#داستان_آموزنده
🔆شهادت على ، فرزند حرّ
حربن يزيد رياحى اولين فرمانده قواى دشمن ، در روز عاشورا، توبه كرد و به سپاه امام حسين (علیه السلام ) پيوست .
او پسرى داشت بنام على ، هنگامى كه حر خود را بين بهشت و دوزخ ديد، به پسرش گفت :
پسرم من طاقت آتش دوزخ را ندارم ، بيا به سوى حسين (ع ) برويم و او را يارى كنيم و در پيشگاهش جانبازى نمائيم ، شايد خداوند مقام پرارج شهادت را نصيب ما كند كه در اين صورت به سعادت ابدى پيوسته ايم ....
گفتار حر در فرزند اثر كرد، به گونه اى كه پسر، بى درنگ پاسخ مثبت داد، و همچون پدرش ، سعادت ابدى را انتخاب نمود.
حر، او را نزد امام حسين (ع ) برد و او در حضور امام ، توبه كرد و اجازه رفتن به ميدان و جانبازى گرفت .
پسر حر همراه پدر، با دشمن مى جنگيد، و پس از كشتن 24 يا 70 نفر به شهادت رسيد و مرغ روحش به سوى بهشت پر گشود.
حر از شهادت پسر، شادمان شد و گفت : حمد و سپاس خداوندى را كه افتخار شهادت در راه حسين (ع ) را نصيب تو قرار داد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
۲۷ تیر ۱۴۰۳
⭕️وقایع روز یازدهم محرم _ قسمت اول
🔹پس از شهادت امام حسین علیهالسّلام ، کوفیان خيمههای امام را سوزانده و از به يغما بُردن جزئيترين وسايل دريغ نكردند. عمر بن سعد به همراه یارانش تا ظهر روز 11 محرم در سرزمین کربلا ماندند و به تدفین کشتگان خود پرداختند.
🔺آنگاه در حالیکه اجساد بی سر و مطهر امام (ع) و یارانش را بر روی زمین رها کرده بودند، زنان و دختران سالار شهیدان را در برابر دیدگان هزاران دشمن با رویی گشوده و بدون چادر، بر شترهای بیجهاز سوار کردند و همانند اسیران کافر با غل و زنجیر به سوی کوفه حرکت دادند.
🔻سپاه کوفه کاروان اسرا را از میان قتلگاه عبور دادند. تا داغ اهل بیت پیامبر (ص) را تازه کنند. پس آنان شروع به شیون و زاری کردند و به صورتهای خویش میزدند. حضرت زینب (س) چون نظرش به بدن مبارک برادرش امام حسین علیهالسلام افتاد، فرمود: یا محمداه صلى علیک ملیک السّماء؛
♦️این حسین توست که با اعضاى پارهپاره در خون خویش آغشته است، اینها دختران تواند که اسیر شدهاند. .سکینه (س) دختر امام حسین (ع)، پیش آمد و جنازه پدر را در آغوش گرفت و به عزاداری پرداخت. گروهی از یاران عمر بن سعد پیش آمدند و او را به زور از پیکر پاک پدرش جدا کردند و کشان کشان نزد دیگر اسرا بردند.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#یازدهم_محرم
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
#داستان_آموزنده
🔆نصيحت فرزند جهت يارى برادر
در جريان صحراى سوزان كربلا و شهادت اصحاب و ياران باوفاى امام حسين صلوات اللّه و سلامه عليه ، حضرت قاسم - فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام - نيز حضور داشت و چندين مرتبه از عموى خود تقاضاى رزم كرد؛ ولى حضرت نپذيرفت .
حضرت قاسم كه نوجوان بود، بسيار افسرده و غمگين در گوشه اى نشست و گريه كرد، كه چرا همه ياران به فيض سعادت و شهادت مى رسند ولى او محروم مانده است ، كه ناگاه به ياد نوشته اى افتاد كه پدرش امام حسن مجتبى عليه السلام بر بازويش بسته و فرموده بود:
هرگاه بسيار غمگين شدى ، آن را باز كن و بخوان و به آنچه در آن نوشته شده است عمل نما.
با خود گفت : سال ها از عمر من گذشته است ؛ و هرگز اين چنين ناراحت و غمگين نشده ام ، پس نوشته را از بازوى خود گشود و در آن خواند:
فرزندم ، قاسم ! تو را سفارش مى كنم ، هرگاه در كربلا ديدى كه دشمنان ، اطراف عمويت حسين عليه السلام را محاصره كرده و قصدِ جان او را دارند، لحظه اى درنگ مكن ؛ و با دشمنان خدا و دشمنان رسولش جهاد كن و از ايثارِ جان خويش دريغ مكن . اگر عمويت به تو اجازه رفتن به ميدان رزم ندهد، التماس و اصرار كن تا رضايت و اجازه او را به دست آورى و سعادت و خوشبختى هميشگى را براى خود تاءمين كنى .
حضرت قاسم پس از خواندن نامه ، سريع از جاى خود برخاست و شتابان به سوى عموى مظلومش - امام حسين عليه السلام - آمد و با حالت گريه ، آن نوشته را تقديم عمويش كرد.
چون امام حسين عليه السلام گريه ملتمسانه برادرزاده ؛ و نوشته برادر خويش را مشاهده نمود، گريست و سپس نفس عميقى كشيد و فرمود: برادرزاده ام ، قاسم ! اين سفارش پدرت را مى پذيرم ؛ و آن گاه او را نزد عون - پسر عمّه اش - و حضرت اباالفضل العبّاس - عمويش - برد.
و سپس از خواهرش زينب پيراهنى تميز گرفت و بر اندام قاسم پوشاند و عمامه اى بر سرش بست ؛ و بعد از آن او را روانه ميدان نمود.
حضرت قاسم نزد فرمانده لشگر عمر سعد رفت ؛ و فرمود: آيا از غضب و سخط خداوند نمى ترسى كه با عمويم حسين عليه السلام اين چنين جنگ و كارزار مى كنى ؟!
و آيا از رسول خدا شرم و حيا نمى كنى ؟!
عمر سعد ملعون گفت : مطيع امر يزيد گرديد تا از شما دست برداريم .
حضرت قاسم فرمود: خداوند تو را بدبخت نمايد، تو چگونه مدّعى اسلام هستى در حالى كه با آل رسول جنگ مى كنى !.
و چون به لشگر حمله كرد و عدّه اى را به هلاكت رسانيد، اطراف وى را محاصره كردند؛ و هركس به نوعى ضربه اى از تير، شمشير و سنگ بر آن نوجوان عزيز وارد ساخت كه در نهايت به فيض شهادت نائل آمد.(1)
1- منتخب طريحى : ص 372، مدينة المعاجز: ج 3، ص 367، ح 931.
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
⭕️وقایع روز یازدهم محرم _ قسمت دوم
💠بسیاری از مورخان بر این اعتقادند که در روز یازدهم محرم و پس از عزیمت سپاه عمر بن سعد به سوی کوفه، گروهی از بنی اسد ، خود را به اجساد مطهر امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش رسانده بر آنان نماز گزارده و آنان را دفن نمودند. برخی دیگر روز سیزدهم را زمان دفن شهدای کربلا بیان کردهاند.
♦️بر اساس برخی منابع شیعی از آنجا که بدنهای بی سر شهدا قابل شناسایی نبودند، امام سجاد علیه السلام که در اسارت به سر میبردند با معجزه الهی خود را به کربلا رسانده و در تدفین امام حسین (ع) و یارانشان شرکت کردند.
🔻دشمنان زمانی که اهل بیت رسالت را به شهر کوفه وارد نمودند سرهای شهدا را پیش روی آنان حرکت داده وارد شهر کردند و در کوچه و بازار گرداندند . بسیاری از مردم کوفه به تماشای اسرا آمدند و برخی از آنان چون اسرا را در این وضع ناگوار دیدند، صدا به گریه و زاری بلند کردند.
🔸آن روز عبیدالله بن زیاد در قصر دار الاماره نشست و بار عام داد و دستور داد تا سر امام حسین (علیهالسّلام) را در پیش روی او قرار دادند، سپس دستور داد تا اهل بیت امام را بر او وارد کردند.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#یازدهم_محرم
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
۲۷ تیر ۱۴۰۳
میگفت
دقیقا وقتی انتظار نداری معجزه ها اتفاق میفتن
توی تموم ناامیدی و سختیات
همون لحظه خدا میرسه و همه چی قشنگ میشه !
مطمئن باش
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#نصرت_خدا_در_مسير_ناشناخته!
🌷یک روز «ابوالقاسم» برای ما تعریف می کرد: «در جریان محاصره سوسنگرد با چهار نفر از برادران برای شناسایی مواضع نیروهای بعثی رفته بودیم. در مراجعت راه را گم کرده بودیم و در مسیر ناشناخته ای که نمی دانستیم و پر از مین بود وارد شدیم. همگی مردد بودیم که مسیر قبلی ما از کدام طرف است.
🌷ناگهان یکی از گاوهایی که در منطقه پراکنده بودند، درست در جهت راهی که انتخاب کرده بودیم به راه افتاد و بلافاصله روی مین رفت و تکه تکه شد و ما که نصرت خدا را در این حادثه احساس کردیم، مسیر خود را تغییر دادیم.»
#راوی: همسر بسیجی شهید «ابوالقاسم ناصری»
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
نقدمقتل جامع.pdf
810.4K
💠#فایلpdf
🌟عنوان: نگاهی به کتاب "مقتل جامع سیدالشهداء"🌟
✍به قلم:سید علی تهرانی
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠
📖هشتسال پیش، این نقد را نوشته و به مرحوم حجهالاسلام مهدی پیشوائی دادم که تحسین بسیارِ او و گروه نویسندهی آن کتاب را به دنبال داشت.
📚و میگفتند: "برخی کتاب ما را نقد کردهاند اما برخلاف این نقد، به مبانی ما توجه نداشتند."
📖گر چه پس از نگارش آن، باز نکتهای به ذهنم رسید که در این نوشته نیست اما زحمت pdf کردنِ همین اندازه را یکی از اهل توفیق کشید ...
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫💫داستان روضه امام حسین (علیه السلام) در قرآن کریم/استاد رائفی پور
🎥#استاد_رائفی_پور
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
📚#معرفی_کتاب
🌟عنوان:پادشاهان پیاده🌟
✍به قلم:بهزاددانشگر
🖨ناشر:انتشارات عهدمانا
📜محتوا:اربعین
👨👩👧👦رده سنی:نوجوان،بزرگسال
📓📓📜📓📓📜📓📓📜📓📓
🌟بسیار عالی و تاثیر گزار در هوای پیاده روی اربعین😍😍😍
شما را درگیر تفکر و عواطف خواهد کرد🌟
نویسندگان کتاب، در سفر زیارت اربعین سراغ زائران امام حسین(ع) رفتهاند و حرفها و خاطراتشان از این زیارت پرشکوه و نحوه پیوند خوردنشان با اباعبدالله(ع) را پرسوجو کردهاند. همه اقشار را میتوان در این کتاب دید و خواند: ایرانی، عراقی، اروپایی، مسلمان، غیرمسلمان، شیعه یا سنی، زن و مرد و کوچک و بزرگ حتی موکبدارها، پلیس، نویسنده، روزنامهنگار، عکاس، مجری، پزشک. این کتاب داستان دلدادگی این آدمهاست به اباعبدالله(ع). داستانهای بسیار جذاب و خواندنی از کشش کربلا و پویش جادهی نجف تا کربلا و پاهای تاولزده و دلهای لک زده برای رسیدن به نینوا.
📓📓📜📓📓📜📓📓📜📓📓
#کتاب_عاشورایی
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳
#داستان_آموزنده
🔆سر بريده عمر بن سعد
هنگامى كه مختار بر اوضاع شهر كوفه مسلط گرديد پس از دستگيرى عمر بن سعد موقتا او را امان داد.
روزى حفص فرزند عمر بن سعد به نزد مختار آمده گفت :
پدرم مى گويد:
آيا به امان خود درباره من عمل مى كند؟
مختار گفت : بنشين !
سپس اباعمره را خواست و پنهانى به او دستور داد كه برود عمر بن سعد را در منزلش بكشد. طولى نكشيد ديدند اباعمره با سر نحس عمر بن سعد وارد شد.
حفص وقتى سر پدرش را ديد گفت : انا لله و انا اليه راجعون . مختار به حفص گفت :
اين سر را مى شناسى ؟
حفص گفت :
آرى ! از اين پس در زندگى خيرى نيست .
مختار گفت :
بلى ! پس از او تو ديگر زندگانى نخواهى كرد.
آنگاه دستور داد او را هم كشتند.
سپس گفت :
عمر با حسين ، حفص با على اكبر، هرگز برابر نيستند، به خدا سوگند هفتاد هزار نفر را به خاطر شهداى كربلا خواهم كشت ، چنانچه در عوض خونبهاى يحيى بن زكريا هفتاد هزار نفر كشته شدند.
📚بحار: ج 45، ص 336
✾📚 @Dastan 📚✾
۲۷ تیر ۱۴۰۳