✅سرباز نماز*!!
✍در یکی از روستاهای فیروزکوه، جلسه بزرگداشت شهدا برپا بود و شهید امیر سپهبد صیاد شیرازی به عنوان سخنران دعوت شده بود. پس از مداحی و چند برنامه مرسوم دیگر از شهید صیاد خواستند سخنرانی بکند. ایشان پشت تریبون قرار گرفت و پس از شروع به صحبت با نام خداوند تبارک و تعالی و درود و صلوات بر پیامبر و آلش (علیهم السّلام) فرمود: روزی جلسه مهمی در مورد جنگ خدمت حضرت امام بودیم، وقت نماز شد، امام وضو گرفت و به نماز ایستاد و ما هم به تبع امام فهمیدیم وقت نماز است و نماز بر همه چیز ترجیح دارد. بعد شهید صیاد شیرازی با اشاره به وقت نماز به حضار فرمود: الان هم وقت نماز هست اگر خواستید بعد از نماز برای شما سخنرانی می کنم. صحبت را تمام کرد و صفهای نماز تشکیل شد و همانجا در اول وقت نماز جماعت برپا شد .
📚روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۰ اردیبهشت سال ۷۸
✾📚 @Dastan 📚✾
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت زیبای استاد عالی
از شیخ جعفر مجتهدی(ره)، یکی از یاران #امام_زمان (علیه السّلام )
✾📚 @Dastan 📚✾
ایران در مدار اقتدار
اگر هنوز رای ندادی ، هنوز هم وقت داری تا در سرنوشت کشور نقش داشته باشی
#به_علاوه_یک
#به_عشق_ایران
#انتخابات
✾📚 @Dastan 📚✾
💠آیت الله محمدتقی بهجت:
🔸مرگ ترسی ندارد. از نظر ظاهر، همان خواب است.
🔸درخصوص مشکلات پس از مرگ هم به اندازۀ یک مو، محبت اهلبیت(علیهمالسلام)، برای نجات کافی است و آن مقدار محبت را [هم که ما] داریم.
📚رحمت واسعه ، ویراست سوم، ص۵۵
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيش بينى خطر و بستن دُم حيوان
در يكى از سال ها، ماءمون عبّاسى عازم مدينه طيّبه شد، چون نزديك شهر مدينه رسيد، عدّه اى از بزرگان به همراه امام محمّد جواد عليه السلام جهت استقبال ماءمون آماده حركت شدند.
هوا بسيار گرم و سوزان و نيز بيابان ها خشك و بى آب و علف بود.
وقتى خواستند سوار حيوانات شوند، امام جواد عليه السلام دستور داد تا دُم حيوانش را گره بزنند، عدّه اى گفتند: حضرت جواد عليه السلام آشنائى به حيوان سوارى و بيابان گردى ندارد و نمى داند كه در چه فصلى و در كجا بايد دُم قاطر، گره زده شود.
و بالا خره تمامى افراد سوار شدند و براى استقبال ماءمون حركت كردند، مقدارى از راه را كه پيمودند، مسير جادّه را اشتباه رفتند، در محلّى قرار گرفتند كه تمام آن گِل و لاى بود؛ و حيوانات مرتّب دُم خود را به اطراف حركت مى دادند؛ و تمام لباس و سر و صورت افرادى كه سوار حيوان ها بودند كثيف و پر از گِل شد.
ولى حضرت كمترين آلودگى به لباس و بدنش اصابت نكرد و ديگران فهميدند، پيش بينى حضرت صحيح بوده است.
📚الخرايج والجرايح : ج 2، ص 669، ح 13.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خاطره اى شگرف از جنگ
در جنگ تحميلى ايران و عراق ، يكى از رزمندگان دلاور نيروى جمهورى اسلامى ايران نقل مى كرد: در عمليات رمضان (كه در 22/4/1361 شمسى در جنوب كشور با رمز يا صاحب الزمان ادركنى ) شروع شد و به پيروزى سپاه اسلام يافت ، تير ماه بود و هوا بسيار گرم بود من با جمعى از رزمندگان عزيز، كنار يك كانال ماهيگيرى ، آماده براى پدافند و حفظ و حراست بوديم ، عده اى از ارتشيان اسلام در ده مترى پشت سر ما سايه تانك قرار داشتند.
خط مقدم جبهه بود و هر لحظه احساس خطر مى شد، ناگهان خمياره اى از سوى دشمن آمد و به آن تانك خورد، تانك آتش گرفت ولى مهمات درون آن ، منفجر نشدند، ارتشيانى كه در آنجا بودند سريع به كنار رفتند و آسيبى به آنها نرسيد.
در اين بين ديدم ، يك سرباز ارتشى بر اثر موج گرفتگى ، در كنار تانك مانده است ، و هر لحظه خطر انفجار تانك ، او را تهديد مى كند، و هر چه فرياد مى زديم ، از تانك درو بشو، او نمى فهميد، ما براى نجات او دعا مى كرديم ...
سرانجام من ، با فرياد اللّه اكبر يا مهدى ادركنى به سوى سرباز موج گرفته ، پريديم و او را به كنار كشيدم ، بعدا رزمندگان ديگر آمدند و كمك نموده و آن سرباز را به ده مترى تانك برديم .
در اين لحظه مهمات تانك شروع به انفجار كرد، ناگهان آخرين انفجار آن با صداى مهيب انجام شد، تركشهاى آن انفجار، از بالاى سر ما رد مى شدند و در تنگاتنگ هدف آن تركشها قرار گرفته بوديم ، ولى به خواست خدا و امدادهاى غيبى او، هيچگونه آسيبى به ما (كه جمعى بويدم ) وارد نگرديد.
آرى خداوند بزرگ در جبهه هاى نور، با امدادهايش ، بسيار شده كه رزمندگان را يارى و حفظ نموده است . و اينها نشانه پيروزى سريع و نهائى نيروهاى اسلام خواهد بود.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رها باش
حال خوبت را به بند بندِ وجودت وصل کن
بگذار جایی که هیچکس را نداشتی
یک "تو" حالت را خوب کند
جایی همیشه برای خودت بگذار
تمام آمده ها، روزی می روند
آن وقت تو می مانی و تو
خودت را بلد باش
هیچکس جز تو، پای تو نمی ماند
یاد بگیر که یک تو برای تمام خودت کافیست
برای دلت خوب باش
از تمام جهان، تو به خودت محتاجی...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺هیچ حس خوبی تو زندگیت دو بار تکرار نمیشه !😌
🌺حواست باشه راحت از کنار
حس های خوب زندگیت نگذری.
صبح بخیـــر رفیق🌺😊
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆گفتگوى وليد و امام حسن (علیه اسلام )
وليد بن عقبه ، تا آخر عمر، با على (علیه السلام ) دشمنى كرد، و به آنحضرت ناسزا مى گفت : تا آنجا كه او در بستر مرگ ، به امام حسن (علیه السلام ) گفت : در پيشگاه خدا از آنچه در رابطه با همه مردم برگردنم هست ، توبه مى كنم ، جز در مورد پدر تو (على ) كه توبه نمى كنم .
امام حسن (عليه السلام ) (در موردى ) به او فرمود: تو را از اينكه به على (علیه السلام ) ناسزا مى گوئى ، سرزنش نمى كنم ، چرا كه آنحضرت تو را به خاطر شرابخوارى ، هشتاد تازيانه زد، و پدرت را به فرمان پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) در جنگ بدر كشت ، و خداوند در آيات متعدد على (علیه السلام ) را مؤمن ، و تو را فاسق خواند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مجازات شديد دنياپرستان بى رحم
سيد بن طاووس نقل مى كند: در روز عاشورا پس از شهادت امام حسين (علیه السلام )، عمر سعد در ميان سپاه خود فرياد زد: من ينتدب للحسين كيست در مورد حسين (علیه السلام ) داوطلب شود و بر پشت و سينه او، اسب بتازد؟.
ده نفر از آن دنياپرستان ناپاك ، داوطلب شدند، سوار بر اسبهاى خود شده و بر روى پيكر پاره پاره امام حسين (ع ) تاختند، بطورى كه استخوانهاى پشت و سينه آنحضرت را درهم شكستند.
اين ده نفر بعدا به كوفه نزد ابن زياد آمدند. اسيد بن مالك كه يكى از آن ده نفر بود، بنمايندگى از آنها گفت : ما كسانى هستيم كه بر پشت و سينه امام حسين (ع ) تاختيم ، به گونه اى كه استخوانهاى سينه و پشت او را خورد كرديم .
ابن زياد، دستور داد، جايزه ناچيزى به آنها دادند.
ابوعمر زاهد گويد نسب اين ده نفر را بررسى كردم همگى زنازاده بودند، و وقتى مختار (در سال 67 هجرى قمرى ) قيام كرد دستور داد: اين ده نفر را دستگير نموده ، و دستها و پاهايشان را به زمين ميخكوب كردند، و اسب بر پشت آنها تاختند و آنها با سخت ترين مجازات به هلاكت شديد رسيدند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جذب عجيب پسر ابوجهل به اسلام
ابوجهل از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) بود و همواره موجب كارشكنى و آزار پيامبر (ص ) و مسلمين مى شد، و پيامبر (ص ) او را فرعون امت خود خواند و سرانجام در جنگ بدر به هلاكت رسيد.
او پسرى داشت بنام عكرمه اين پسر، يكى از چهار نفرى بود كه رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) خونشان را هدر مى دانست ، و به مسلمين فرموده بود اين چهار نفر را هر كجا يافتند، گرچه به پرده كعبه آويزان شده باشند بكشيد، اين چهار نفر فرار كردند و متوارى شدند.
در جريان فتح مكه عكرمه كنار دريا آمد و سوار بر كشتى - يا قايق - شد كه از جزيرة العرب بگريزد، ناگهان در وسطهاى دريا، طوفان شديدى آمد، خود را در مخاطره شديد ديد، در همان وقت با خدا عهد كرد كه هرگاه نجات يابد، به حضور پيامبر (ص ) آمده و قبول اسلام كند.
اتفاقا از خطر نجات يافت ، و به عهد خود وفا كرد، به مدينه مهاجرت نموده به حضور رسول خدا (ص ) شرفياب شد و قبول اسلام كرد پيامبر (ص ) به احترام او برخاست و با او مصافحه و معانقه كرد و فرمود: آفرين به مهاجر سوار! (مرحبا بالراكب المهاجر) .
مسلمانان وقتى او را مى ديدند مى گفتند: اين پسر دشمن خدا ابوجهل است ، او سخن مسلمين را به عنوان شكايت به پيامبر (ص ) ابلاغ نمود، پيامبر (ص ) مسلمانان را از جسارت به عكرمه ، برحذر داشت .
جالب اينكه : وقتى عكرمه به سوى رسول خدا (ص ) براى قبول اسلام مى آمد، رسول خدا به مسلمانان فرمود: پدر عكرمه (يعنى ابوجهل ) را (نزد عكرمه ) فحش ندهيد، زيرا ناسزا گفتن به مرده ، موجب ناراحتى زنده مى گردد.
عكرمه از آن پس يك مسلمان برازنده شد و در پيشگاه رسول خدا (ص ) مقام ارجمندى پيدا كرد به گونه اى كه شايستگى آن را يافت كه رسول خدا (ص ) او را ماءمور وصول صدقات دودمان هوازن (در سال حج - آخرين سال عمر پيامبر - ص ) قرار داد.
عكرمه مرد شجاعى بود، پس از رحلت پيامبر (ص ) در جنگهاى مسلمين با كفار شركت كرد، سرانجام در جنگ اجنادين شام و يا در جنگ يرموك به شهادت رسيد عكرمه مى گويد: به خدا سوگند آنچه را هنگام كفر براى جلوگيرى از اسلام ، انفاق كردم دو برابر آن را، پس از قبول اسلام ، براى گسترش اسلام انفاق نمودم و آنچه در راه تقويت كفر جنگيدم ، دو برابر آن را براى تقويت اسلام جنگيدم .
از بزرگترين درسهاى اين داستان اينكه : رسول خدا (ص ) در جذب افراد به سوى اسلام به قدرى اهتمام مى ورزيد كه حتى در مورد جذب پسر ابوجهل كمال كوشش را نمود تا آنجا كه فرمود نزد او به پدرش ناسزا نگوئيد! نه اينكه مثل بعضى از مسلمانان بفرمايد: ولش كن يارو را او پسر ابوجهل است و به درد ما نمى خورد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾