📝گفت🔻
سرت رو بنداز پایین زندگیتو بکن
به هیچ چیز و هیچ کس هم فکر نکن، ما بی طرفیم، کار به کسی نداریم...
به ما چه فلانی دزدی میکنه! فلانی رشوه گرفت.. فلانی درد و مشکل داره!
📝گفتم🔻
#زیارت_عاشورا را خوانده ای...
دو دسته جمله دارد یا #سلام یا #لعن؛
جامعه هم دو دسته دارد...
مورد سلام اهل بیت(ع) و مورد لعنشان،
عاقبت هم دو دسته میشوند، #بهشت و #جهنم، وسط ندارد.
📝گفت 🔻
حتی #بیطرف ها؟؟؟؟
📝گفتم🔻
در زیارت #عاشورا جوابت هست...
( و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله)
امام صادق(ع) آن بی طرف ها را هم لعن کرده...
البته زیاد هم بی طرف نبودند...
هر که در لشکر #حسین(ع) نباشد
در محفل شراب باشد یا نماز... یزیدی است.
گفت🔻
زمانه عوض شده ، فرق کرده...
گفتم🔻
باز زیارت عاشورا جوابت را داده،
(و اخر تابع له علی ذلک)
تا اخرالزمان هر کسی مثل این ها باشد لعن شده..
قرار نیست که فامیلیش یزیدی باشد.
گفت🔻
با این حساب کل یوم عاشورا یعنی چه؟
گفتم🔻
یعنی حسین زمان و شمر امروزت را بشناسی.
در هیئتی که بوی استکبار ستیزی، نباشد ابن زیاد هم در آن هیئت سینه میزند.
گفت🔻
حسین زمان که در #غیبت است؟
گفتم🔻
اگر میخواهیم کوفی نباشیم باید بدانیم تا حسین نیامده، #مسلم ولی امر است.
👈ببین چقدر گوش به فرمان #ولی_فقیه هستی...👉
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃امام رضا(ع)
اشک بر #حسین، گناهان بزرگ را فرو می ریزد.😔
بحار، ج44، ص 284
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#دلنوشته
گزارشی خواندنی از خاطرات یک مسلمان انگلیسی از زیارت #اربعین
✍️لهجه غلیظ بریتیش و کفش گرانقیمت نایک که پایم بود، باعث می شد نگاه ها به من کمی با تعجب و کنجکاوانه باشد. اما همین که چشم در چشم کسی می شدم، لبخند گرمی تحویلم می داد. هر کسی سعی می کرد هر طور که شده، کاری برایم بکند.
✍️مثلا برای اینکه سبک بار باشم، چند دست لباس و اسپری و چند مدل اسنک گذاشته بودم توی کوله ام و آمده بودم. اما هیچ کدام این ها لازم نشد! در مسیر پر بود از چادرهایی که در آن می توانستی غذای گرم بخوری و با تشک و پتوی تمیز و حتی نو، استراحت کنی، حتی یک عده می آمدند و با اصرار می خواستند که اجازه دهی پاهایت را ماساژ دهند.
✍️یک بار از جمعمان دور افتاده بودم که ناگهان یک پیرمرد عرب مرا کشید کنار و نشاند روی صندلی. خم شد و بدون حرف کفش ها و جورابم را با ملایمت در آورد و یک ظرف آورد که در آن آب گرم و پر از کف بود. آرام روی پاهایم آب می ریخت و ماساژ می داد. از سنش خجالت می کشیدم، اما آنقدر خسته بودم و اینکارش آنقدر به من آرامش می داد که حرفی نزدم و گذاشتم کارش را بکند. پیرمرد اشک در چشمانش بود و لبخند می زد به روی من، و مرتب خدا را شکر می کرد که به او توفیق داده پاهای مرا ماساژ بدهد... چند کیلومتر دیگر که رفتم، مردی ایستاده بود و مردم را راهنمایی می کرد که بروند داخل یک چادر بزرگ. نماز عصر را که خواندیم، خواستم بروم بیرون که نگویند غذا بخورم. یک ساعت قبلش یک ساندویچ فلافل با سس پرتقال خورده بودم و واقعا گرسنه نبودم. اما اصرار کردند که بمانم و کمی بخورم. دویست نفر آدم داخل چادر بود و پنج نفر که خالصانه پذیرایی می کردند و لبخند از لبشان دور نمی شد. مردی که دعوتمان کرده بود داخل، با اصرار از من خواست در خانه ای که آدرسش را می دهد در کربلا اقامت کنم. نپذیرفتم. خواست به من پول بدهد، گفتم به اندازه کافی همراهم هست. خواهش کرد که یک تی شرت نو از او بگیرم تا حداقل وظیفه میزبانی از زائر امام را به جا آورده باشد...
✍️در این مسیر من کودکانی را دیدم که قدم برداشتنشان هنوز قوی و سریع نشده بود. و کسانی را دیدم که بچه به بغل راه می رفتند یا از بچه دارها می خواستند که اجازه دهند کمی هم آنها بچه شان را بغل کنند و راه ببرند. کسانی بودند آنقدر پیر که آرام آرام راه می رفتند، و بعضی ها روی ویلچر یا با عصا راه می رفتند. پیرزنی را دیدم که از جنوب عراق راه افتاده بود با ویلچر، به زائرانی که ویلچرش را هل می دادند اصرار می کرد که فقط تا زمانی اینکار را بکنند که خسته نشده اند و بعد رها کنند. می گفت که می داند نفر بعدی ای خواهد بود. می گفت اگر این سفر در اربعین را نمی آمدم هیچ جور دیگر نمی توانستم به #کربلا برسم، و امیدوار بود که نه روز دیگر به کربلا برسد... سخاوت و بخشندگی کلمات خوبی نیستند برای آنچه من در اربعین دیدم! کجای دیگر در این سیاره کسی می تواند چنین چیزهایی را ببیند؟! ندیدن خود و این همه مهربانی با غریبه ها از هر جای دنیا و با هر شکل و قیافه ای؟!!
✍️بعد از هشتاد کیلومتر پیاده روی، سه روز راه رفتن و خوردن یک عالمه چای شیرین، نگاهم که به گنبد افتاد، حس کردم که بهشت روی زمین را می بینم! بعد از این سفر، قلبم طور دیگری گواهی می دهد که #حسین(ع) مردی است که قلب هر بشری را گرم می کند و هر کس با او آشنا شود، بلندی هایی از انسانیت را نشان او خواهد داد، که هرگز و هیچ کجا نخواهد دید.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
گفتم #حسین دارم از استرس میمیرم، گفت:
« یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهی کار منم همین باز کرد
(آخه خودشم به سختی اجازهی خروج گرفت) »
گفتم: باشه داداش بگو
گفت: «تسبیح داری؟»
گفتم: آره
گفت: «بگو "الهی بالرقیه سلام الله علیها"
حتما سه سـاله ی ارباب نظر میکنه، منتظرتم و قطع کردم
چشممو بستم شروع کردم:
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
۱۰تا نگفتم که یهو گفتن: این پنج نفر آخرین لیسته؛ بقیهاش فردا، توجه نکردم همینجور ذکر میگفتم که یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترکید با گریه رفتم سمت خونه حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درست شد، اشک تو چشمش حلقه زد و گفت: "الهی بالرقیه سلام الله علیها"
یا #حضرت_رقیه دستمون بگیر
✾📚 @Dastan 📚✾