📌ولادت با سعادت امام محمد تقی جوادالائمه علیهالسلام
♦️محمد بن علی بن موسی یا امام محمد تقی علیه السلام به نقل مشهور متولد ۱۰ رجب سال ۱۹۵ در شهر مدینه میباشند.کنیه ایشان ابوجعفر و ملقب به جواد و ابن الرضا است. ملقب شدن ایشان به جواد را به علت کثرت بخشش و احسان شان دانستهاند.
🔹امام نهم شیعیان زمانیکه پدرشان امام رضا(ع) ۴۷ ساله بودند مایه دلگرمی شیعیان شدند. حضرت جواد (ع) در ۸ سالگی به امامت رسیدند و ۱۷ سال امامت ایشان با حکومت مامون عباسی و معتصم عباسی همزمان بود.
🔸منابع تاریخی ازدواج جوادالائمه (ع) با امفضل دختر مامون عباسی را با انگیزه سیاسی میدانند که هدف از آن کنترل ارتباط امام جواد (ع) با شیعیانشان بود.
🔹ارتباط امام جواد (ع) با شیعیان بیشتر از طریق وکلایشان و به شکل نامه نگاری انجام میشد. در دوره امامت ایشان فرقههای اهل حدیث، زیدیه، واقفیه و غلات فعالیت داشتند که حضرت، شیعیان را از عقاید آنان آگاه و از نماز خواندن پشت سر آنها نهی و غالیان را لعن مینمود.
🔸از امام جواد(ع) تنها حدود ۲۵۰ مورد حدیث نقل شده که علت آن را عمر کوتاه و نیز تحت کنترل بودن شان میدانند. راویان و اصحاب ایشان را نیز از ۱۱۵ تا ۱۹۳ تن شماره کردهاند. احمد بن ابی نصر بزنطی، صفوان ابن یحیی و عبدالعظیم حسنی از جمله اصحاب امام بودند.
🔹بنا به قول مشهور حضرت امام جواد(ع) در آخر ذیالقعده سال ۲۲۰ در ۲۵ سالگی به دست همسرش امفضل، دختر مامون عباسی مسموم و به شهادت رسید. پیکر مطهر آن امام همام در کنار جدش موسی بن جعفر (ع) در کاظمین به خاک سپرده شد.
#رجب_۱۰
#امام_جواد_علیه_السلام
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرشته به خدا گفت : خداوندا عزیزترین بندگانت چه کسانی هستند ؟
خداوند فرمود : آنان که می توانند تلافی کنند … اما به خاطر من ، می بخشند !
زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگی رویایست،مثل رویای یک کودک ناز زندگی زیباست،مثل زیبایی یک غنچه ی ناز زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست زندگی راز دل مادر من،زندگی پینه ی دست پدر است زندگی مثل زمان در گذر است زندگی آب روانی است روان میگذرد..آنچه تقدیر من و توست همان میگذرد
✾📚 @Dastan 📚✾
#زندگی
☯️ دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟
صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟
مادر گفت: دارد نردبان می سازد!
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
✾📚 @Dastan 📚✾
🐪ماجرای شتر امام سجاد(علیه السلام )
حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود.
وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود.
خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید.
امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت:« آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.»
شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد.
امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:« او را رها کنید! او میداند که از دنیا خواهد رفت.»
سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت.
📚بحارالانوار، ج 46، ص147 و 148،
✾📚 @Dastan 📚✾
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️ خانم معلمی تعریف میکرد: در مدرسه ابتدایی بودم ، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم به نیت این که آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
🔸پدر و مادرشان هم دعوت مراسم اند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند. چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
🔹 روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم. با هم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
🔸ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
🔹بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند ، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
🔸سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه ، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟
این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
🔹رفتم روبرویش ، بهش اشاراتی کردم ، هیچی نمیفهمید!
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
🔸خونسردی خود را حفظ کردم ، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم ، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
🔹فضا پر از خنده حاضران شده بود ، همه سیر خندیدند. نگاهی گرداندنم ، مدیر را دیدم ، رنگش عوض شده بود ، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم ، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود ، ببین با این بچه چکار کنم؟!
اخراجش میکنم ، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه ، من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
🔸حالا آن زنی که کنارم نشسته بود، کی بود؟ مادر بچه! رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود. بسیار پرشور میخندید و کف میزد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
🔹همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
🔸با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم : آخه ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها این چنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟! چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت:
صبر کنید! نمیخواهم مادرم متوجه شود، خودم توضیح میدهم؛
مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کر و لال" است ، چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم سعی داشتم شادی و کلمات زیبای سرود را به او بفهمانم! تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند!
🔹همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود گریستم، و دختر را محکم بغل کردم! آفرین دختر... چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده...
🔺درس امروز👇
زود عصبانی نشو،
زود از کوره در نرو،
تلاش کن زود قضاوت نکنی،
صبر کن همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!👌
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️سلام خوبان،صبحتون زیبا
💗و پراز عشق و امید
🌺همراه با کلی اتفاقهای عالی
☕️امیدوارم
💗زندگیتـون عسل
🌸خوشبختی سرنوشتتون
☕️و عشق مهمان ❤️
💗همیشگی قلب تون باشه
صبحتون بخیر
و حال دلتون خوب خوب 💗
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جمع هيزم از صحرا
رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله در يكى از مسافرتها با اصحابش در سرزمينى خالى و بى علف فرود آمدند، به هيزم و آتش احتياج داشتند، فرمود:((هيزم جمع كنيد)) عرض كردند: يا رسول اللّه ! ببينيد، اين سرزمين چقدر خالى است ، هيزمى ديده نمى شود
فرمود:((در عين حال هركس هر اندازه مى تواند جمع كند)).
اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت بروى زمين نگاه مى كردند و اگر شاخه كوچكى مى ديدند برمى داشتند. هركس هر اندازه توانست ذرّه ذرّه جمع كرد و با خود آورد. همينكه همه افراد هرچه جمع كرده بودند روى هم ريختند، مقدارى زيادى هيزم جمع شد.
در اين وقت رسول اكرم فرمود:((گناهان كوچك هم مثل همين هيزمهاى كوچك است ، ابتدا به نظر نمى آيد، ولى هرچيزى جوينده و تعقيب كننده اى دارد، همان طور كه شما جستيد و تعقيب كرديد اين قدر هيزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا مى شود و يك روز مى بينيد از همان گناهان خرد كه به چشم نمى آمد، انبوه عظيمى جمع شده است
📚وسائل ، ج 2، ص 462.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌙🔴🌎 یک ماجرای واقعی از طلبیده شدن زائر توسط امام حسین (علیه السلام)
اسمم محمدرسول حبیب اللهی سرمهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز، فرزین فر این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدیم:
🌹یکروز صبح زود جهت انجام پرواز وارد فرودگاه امام خمینی (ره) شدم، سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خداحافظی از بستگانشون بودن و شاد و خوشحال
تو این جمعیت چشمم افتاد به یک عده که از همه بیشتر خوشحال بودند و شور و حال خاصی داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز بودن، نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها که ببینم کجا دارن میرن دیدم نوشته "نجف"
پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم...
خلاصه... وارد مرکز عملیاتمون شدم و خودمو معرفی کردم
اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم که یکهو مسول شیفتمون گفت:
🌹فلانی شما برو نجف!! پروازت تغییر کرده!!
خوشحال شدم و حکم ماموریتم را گرفتمو وارد هواپیما شدم.
بعد از یکساعت شروع کردیم به مسافرگیری
مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت:
❌ دو نفر باید پیاده شن!!!
پرسیدیم: چرا ؟
گفت: از دفتر مدیر عامل هواپیمایی گفتن بجاشون دو تا از کارمندها جهت انجام یکسری از کارهای مهم اداری امروز باید برن نجف
حالمون گرفته شد چون دست روی هر کدوم از این مسافرها میزاشتیم که پیاده شه دلش میشکست، کاری هم نمیشد کرد چون دستور داده بودن و میبایست انجام شه!
وارد اتاق خلبان شدم و ازش خواهش کردم اجازه بده از دو صندلی اضافه در اتاق خلبان جهت نشستن این دو کارمند استفاده بشه که متاسفانه موافقت نکرد 😔
خلاصه لیست مسافرها را آوردند و قرار شد اسم دو نفر انتهایی لیست را اعلام کنند تا اونها پیاده بشن
اسمها را اعلام کردند و قرعه افتاد به یک پیرمرد و یک پیرزن!
از هواپیما که داشتن پیاده میشدن نگاهشون یادمه که چقدر ناراحت و دل شکسته بودن
🚀 هواپیما به سمت نجف پرواز کرد و بعد از یکساعت و چند دقیقه رسیدیم به آسمان نجف
منتظر اعلام نشستن هواپیما از طرف خلبان بودیم ولی اعلام نمیکرد و ما همچنان در روی آسمان نجف اشرف دور میزدیم
نیم ساعتی گذشت که خلبان دلیل ننشستن هواپیما را اعلام کرد و گفت به دلیل طوفان شن و دید کم قادر به نشستن نیست و میبایست برگرده فرودگاه امام تا هوا خوب بشه!
✈️ برگشتیم فرودگاه امام و درب هواپیما باز شد و مسول هماهنگی رفت اتاق خلبان و دلیل برگشت را پرسید و خلبان هم بهش گفت
اما با تعجب شنیدیم که مسول هماهنگی میگفت فرودگاه نجف بازه و پروازها داره انجام میشه و بعد از شما چند هواپیما نشستوبرخاست کردند...
🌹پیش خودم گفتم لابد حکمتی توی اینکاره!!!
رفتم پیش خلبان و گفتم
کاپتان، حالا که اینطوریه لابد خدا خواسته ما برگردیم این دو تا مسافر جامونده را ببریم، کاش شما اجازه میدادی از این دو صندلی اتاق خلبان امروز استفاده میکردیم.
خلبان که مسول ایمنی پروازه نگاهی بهم کرد و گفت:
شما فکر میکنید دلیل برگشتمون این بوده؟! باشه برید صداشون کنید بیان...
خوشحال پریدم از اتاق خلبان بیرون و رفتم پیش مدیر کاروان و گفتم:
شما تلفن این خانم و آقایی که پیاده شدن و دارید؟!
🌺 گفت بله !
گفتم: سریع زنگ بزن ببین کجان، خدا کنه تو فرودگاه باشن بهشون بگو بیان.
اونهم تماس گرفت و خواست خدا پیداشون کرد و آمدن (اون دوتا از فرط خستگی رفته بودن نمازخونه فرودگاه استراحت کنند و منزل نرفته بودن)
همه خوشحال و منتظر اومدنشون بودیم که دیدیم یک پیرزن و پیرمرد با غرور و خوشحال دارن میان
پیرزن جلوی ما که رسید گفت:
فکر کردید کار ما دست شماست؟!
فکر کردید شما میتونید جواز سفر ما رو باطل کنید؟
چشمامون پر از اشک شد و ازش عذرخواهی کردیم
گفتم: مادر خدارو شکر که منزل نرفته بودید و حالا اومدید!
گفت: آخه شما بودید میرفتید؟ با چه رویی بر میگشتیم خونه!
(حالا گوش کنید به حکایت جالبی که پیرزنه نقل کرد)
اینقدر حالمون خراب بود که اصلا نمیتونستیم راه بریم و رفتیم تو نمازخونه تا حالمون جا بیاد و بعد بریم خونه.
🔴 پیش خودم گفتم یا امیرالمومنین و یا اباعبدالله و یا حضرت ابالفضل (ع) شما اینهمه مهمون داشتی امروز ما دو تا فقط زیادی بودیم و شروع کردم به گریه کردن و بی حال شدم و خوابم برد
تو عالم خواب و بیداری بودم که یک آقا سید بزرگواری اومد داخل نمازخانه و گفت:
❤ مگه شماها نمیخواستید برید کربلا پس چرا نشستید؟!
عرض کردیم: آقا نشد! نبردنمون!
فرمود: پاشید خیالتون راحت برید کربلا!!!
میگفت تا چشمهامو باز کردم دیدم موبایل شوهرم داره زنگ میزنه و گویا شما گفته بودید بیاییم...
🌺 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد....
✾📚 @Dastan 📚✾
13.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅شرح حدیث زندگی
📍قسمت هفدهم
🔹شرح حدیث ابتدای درس خارج فقه مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
موضوع: چه کسانی تمام دنیا را دارند؟
🗓۱۳۸۲/۱۰/۲
#حدیث_زندگی
#کلام_معصوم
✾📚 @Dastan 📚✾
💚❤️اگر خدا را فقط در آسمانها تصور کنی،
ضرر کردهای! زیرا محدودش کردهای.
خدا را در همهٔ ماجراهای زندگیت ببین،
در خوشایندها و ناخوشایندها،
در تمامی ملاقاتهایت،
در سلامت و در بیماری،
در خندهها و گریهها،
در زیر زبانت،
در پشت نگاهت،
در مزهها و طعمها،
در رفتنها و ماندنها،
در خواب و بیداریات،
در سکوت و خاموشیات...
خدا را حتی در بازیگوشی کودکان می توان دید
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت آیت الله احمد مجتهدی تهرانی
🔹 احمد مجتهدی تهرانی، در ۹ مهر ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد. وی در خاندانی مذهبی پرورش یافت. در سال ۱۳۲۱ و در سن ۱۹ سالگی به کسوت روحانیت درآمد و قبل از آن در بازار تهران مشغول به کار بود، از آنجا که پدرش مخالف طلبگی وی بود، سالها با سختی، در لباس روحانیت به تحصیل علم پرداخت اما بعدها پدرش راضی شد.
🔸او در ضمن تحصیل، به تدریس کتب حوزوی هم می پرداخت. او با تلاش تجار و مردم، توانست حوزه علمیه خود را در تهران تأسیس کند. طلاب این مدرسه علمیه در سال ۱۳۸۳ با آیت الله خامنه ای دیدار کردند. در این دیدار رهبری از جدیت متولیان و طلاب مدرسه در تحصیل علوم اسلامی تجلیل نموده و از کارها و فعالیت های انجام شده در مدرسه اظهار رضایت کردند.
🔹کتاب «چهار رساله» (رساله ارث، گناهان کبیره، محرم و نامحرم و احکام الغیبه) یکی از آثار اوست. البته کتابهای زیادی از توصیهها و سخنرانیهای وی توسط برخی شاگردان جمعآوری و چاپ شده است. از جمله این کتب می توان به «آداب الطلاب»، «در محضر مجتهدی»، «اخلاص گنج سعادت»، «مؤدب آداب»، «طریق دوست» و ... اشاره کرد.
🔸 آیت الله مجتهدی که در سالهای آخر عمر از مشکلات تنفسی و قلبی رنج میبرد، سرانجام در ۲۳ دی ۱۳۸۶ در سن ۸۴ سالگی در تهران درگذشت و پیکر مطهرش را در یکی از کلاسهای مدرسه علمیه مجتهدی به خاک سپردند.
#تقویم_تاریخ
#دی_۲۳
#آیت_الله_مجتهدی
✾📚 @Dastan 📚✾