا عصر در سرویس بهداشتی آنجا مخفی شدم تا همه بروند؛ وقتی از سرویس بهداشتی بیرون آمدم همه رفته بودند و مجبور شدند نگهمان دارند؛ چون جثهام کوچک [بود]، از گردان حضرت رسول(ص)، فرمانده گردان قد و شیطنتم را دید و مرا به عنوان علمدار گردان انتخاب کرد و عملاٌ از آن تاریخ در جبهه ماندگار شدم.
#راوی: رزمنده دلاور محمد احمدیان
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) مانع از حرکت طلحه و زبیر به سوی مکه نشدند؟
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#داستان_آموزنده
اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل میشود.
کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که میتواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج میکشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر میشود.
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتا محصول یک «تصمیم شخصی» است.
میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه روحی و هر لطمه جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم.
#انسان_در_جستجوی_معنا
#ویکتور_فرانکل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شيفته ثواب
عبدالله بن مسعود از اصحاب خاص رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) و از وارستگان و شيفتگان حق بود.
ابوالاحوص گويد: روزى به خانه عبدالله رفتم ، او را در اطاقى ديدم كه با چوب و شاخه هاى خرما و... پوشيده شده بود و در سقف خانه ، پرستوهائى لانه كرده و در رفت و آمد بودند.
دو كودك پسر عبدالله را ديدم ، همچون نقره فام ، بسيار زيبا بودند، كه از زيبائى قد و قامت و چهره آنها، تعجب كردم .
عبدالله از احساس من ، جريان را فهميد و به من گفت : گويا حسرت مى برى كه من داراى چنين پسران زيبا هستم ، ولى اين را بدان ، سوگند به خدائى كه جانم در اختيار او است ، اگر اين دو كودك بميرند، و آنها را در قبر بگذارم و خاك بر روى آنها بريزيم ، برايم محبوبتر است ، از اينكه به لانه اين پرستوها آسيب برسد و تخم آنها از لانه بيفتد و شكسته شود.
بايد توجه داشت كه منظور عبدالله از اين سخن شدت علاقه او به كار نيك و پناه دادن به پرنده و محبت و خوشرفتارى با پرنده و در نتيجه دستيابى به ثواب آن بود.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
آقا! انسانها همچون معادن هستند!
خاطرهای از آیت الله حسن زاده آملی:
نکتهای بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سیدمحمدحسن الهی طباطبایی تبریزی به یادگار دارم
روزی در مزار شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشرف داشتم و هیچگاه در محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا گله و شکوهای و حرف کم و زیاد مادی نشنیدم.
فرمود:«آقا! انسانها همچون معادن هستند باید آنها را استخراج نمود»
غرض آن جناب اینکه همچنان که کوهها دارای معادن طلا، نقره، الماس، فیروزه و غیره هستند، انسانها دارای معادن گوناگون حقایق و معارفند. باید هر کسی کوه وجودش را بشکافد و آن معادن را استخراج کند. یعنی در روانشناسی بکوشد تا آب زندگی از او بجوشد، البته این سخن را عمق دیگر است.
📚 معرفت نفس، نوشته حسن حسنزاده آملی، جلد دوم، درس ۸۱، صفحه ۲۴۲
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺
کلمات معنا دارند و براشیا اثرمیگذارند. یعنی همه اشیا با شنیدن تحت تاثیر قرار می گیرند و شعور و تسبیح دارند
. ✅«یسبح لله مافی سماوات والارض و لیکن لایَفقَهونَ تَسبیحَهُم=همه چیزهایی که در آسمانها و زمین هستند خدا را تسبیح می کنند اما شما تسبیح آنها را نمی شنوید»
🌺🌿آزمایش شده که وقتی برمولکول آب، اسم الله یا اسم های زیبای دیگر گفته میشود تغییر شکل زیبایی پیدا میکنند.
اما وقتی اسم شیطان برآنها برده میشود شکل نامنظم به خود می گیرند کلمات بر پوست مو وچشم اعصاب مغزواستخوان انسان تاثیر میگذارند.
حتی کلمه و نیتی که انسان می گوید یا مینویسد تاثیرگذار است کسی که به گردن صلیب آویزان می کند با کسی که اسم الله به گردنش دارد یا قرآن همراهش هست هر کدام ازاینهادر ساختار جسمی و روحی انسان اثر خاصی دارند.
اسم ها هم در شخصیت انسان تاثیر می گذارند.چون شنیده میشود و به کار برده میشود قرآن تذکر میدهد که وقتی می خواهید با هم حرف بزنید بهترین کلمات را انتخاب کنید.
🌺🌿«وَقُل لِعبادی یَقولُ الَّتی هیَ احسن=به بندگانم بگوسخنی بگوییدکه نیکوتراست.»
نمیگوید:کلمات خوب را انتخاب کنید،بلکه میفرماید:بهترین کلمات را انتخاب کنید.چون درسرنوشت انسان تأثیرگذاراست.
✅امروزه اکثر درگیری ها،زندان رفتن ها، قهرها، افسردگیها و...به خاطر کلمات بدی است که افراد از اطرافیان شان میشنوند.
حتی طلاقهاهم به خاطر انتخاب کلمات نامناسبی است که زن و شوهر به کار می برند.
یعنی کلمات نامناسب و ناگوار چنان تاثیر دارد که کار به تنفر و نفرت و دوری و جدایی و طلاق می کشاند.
📌مراقب باشید در ارتباط با طرف مقابلتان کلماتی که استخدام می کنید چه در نوشتن نامه،پیامک وچه درگفتار ها،همیشه بهترین کلمات را انتخاب کنید.چون حرف های خوب زمینه های نفوذشیطان،آلودگیها ،انحرافهاوبیماری ها و تنش ها را از بین میبرد.
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـلام
ای روزی دهنده ےبےمنت
یقین داریم دری بستہ نخواهدشد
مگرقبل ازآن دری گشوده گردد
پـس
امروزمارابہ سمت درهای
گشوده ازرحمتت هدایت کن
الهی به امیدتو❤️
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆توجه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به بيماران دور افتاده
در روايت آمده : رسول خدا(صل الله علیه وآله و سلم ) با جمعى از اصحاب خود، در خانه اش غذا مى خوردند، سائلى معول و فلج به در خانه آنحضرت آمد، پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به او اجازه ورود داد، وقتى وارد شد چون نمى توانست بنشيند، پيامبر (ص ) او را روى زانوى خود نشاند و نگهداشت و سپس به او فرمود: از غذا بخور.
مردى از قريش كه در مجلس حاضر بود، از ديدن اين بيمار مفلوك ، اظهار تنفّر و انزجار كرد، مدتى نگذشت كه همين قريشى مغرور به همين درد، مبتلا شد و جان سپرد.
نيز نقل شده : پيامبر ( صل الله علیه وآله و سلم) غذا مى خورد، در اين هنگام ، سياه چهره اى كه بيمارى آبله گرفته بود، و پوست زخمهاى آبله بدنش جدا شده بود، به حضور رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) آمد، او نزد هر شخصى مى نشست ، آن شخص از نزد او برمى خواست و به كنار مى رفت .
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) برخاست و او را در بغل دست خود نشاند و احترام شايانى به او نمود بهتر آن است كه اين داستان را با شعر ذيل پايان دهم :
من روى نديدم بهمه كشور خوبى
كه خوبتر از طلعت زيباى تو باشد
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خشم امام صادق عليه السّلام چرا؟
اسحاق بن عمّار گويد: به محضر امام صادق عليه السّلام رفتم ، با چهره گرفته و خشم آلود به من نگريست ، عرض كردم : چه باعث شده كه نسبت به من خشمگين هستى ؟
فرمود: بخاطر آنكه نسبت به مستضعفين پيروان ما، بى توجه و ترش رو هستى ، به من خبر رسيده است كه تو، در خانه خود، دربانانى قرار داده اى كه آنان مستمندان شيعه را از آنجا دور مى كنند.
عرض كردم : آيا از عذاب ، ترس ندارى ؟ آيا نمى دانى كه هرگاه مؤمنين باهم ملاقات كنند و دست در دست هم بدهند خداوند رحمتش را بر آنها وارد مى سازد، و 99 قسم از اين رحمت ، شامل آن كسى است كه محبت بيشتر نسبت به مؤمن ديگرى دارد؟، و وقتى كه دو مؤمن ، باهم متفق و متحد شوند، رحمت خدا آنها را فرا مى گيرد، هرگاه دو نفر مؤمن باهم به صحبت بپردازند، بعضى از فرشتگان مراقب اعمال ، به بعضى ديگر مى گويند كنار برويم شايد اين دو مؤمن ، سخن سرّى باهم داشته باشند و خداوند آن را پوشانده است .
عرض كردم : آيا خداوند در قرآن (آيه 18 سوره ق ) نمى فرمايد:
ما يلفظ من قول الّا لديه رقيب عتيد: انسان ، هيچ سخنى به زبان نياورد مگر اينكه نگاهبانى آماده در نزد او است (و آن را مى نويسد).
امام فرمود: اى اسحاق ! اگر فرشتگان مراقب ، نشوند، خداوند آگاه به پنهانيها، مى شنود و مى بيند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كرامتى از ميرزاى شيرازى
مرحوم آيت الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى سيدى فقيه و مرجعى بزرگ بود، وى را به عنوان ميرزاى بزرگ مى خوانند، فرمان معروف او در مورد تحريم استعمال تنباكو در زمان ناصرالدين شاه كه منجر به لغو امتياز استعمارى كمپانى انگليسى و لغو انحصار تنباكو به آن شركت گرديد معروف است .
اين مرد بزرگ در سال 1312 قمرى در سامرا وفات كرد، جنازه اش را به نجف برده و دفن كردند.
يكى از علماى مورد وثوق از مرحوم آقا ميرزا عبدالنبى كه از علماى بزرگ تهران بود، چنين نقل مى كرد:
هنگامى كه در سامرا بودم ، هر سال مبلغى در حدود يكصدتومان (به ارزش آن زمان ) از مازندران براى من فرستاده مى شد و به اعتبار همين موضوع ، قبلا كه نياز پيدا مى كردم ، قرضهائى مى نمودم و به هنگام وصول آن وجه ، تمام بدهى هاى خود را مى پرداختم .
يكسال به من خبر دادند كه امسال وضع محصولات ، بسيار بد است و بنابراين ، وجهى فرستاده نمى شود، بسيار ناراحت شدم و با همين فكر خوابيدم ، ناگهان در خواب ، پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) را ديدم كه مرا صدا زد و فرمود: فلانكس برخيز، در آن دولاب را باز كن (اشاره به دولابى كرد) و يك ، صد تومانى ، در آن هست بردار.
از خواب بيدار شدم ، خوابم را فراموش كردم ، چيزى نگذشت ، در خانه را زدند، بعد از ظهر بود، در را باز كردم ديدم فرستاده ميرزاى شيرازى است ، گفت : ميرزا شما را مى خواهد من تعجب كردم كه در اين وقت براى چه آن مرد بزرگ مرا مى خواهد، به محضرش رفتم ، ديدم در اطاق خود نشسته ، ناگاه ميرزا به من فرمود: ميرزا عبدالنبى ! در آن دولاب را باز كن ، يكصد تومان در آنجا هست بردار.
بى درنگ به ياد خوابى كه ديده بودم افتادم ، سخت در تعجب فرو رفتم خواستم چيزى بگويم ، احساس كردم كه ميرزا مايل نيست سخنى در اين زمينه گفته شود، در دولاب را باز كرده و وجه را برداشتم و از محضر آن بزرگوار بيرون آمدم .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾