#باغ_مارشال_20
را به من کشاند که بیش از آن دو داماد دوستم داشت. سیما میان حرفش آمد و گفت: " حتما ناهید خانم که دختر
آخری، باید خیلی عزیز باشد. "
همسر کاظم خان گفت: " به همین خاطر خسرو خان رو انتخاب کردیم، چون می دونیم ناهید رو خوشبخت می کنه.
"
کم کم داشت حوصله ام از این حرفها سر می رفت که به سیدان رسیدیم. وقتی خانواده عروس و داماد از ورود ما
باخبر شدند، به استقبال آمدند. وجود سرهنگ و همسر و دخترش در میان ما جلب توجه می کرد. صدای ساز و دهل
از یک طرف و هلهله و شادی از طرف دیگر، برای سرهنگ و خانواده اش جالب بود. در محوطه ای وسیع مردها
چوب بازی می کردند و زن ها از روی پشت بامی که مشرف به محوطه بود، مشغول تماشا بودند. ما از زن ها جدا
شدیم و تا ساعت یازده که کی خواستیم برگردیم از سیما و ناهید خبر نداشتم.
حدود نبمه شب بود که به باغ برگشتیم. از شدت خستگی، همه یکراست به اتاقهایشان رفتند. سیما تا به من شب
بخیر نگفت، ایوان را ترک نکرد. من هم خیلی خسته بودم و کمبود خواب داشتم. با رقتن سیما سر جایم دراز کشیدم
و به ستاره های آسمان خیره شدم. به ناهید فکر می کردم که بنده خدا نمی داند من و سیما چقدر یکدیگر را دوست
داریم. در همین فکر بودم که در ایوان باز شد. مادرم بود. کنارم نشست و گفت می خواهد چند کلمه با من حرف
بزند.
گفتم: " خسته ام. اگر می شه بذارین واسه فردا. "
در حالی که عصبی به نظر می رسید، گفت: "نه، همین الان... چطور به ما که میرسی خسته ای؟" با عصبانیت ادامه
داد: " چرا به ناهید محل نمی ذاری؟ چرا وقتی می خواست سوار ماشین سرهنگ بشه، اخمات رفت تو هم؟ مگر
نامزد تو نیست؟ چند روز پیش خودت گفتی دوسش داری. "
از این که مادرم ازدواج من و ناهید را جدی تلقی می کرد، خنده ام می گرفت. چیزی نداشتم بگویم.
مادرم گفت: " فردا می خواهم قضیه رو به کاظم خان بگم که شب جمعه آینده نامزد کنیم."
گفتم: " نه مادر، حالا وقت این حرفها نیست. "
با همان حالت عصبی گفت: " از وقتی که این تهرونی ها آمدن اینجا، تو خیلی عوض شدی، چه شده؟ خب اگه اون
دختره اطواری رو می خوای، بگو. اگه قاپتو دزدیده، بگو. "
چند لحظه سکوت کردم و سپس با خنده گفتم: " به فرض که از سیما خوشم اومده باشه، عیبی داره؟ "
چیزی نمانده بود کار به داد و فریاد بکشد. با زبان خوش قضیه را به شوخی کشاندم و به او قول دادم حرف روی
حرفش نیاورم. با قهر و غیظ مرا تنها گذاشت. دلم نمی خواست او را برنجانم. آن وضعیت آزارم می داد. با دنیایی از
فکر و خیال و اوهام خوابیدم.
فردای آن روز بعد از اینکه پدرم و کاظم خان صبح خیلی زود پی کارشان رفتند، بیدار شدم. خستگی شب گذشته
هنوز از تنم بیرون نرفته بود، ولی طبق عادت خوابم نمی برد. کنار استخر رفتم و دست و صورتم را شستم. افکارم
درهم بود. گاهی به سیما فکر می کردم که فقط یک شب دیگر مهمان ما بود. و زمانی به این می اندیشیدم بعد از
رفتن او پدرم را چطور راضی به ادامه تحصیل در تهران بکنم. اگر مادرم پی به دلباختگی من و سیما می برد، چه می
شد! فکر ناهید از سوی دیگر آزارم می داد، بالاخره باید تکلیفش روشن می شد... خودم را سرزنش می کردم چرا به
مادرم دروغ گفتم که ناگهان از پشت آلاچیق صدایی شنیدم. در میان ناباوری سیما را دیدم. با اینکه از دیدن او.....
نویسنده:حسن کریم پور
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
در کنار غذا چه چیزهای بخوریم؟
گوجه:افزایش هضم و جذب ویتامین های غذا
کاهو:کاهش پرخوری
جعفری:افزایش آرامش هنگام خوردن غذا و کمک به هضم آن
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
ارزش خانواده کجای زندگی ماست
ماجرای واقعی👇🏻
♦️زن عاشق فضای مجازی خطاب به همسرش:من نمی توانم مثل زنهای سنتی،بوی پیاز داغ بدهم/ فالوورهایم برایم مهم هستند
مرد به قاضی:
🔹جناب قاضی! من پریسا را دوست دارم واقعاً قصدم گرفتن دلخوشی او نیست اما وابستگی او به فضای مجازی کاسه صبرم را لبریز کرده. او یک پنجم وقتی را که برای پیگیری دنبال کنندههایش میگذارد برای ساختن زندگیمان صرف نمیکند
زن به قاضی:
🔹 من نمیتوانم از دوستانم در فضای مجازی دل بکنم و مثل زنهای خانهدار سنتی مدام بوی پیاز داغ بدهم و بچهداری کنم؛ زندگی از نگاه من این شکلی نیست./ایران
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.
پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید .
پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد .
بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟
پیر قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.
عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست
عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📣📣📣📣📣📣📣📣
🔴 یکی از اصلی ترین عوامل فاجعه ی عاشورا
🔹یکی از اصلی ترین عوامل فاجعه ی عاشورا، عدم همراهی مردم و مسلمان ها با حضرت امام حسین(ع) بود . به گونه ای که در قیام عاشورا، آن بزرگوار تنها با حدود 72 نفر از کل جامعه ی چند میلیونی جهان اسلام به جنگ با یزید رفته و به شهادت رسیدند.
🔹اما دنیای اسلام، بعد از تنها گذاشتن امام و مولای خود، دیگر رنگ راحتی و آرامش را ندید و گرفتار جنایات بی سابقه ی حاکمان پلید بنی امیه گردید تا جایی که :
مردم مدینه در زمانی که باید از حسین(ع) تبعیت می کردند نافرمانی کردند. اما وقتی که سیدالشهدا(ع) شهید شد پشت سر عبدالله ابن حنظله قیام کردند ، ولی از یزید شکست خوردند و سه روز جان ، مال و ناموس مردم مدینه بر سپاه شام حلال شد. بسیار زنان و دخترانی که مورد تجاوز قرار گرفتند و صدها یا هزاران فرزند نامشروعِ این حادثه ، در تاریخ به اولاد الحرّه مشهور شدند.
همچنین لشكر خونخوار یزید به رهبری حصین ابن نمیر در بالاى كوههاى مكه كه مشرف بر خانه ها و مسجدالحرام بود، اجتماع كردند و با منجنيق، پيوسته سنگ و گلوله های آتشین بر مكه و مسجدالحرام افکندند تا آنكه كعبه معظّمه سوخت و بناى آن منهدم گشت و ديوارهاى آن فرو ريخت و ادامه ی این جنایتها با مرگ یزید متوقف شد.
🔹کوفیانی که حاضر نشدند از سیدالشهدا(ع) تبعیت کنند هم ، بعد از امام حسین(ع) سه قیام کردند که هر سه قیامشان به غیر از شکست چیزی نداشت:
توابین ، یعنی همان مومنین وقت نشناس که حدودا ۴۰۰۰ نفر بودند؛ جز شکست و شهادتِ حدود ۱۰۰۰ نفرشان سودی نبردند.
مردم کوفه، مختار را هم تنها گذاشتند و ٦٠٠٠ نفر از یاران مختار از مصعب ابن زبیر امان خواستند و مختار را تنها گذاشتند. مصعب دستور داد که همگی را گردن زده و آنها را به قتل رساندند.
قیام سوم کوفیان هم که به رهبری زید فرزند امام سجاد بود با شکست مواجه شد.
🔰بعدها مردمی که به امام حسین(ع)تمکین نکردند، اسیر دست حجاج ابن یوسفی شدند؛ که طبق گفته تاریخ، بیش از ۱۰۰هزار نفر از مسلمانان را گردن زد.
و .... این است عاقبتِ مردمانی که ولیِ به حق خود را به وقت ، نشناخته و تبعیت نکنند.
🏴 دریابید امام زمانتان را ...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
گریه خدا
مادری نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست...
فرشته ای فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد، بگو از خدا چه میخواهی؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا میخواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت: پشیمان نمیشوی؟
مادر پاسخ داد: نه!
فرشته گفت:
اینک پسرت شِفا یافت ولی تو میتوانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی...
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمیکنی!
سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن میگرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت...
پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت:
مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمیتواند با تو یکجا زندگی کند. میخواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی.
مادر رو به پسرش کرد و گفت:
نه پسرم من میروم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی میکنم و راحت خواهم بود...
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ای نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:
ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟
حال پشیمان شده یی؟
میخواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت:
نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخر تو چه میدانی؟
فرشته گفت:
ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزویی بکنی. میدانم که بینایی چشمانت را از خدا میخواهی، درست است؟
مادر با اطمینان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا می خواهم عروسم زنی خوب و مادری مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد...
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید:
مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟
فرشته گفت: بلی!
ولی تنها زمانی اشک میریزیم که خدا گریه میکند.
مادر پرسید:
مگر خدا هم گریه می کند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است...
هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد.
تقدیم با عشق به همه مادرا
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
عباس علیه السلام و مبارزه در روز عاشورا
در روز عاشورا عباس بن علی علیه السلام هنگامی که تنهایی امام حسین علیه السلام را مشاهده کرد، نزد او رفت و گفت: آیا رخصت می دهی تا به میدان روم؟
امام حسین علیه السلام گریه شدیدی کرد و آن گاه فرمود: ای برادر! تو پرچمدار من هستی.
عباس گفت: سینه ام تنگ شده و از زندگی خسته شده ام. می خواهم از این منافقان خونخواهی کنم.
امام حسین علیه السلام فرمود: برای این کودکان کمی آب مهیا کن.
عباس به میدان رفت و سپاه کوفه را موعظه کرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولی اثر نکرد. از این رو برگشت و ماجرا را به برادر گفت و وقتی فریاد العطش کودکان را شنید، مشک و نیزه خود را بر گرفت و بر اسب سوار شد و به سوی فرات رفت.
چهار هزار نفر از سپاه دشمن که بر فرات گمارده شده بودند او را محاصره کردند و هدف تیر قرار دادند.
عباس آنها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنها را کشت تا وارد فرات شد. وقتی خواست مشتی آب بنوشد (البته، حضرت عباس علیه السلام دست را زیر آب بردند و بالا آوردند و اینکه هدف از این عمل چه بوده، خدا می داند و برای ما معلوم نیست. شاید هدف نوشیدن آب بوده، شاید نشان دادن به دشمن که من قدرت نوشیدن دارم و نمی نوشم و شاید اهداف دیگر) یاد تشنگی حسین و اهل بیت و کودکانش او را از نوشیدن آب باز داشت. آب را ریخت و به قول بعضی راویان این اشعار را خواند: ای نفس! زندگی بعد از حسین خواری و ذلت است، و بعد از او نمانی تا این ذلت را ببینی. این حسین است که شربت مرگ می نوشد و تو آب سرد و گوارا می نوشی؟! و مشک را از آب پر کرد و بر شانه راست خود انداخت و راهی خیمه ها شد.
منابع:
قصه کربلا، ص 348.
بحارالانوار، ج 45، ص 41.
ابصارالعین، ص 40.
#امام_حسین_علیه_السلام #حضرت_اباالفضل_علیه_السلام #
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
همه چیز به زاویه دیدِ شما نسبت به مسائل بستگی داره
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#دمنوش
✅دمنوش آرامش دارچین:
ازخواص و فواید درمانی دارچین سخن بسیار است که در چند خط نمیگنجد. این ادویه ی مفید برای تنظیم قند خون مفید است و خواص ضداسپاسمی دارد. دارچین ضد میکروب و ضد التهاب بوده و انرژی تان را افزایش می دهد و به سادگی می تواند یک داروی آرامش بخش اعصاب و روان باشد ، ادویه ای که برای درمان بی اشتهایی و نفخ معده نیز تجویز میشود.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚قصه فداکاری اسب سیدالشهدا(ع)
چون حضرت به زمين افتاد، اسب آن جناب ازمولاي خود حمايت مي كرد ، بر سواران مي پريد و آنها را اززين به زمين مي كشيد ، و با لگد مي ماليد و مي كشت تا آنكه چهل نفر راكشت ، آنگاه خود را به خون امام حسين (ع) آغشته نمود، بلند شيهه مي كشيد و دستها به زمين مي كوفت، وبه طرف خيمه ها مي رفت.(1) درروايت امام صادق (ع) چنين آمده است ... ( واسب امام حسين (ع) يال و كاكل خود را بخون او آغشته كرد ، وشيهه كنان به سوي خيمه هامي –دويد. چون دختران پيغمبر صداي شيهه اسب را شنيدند ازخيمه ها بيرون دويدند ، واسب را بي صاحب ديدند ، دانستند كه حسين (ع) كشته شده، امّ كلثوم دست برسرنهاد و ندبه مي كرد و مي گفت: وا مُحَمَّداهُ،
اين حسين است كه دربيابان افتاده و عمّامه و ردايش به غارت رفته...(2)
علامه مجلسي رحمة الله نقل مي كند:
اسب حسين (ع) ازدست لشكر گريخت ( چون عمرسعد ملعون گفته بود او رابگيريد و نزد من بياوريد ) و كاكل بخون حضرت آغشته كرد و به سوي خيمه زنان دويد وشيهه مي كشيد ، ونزد خيمه ها سربه زمين نهاد تا جان داد .
📚بحار الانوار : 45/ 56
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✅ پادشاه و سه وزیر
🍎خیلی قشنگه🍎بخونید .مطمئن باشید درس میگیرید از این پیام بزرگ.
در یکی از روزها،
🤴🏻پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند...
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود
و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها
🍎🍏🍊🍌🍈🍑🍓🍇🍒🍋🍐🍍🥥🍅
و محصولات تازه پر کنند
☝ همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند...
وزرا از دستور شاه تعجب کرده
❗❗❗❗❗❗❗
و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند
🍎🍏🍐🍊🍋🍑🥥🍅🥕🥒🥭🍑🍒🍈🍍🥝🥔🍓🥑🍍🍎
🌴🌾🌿🌲🌳🌱
😇وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد.
😊 اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند،پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود.
😁و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را ازعلف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند.
وقتی وزیران نزد شاه آمدند،به سربازانش دستور داد،ﺳﻪ وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند.
🏚️در زندانی دور که هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها نرسانند.
✅وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه سه ماه به پایان رسید.
✅اما وزیر دوم،این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای که جمع آوری کرده بود سپری کرد.
✅و وزیر سوم قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مُرد.
خیلی از ما فکر می کنیم که اعمال ما چه سودی برای خدا دارد؛و شاید با این فکر انحرافی در کارهای انسانی و اخلاقی و دینی خود اهمال کنیم.😔
👈در حالی که دستورات خداوند برای خود ماست و او بی نیاز از اعمال ماست.👉
حال از خود این سؤال را بپرسیم،ما از کدام گروه
هستیم؟
زیرا ما الان در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری کنیم،
اما فردا زمانی که مَلک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی کند،
در آن زندان تنگ و تاریک و در تنهایی...
نظرت چیست؟
آنجاست که اعمال خوب و پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به سود می رسانند.
خداوند می فرماید: (وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی بقره۱۹۷)
*توشه بگیرید که بهترین توشه ها پرهیزکارى است*
لحظات زندگیتان خدایی وپرثمر🌹🌹
🌹🌷🌷🌷🌺🌳
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662