🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
❤ #یا_امام_رضا_جانم_دریاب_دلم_را
روی سرم همیشه تو بالابلند باش
تلخی زندگی مرا مثل قند باش
سائل بساط کرده دلش را .. بیا بخر
گرمی روزگارِ مَنِ مستمند باش
عبد گریز پایم و دائم فراریام
بهر دلم به فکر طناب و کمند باش
یک خار ، بین این همه گُل داد میزند
یک بار هم مرا بطلب ، بد پسند باش !!
❤ أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسی الرضا
❤به حق امام رضا (ع)حاجتتون روا
❤روزتون امام رضایی، التــــماس دعــــا
🌸کانال حضرت زهرا س 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
🌷🌷🌷
#داستان
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
🔹ای کاش از الطاف پنهان حق سر در میآوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم.
🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_بیست_ششم
به سفره هفت سین کوچکمان نگاه کردم . همه چیز سر جاي خودش بود به جز دل بی قرار من که در خانه پدري ام سرمی کرد .به حسین نگاه کردم که مشغول خواندن قرآن بود. دلم عجیب گرفته بود سهیل همراه پدر و مادرم شب قبل به طرف ویلا حرکت کرده بودند . بر عکس سالهاي پیش که دلم می خواست هر چه زودتر تحویل شود هیچ عجله اي نداشتم چون می دانستم بعد از تحویل سال جایی نیست برویم و باید خانه بمانیم. با سر انگشت سبزه کوچکی که حسین خریده بود نوازش می کردم. نگاهم متوجه ظرف شیرینی شد. اینهمه شیرینی براي کی خریده بودم جایی نبود برویم که کسی بازدیدمان بیاید. در افکار ناراحتم غرق بودم که تلویزیون حلول سال نو را اعلام کرد. حسین قرآن را بست و محکم در آغوشم گرفت. منهم صورتش را بوسیدم . حسین با مهربانی گفت :- عیدت مبارك باشه عزیزم .با بغض گفتم : عید تو هم مبارك .بعد خنده ام گرفت . رو به حسین گفتم : هیچ جا نداریم بریم .حسین اما نخندید . جعبه کوچک و کادو شده اي را به دستم داد و گفت : عجله نکن شاید جایی پیدا شد . منهم برایش یک کیف زیبا خریده بودم تا به جاي آن کیف کهنه دستش بگیرد. اما آنقدر بزرگ بود که نتوانسته بودم کاغذ کادو دورش بپیچم. از پشت صندلی کیف را برداشتم و به طرف حسین گرفتم : اینهم عیدي تو ! صورتش پر از شادي شد. جعبه کوچک را باز کردم. یک زنجیر ظریف طلا با یک گردن آویز حکاکی شده خیلی زیبا که رویش آیه و ان یکاد حک شده بود. با هیجان گفتم ك
- واي .. چقدر خوشگله !
حسین با مهربانی جواب داد : چقدر خوشحالم که خوشت آمده بذار برات ببندمش .وقتی زنجیر را بست صورتم را بوسید و گفت : از کیف شیکت هم ممنون اتفاقا خودم می خواستم یکی بخرم اون یکی دیگه خیلی کهنه شده بود.چند لحظه بعد به برنامه تلویزیون نگاه کردم بعد با صداي حسین به خودم آمدم : - مهتاب نمی خواي به پدر و مادرت زنگ بزنی ؟ - براي چی ؟ - خوب عید رو تبریک بگی بالاخره اونها بزرگتر تو هستن .با بغض گفتم : مادرم که با من حرف نمی زنه .حسین دستم را نوازش کرد : عیبی نداره عزیزم تو باید وظیفه خودتو انجام بدي . به سهیل و گلرخ هم تبریک بگو زشته اگه زنگ نزنی .تردید را کنار گذاشتم و شماره ویلا را گرفتم. چند لحظه اي گذشت تا سهیل گوشی را برداشت . با شنیدن صدایم با خوشحالی گفت : سلام عزیزم عیدت مبارك .بعد صدایش بلند شد : بیایید مهتاب است !چند دقیقه با سهیل صحبت کردم بعد حسین با سهیل صحبت کرد چند لحظه اي هم با گلرخ صحبت کرد و گوشی را به من داد به گلرخ عید را تبریک گفتم و پرسیدم : بابا هست ؟گلرخ من من کرد : آره ... گوشی دستت !...
صداي پدرم مثل همیشه مقتدر و مهربان در گوشم پیچید : مهتاب عیدت مبارك .به حسین که روي مبل نشسته بود نگاه کردم چند لحظه با پدرم صحبت کردم بعد از او خواستم گوشی را به مامان بدهد چند لحظه اي سکوت شد بعد پدرم گفت : - مهناز رفته حمام با بغض گفتم : رفته حمام یا نمی خواد با من صحبت کنه ؟وقتی پدرم حرفی نزد گفتم : از قول من بهش تبریک بگید و بگید خدا رو شکر کنه که من زن کوروش نشدم وگرنه الان با لباس سیاه زخم دلش بودم.بدون اینکه منتظر جواب پدرم باشم گفتم : خداحافظ .و گوشی را محکم روي تلفن کوبیدم. بی طاقت گریه افتادم . حسین جلو آمد و بغلم کرد حرفی نزد. من هم حسابی گریه کردم. وقتی آرام گرفتم حسین ناراحت گفت :- من باعث شدم تو از خونواده ات جدا بشی وقتی اینطوري اشک می ریزي قلبم پاره پاره می شه . کاش اصلا نمی دیدمت تا باعث این همه رنج و عذاب برات نشم.دماغم را بالا کشیدم و گفتم : خیلی خوب فیلم هندي تموم شد پاشو خودو جمع و جور کن بریم بیرون یک قدمی بزنیم.
حسین به خنده افتاد : چشم.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی ^👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
☁️🌞☁️
شهیدی که بعد از شهادت،برگه امتحانی دخترش را امضا کرد!
✅ به نقل از دختر شهید:
«یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند.
بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم.
🔰وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند، پس از مراسم راهی کلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم.
💠 ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم.
به فکر فرورفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟
💥 نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر کرده بود.
وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد...
🌟در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم.
🍀به آشپزخانه رفتم تا برای پدر غذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا کنم.
گفتم آقاجون کدام برنامه؟
گفت: همان برنامه ای که امروز در مدرسه دادند.
رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد.
می دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه.
اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند.
🌻 آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم .
🌾این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم ناگهان از خواب پریدم...
☀️صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود!
✅ وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود.
🔮خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم.
🌼پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.
در مدرسه ماجرا را برای دوستم تعریف کردم، دوستم هم به من اطمینان داد که واقعیت دارد. او ماجرا را برای خانم ناظم تعریف کرد و گفت: که این اتفاق برای شهید صالحی افتاده، یعنی اسمی از من و پدر من به میان نیامد.
مادر، شهید را به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟
🌻 شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود.
✨همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.
🌹علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد.
💠اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به "خود شهید مجتبی صالحی" است، اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.
✨با تایید مطلب، امروزه مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند...
📘به نقل از تبیان
📙باشگاه خبرنگاران جوان
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
سه چیز پشت ادم است.
❄️ ایمان به خدا
❄️ مردم داری
❄️ فامیل
سه چیز باعث فشارقبر است
🌕 قاطع صله ارحام
🌕 عدم پرهیزاز ادرار
🌕 تارک الصلوه
سه چیز دین را تشکیل می دهد.
☄ حق شناس و حق گوی
☄ حکم به عدالت
☄ وفای به عهد
سه چیز نور چشم را زیاد می کند.
🌿 خواندن قرآن
🌿 نگاه به والدین و مومن
🌿 نگاه به سبزه
سه چیز از دشمن بدترند.
✨ نفس
✨ جاسوس
✨ منافق
سه چیز حاکمان را متزلزل می کند.
⛔️ بی عدالتی
⛔️ بی توجهی به فقرا
⛔️ اشرافگری
سه چیز در اخرت انسان را نجات میدهد.
✅ شفیعان
✅ اعمال صالح
✅ دعای والدین
سه چیز باعث سقوط انسان است.
🔴 تکبر
🔴 دشمنی بامردم
🔴 ثروت حرام
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
ঊঈ✿♦️🍓✿ঈঊ
📕حکایت کوتاه وخواندی 📕
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ঊঈ✿♦️🍓✿ঈঊ
🌷🌷🌷
#داستان
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
🔹ای کاش از الطاف پنهان حق سر در میآوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌷🌷🌷
💠 علی(ع) و یتیمان
روزی حضرت علی علیه السلام مشاهده نمود زنی مشک آبی به دوش گرفته و می رود. مشک آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمنا از وضع او پرسش نمود.
زن گفت: علی بن ابی طالب همسرم را به ماموریت فرستاد و او کشته شد و حال چند کودک یتیم برایم مانده و قدرت اداره زندگی آنان را ندارم. احتیاج وادارم کرده که برای مردم خدمتکاری کنم. علی علیه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتی گذراند. صبح زنبیل طعامی با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه، کسانی از علی علیه السلام درخواست میکردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم.
حضرت می فرمود: روز قیامت اعمال مرا چه کسی به دوش می گیرد؟
به خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید: کیست؟
حضرت جواب دادند: کسی که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، برای کودکانت طعامی آورده،ودر را باز کن، زن در را باز کرد و گفت: خداوند از تو راضی شود و بین من و علی بن ابی طالب خودش حکم کند. حضرت وارد شد، به زن فرمود: نان میپزی یا از کودکانت نگهداری میکنی؟ زن گفت:رمن در پختن نان تواناترم، شما کودکان مرا نگهدار، زن آرد را خمیر نمود. علی علیه السلام گوشتی را که همراه آورده بود کباب میکرد و با خرما به دهان بچه ها میگذاشت. با مهر و محبت پدرانهای لقمه بر دهان کودکان می گذاشت و هر بار می فرمود:فرزندم! علی را حلال کن، اگر در کار شما کوتاهی کرده است. خمیر که حاضر شد، علی علیه السلام تنور را روشن کرد. در این حال، صورت خویش را به آتش تنور نزدیک میکرد و می فرمود: ای علی، بچش طعم آتش را!
این جزای آن کسی است که از وضع یتیم ها و بیوه زنان بی خبر باشد. اتفاقا زنی که علی علیه السلام را میشناخت به آن منزل وارد شد. به محض اینکه حضرت را دید، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت: وای بر تو! این پیشوای مسلمین و زمامدار کشور، علی بن ابی طالب علیه السلام است. زن که از گفتار خود شرمنده بود، با شتاب زدگی گفت:یا امیرالمؤمنین! از شما خجالت میکشم، مرا ببخش،
حضرت فرمود: از اینکه در کار تو و کودکانت کوتاهی شده است، من از تو شرمندهام!
📗بحارالانوار، ج ۴۱، ص۵۲و(برگرفته از داستان های بحارالانوار جلد۱ نوشته محمود ناصری)
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم خیلی عجیبه!
هرکسی میبینه هم گریه میکنه هم از ته دل شاد میشه.
پر بیننده ترین کلیپ تلگرام شناخته شده
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💚❥✿❥●◐○•~،."🕊
📗حكايت تلخ📗
♦️حاکمی در مشهد رسم بنهاد هر که از مسافران وساکنان دزدی کند آن شخص را سوار بر الاغ به مدت یک هفته در شهر بگردانند.
این گذشت تا که شخصی از دیگری حلوا بدزدید و بخورد.
به جرم دزدی به محکمه اش بردند و چون محکوم شد طبق حکمِ حاکم سوار بر الاغی او را در شهر بچرخانیدند و مردم در کوچه و بازار با دیدن آن حالت بسیار هیاهو بکردند.
هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید:
بسیار سخت میگذرد؟
دزد گفت نه !
حلوا را که خوردم، الاغ را هم که سوارم،
مردم هم که شادی میکنند و شادند، از این بهتر چه هست؟!
🔹حکایتی است شیرین از احوال مملکت !
بیت المال را که میخورند، بنز را هم سوارند، ملت نیز خوشحال و جوک میسازند و می خندند.
خداوند این شادی و آرامش را از ملت ما نگیرد!
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💚❥✿❥●◐○•~،."🕊
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_بیست_هفتم
چند روزي از سال جدید گذشته بود که براي شرکت در مراسم عروسی علی دوباره به محله کودکی هاي حسین پا گذاشتم. خیلی دلم نمی خواست به عروسی بروم چون هیچکس را نمی شناختم اما حسین اصرار داشت من هم بیایم تا با مادران علی و رضا آشنا شوم و زن علی را بشناسم . سرانجام تصمیم گرفتم علی رغم میلم همراه حسین برم چون در غیر اینصورت تا پاسی از شب گذشته باید تنها می ماندم. همسایه هایمان همه مسافرت رفته بودند و من در آن خانه از تنهایی ترسیدم به حسین که داشت جلوي آینه دستشویی ریش و سبیلش را مرتب می کرد. نگاه کردم و مستاصل پرسیدم : آخه من چی بپوشم؟ حسین در آینه نگاهی به من انداخت و گفت : هرچی دوست داري بپوش مثلا اون لباس سفیده که خیلی بهت می آد .چهره در هم کشیدم : ولی اون که خیلی یقه بازه ! حسین لبخند زد : چه اشکالی داره عزیزم ؟ ناباورانه گفتم : یعنی از نظر تو اشکالی نداره ؟ سري تکان داد : نه مجلس زنانه از مردانه جداست.
وقتی دید من حرفی نمی زنم ادامه داد : بهت بگم که زنهاي محجبه خیلی هم طبق مد و شیک و پیک هستن .ناباورانه نگاهش کردم : خیلی خوب همون سفیده رو می پوشم که نه آستین داره نه یقه ولی فردا اگر همه پشت سرم صفحه گذاشتن گله نکنی ها ! بعد لباس پوشیدم و موهایم را که هنوز خیس بود روي شانه هایم ریختم. وقتی موهایم خیس بود حسابی فرفري می شد. کمی کتیرا به موهایم زدم تا همانطوري فر فري خشک شود. بعد روي صندلی کوچک میز توالتم نشستم و شروع کردم با صبر و حوصله آرایش کردن این اولین جایی بود که بعد از ازدواج می رفتم. میان ابروهایم را برداشته بودم حالت بچگانه صورتم به یک زن جوان تغییر کرده بود. وقتی کارم تمام شد به حسین که از استانه در نگاه می کرد لبخند زدم :خوبه ؟ حسین با دقت سر تا پایم نگاه کرد و با تحسین گفت عالی شدي تو با این صورت و هیکل عروس بدبخت رو از سکه می اندازي !وقتی هردو آماده شدیم حسین با تلفن تاکسی خواست تا مار ا به خانه دوستش ببرد. در میان راه حسین ساکت بود . می دانستم با دیدن آن کوچه هاي به یاد خاطراتش افتاده است. و نخواستم با حرف زدن او را از افکارش بیرون آورم.سرانجام حسین به راننده تاکسی گفت نگه دارد و کرایه اش را پرداخت یاده شدم با نگرانی پیاده شدم و به خانه قدیمی و دو طبقه اي که جلویش ایستاده بودیم خیره شدم. جلوي در قهوه اي که باز بود ریسه اي از چراغهاي رنگی کشیدده بودند. حیاط کوچک پر از صندلی هاي کنار هم میزها ي کوچک جلویشان بود. خانه دو طبقه اي بود که از هم مجزا نشده بود . حسین اشاره ي به من کرد و گفت : - خانمها بالا هستند بعد به سمت پدر علی که در هنگام عقد خودمان در محضر دیده بودمش گام برداشت. دو دل و هراسان از پله ها بالا رفتم . دو اتاق تو در تو و بزرگ از جمعیت موج می زد. زن به نسبت جوانی جلوي در ایستاده بود. قد بلند و صورت کشیده اي داشت موهایش درست کرده و صورتش آرایش غلیظی داشت. با لبخند به من نگاه کرد و گفت : خوش امدید.
به زور لبخند زدم : تبریک می گم من مهتاب هستم زن حسین آقا ! نگاه زن رنگی از مهربانی گرفت جلو آمد و دو طرف صورت مرا بوسید : - واي هزار الله اکبر به حسین آقا نمی آمد انقدر خوش سلیقه باشن. من مرجان هستم خواهر علی ...بعد سرش را داخل برد و داد زد : حاج خانوم حاج خانوم ... بیایید خانم حسین آقا آمدن.بعد رو به من گفت : قدم بر چشم گذاشتید بفرمایید. داخل شدم و به زنان مهمان نگاه انداختم همه لباسهایی کوتاه و یقه باز پوشیده بودند. از تعجب خشکم زد طلای زیادي به گوش و دست و گردن داشتند. صورتها همه به دقت آرایش شده و موهاي رنگ و مش شده درست کرده و مرتب بود.چیزي که می دیدم با تصوراتم دنیایی فرق می کرد. به دنبال مرجان داخل یک اتاق کوچک شدم و مانتو و روسري ام را گوشه اي گذاشتم. در آینه نگاهی به خودم انداختم تا مطمئن شوم مرتب هستم. وقتی از اتاق خارج شدم خانم قد بلندي که پیراهن مشکی و پر از پولکی به تن داشت جلو آمد و بی مقدمه مرا در آغوش پر گوشتش فشرد. یک ریزقربان و صدقه ام می رفت : ماشا الله ماشا الله قربون قدمات برم عروس خانوم مجلس ما رو نور افشان کردي ... زري اسفند رو بیار دور سر این عروس خانوم خوشگل بگردون .
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍁🌾🌻🍂
🌾🌻🍂
🌻🍂
🍂
#دلنوشته
🔴 قلبت جای مولاست
✨القَلبُ حَرمُ الله
🔹 یکی از ویژگی های قلب این است که اگر با چیزی زیاد اُنس داشته باشد به آن تعلق پیدا می کند؛
👈 باید بدانیم تمام عالم فانیست و تنها عشق به خدا و اهلبیت علیهم السلام می ماند ...
❗️پس در این دنیا نباید دل را به چیزی خوش کرد و فقط باید در قلب ،صاحب خانه را، راه داد
مگه نشنیدی که :
👈 دلت را خانه ما کن, مصفا کردنش با ما
🔸خب دل به همه سپردی، یک بار هم دل به امام زمانت بده,
می بینی که حال دلت چقدر خوب میشه
👌مطمئن باش
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍂
🌻🍂
🌾🌻🍂
🍁🌾🌻🍂
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
۱۴صلوات به نیابت از امام عصر علیه السلام تقدیم به پیشگاه امام کاظم ،امام جواد، امام رضا و امام هادی علیهم السلام
امام جواد علیه السلام :
آنکس که مطیع هوای نفس خود باشد؛ دشمن خود را به هدفش میرساند.
📚بحارالانوار ج ۶۷ ص ۷۸
🌴اللّهم عجّل لولیّک الفرج🌴
https://eitaa.com/yaZahra1224
سلام
عرض تسلیت خدمت هم میهنان عزیز و دوستان سنندجی بابت فاجعه ی غم انگیز دیشب
جهت شادی روح عزیزانی که دیشب به رحمت خدا رفتند صلوات مع الفاتحه 😭
هدایت شده از gheysari ..
❤❤❤
تازه عروساکه آموزش #ژله_تشریفاتی خاسته بودن بیان☺️
فن سالم از #قالب درآوردن ژله
#آینه ای شدن ژله
فن مخلوط #بستنی باژله
#لاستیکی نشدن ته ژله
تزیین ساده وتزریقی👇
❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/3071213580C45476d1b9e
🌸چهل حدیث آخرالزّمان:
✳️۱- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص)
✳️۲- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع)
✳️۳- در آخرالزمان، ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۴- در آخرالزمان، از اسلام فقط نام آن باقی می ماند. حضرت محمد(ص)
✳️۵- در آخرالزمان، حق کاملا پوشیده می شود. حضرت علی(ع)
✳️۶- در آخرالزمان، اسراف می ڪنند؛ حتی در آب وضو و غسل. حضرت محمد(ص)
✳️۷- در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۸- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۹- در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. حضرت محمد(ص)
✳️۱۰-در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۱-در آخرالزمان، مؤمن پست و فاسق عزیز می شود. امام حسن عسکری(ع)
✳️۱۲-در آخرالزمان، زنان بد حجاب و عریان می شوند. حضرت علی(ع)
✳️۱۳-در آخرالزمان، علما را با لباس زیبا می شناسند. حضرت محمّد(ص)
✳️۱۴-در آخرالزمان، اسلام چون ظرف واژگون شده می ماند. حضرت علی(ع)
✳️۱۵-در آخرالزمان، برای حفظ دین باید از محل گناه گریخت. حضرت محمد(ص)
✳️۱۶-در آخرالزمان، گناه خویش را به گردن خدا می نهند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۷-در آخرالزمان، بعضی از علما ریاڪار می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۸-در آخرالزمان، امّت حضرت محمد(ص) هفتاد و سه گروه می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۹-در آخرالزمان، بهترین مونس مردم ڪتاب است. امام صادق(ع)
✳️۲۰-در آخرالزمان، عبادت را وسیله برتری طلبی می دانند. حضرت علی(ع)
✳️۲۱-در آخرالزمان، حج را برای تجارت انجام می دهند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۲-در آخرالزمان، سلامت دین در سڪوت بیشتر است. امام زمان(عج)
✳️۲۳-در آخرالزمان، زشتی ها افزایش می یابد. حضرت علی(ع)
✳️۲۴-در آخرالزمان، به علت گناه باران در وقتش نازل نمی شود. حضرت محمد(ص)
✳️۲۵-در آخرالزمان، هر ڪس بیشتر در خانه بماند ایمانش حفظ می گردد. امام باقر(ع)
✳️۲۶-در آخرالزمان، مؤمنان اعمالشان را با ریا انجام می دهند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۷- در آخرالزمان، رشوه را به اسم هدیه حلال می ڪنند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۸-در آخرالزمان، گرد و غبار ربا همه را فرا می گیرد. حضرت محمد(ص)
✳️۲۹-در آخرالزمان، حضرت عیسی(ع) پشت سر امام زمان زمان(عج) نماز می خواند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۰-در آخرالزمان، هر ڪه دینش را حفظ ڪند اجر پنجاه صحابه پیامبر را دارد. حضرت محمد(ص)
✳️۳۱-در آخرالزمان، شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل مادرش را شاد می ڪنند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۲-در آخرالزمان، از فتنه ها به قم پناه ببرید. امام صادق(ع)
✳️۳۳-در آخرالزمان، بعضی از مردم گرگ صفت می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۴-در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن دینشان را نمی خورند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۵-در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال حلال و دوست باوفا یافت نمی شود. امام هادی(ع)
✳️۳۶-در آخرالزمان، حفظ زبان بهترین ڪار است. امام باقر(ع)
✳️۳۷-در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه آب می شود. حضرت علی(ع)
✳️۳۸-در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به قرآن پناه ببرید. حضرت محمد(ص)
✳️۳۹-در آخرالزمان، ارزش دین در نظر مردم پایین می آید و دنیا باارزش می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۴۰-در آخرالزمان، مرد از زنش اطاعت ڪرده و از پدر و مادرش نافرمانی می ڪند. حضرت محمد(ص),,'
📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان
❤️🍃🌹🍃💕🌹
↶به ما بپیوندیدکانال داستان و رمان مذهبی
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/3071213580C45476d1b9e
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_بیست_هشتم
وقتی دید من مات و متعجب نگاهش می کنم خنده اي کرد و گفت :- حق هم داري ما رو نشناسی ما عذر تقصیر داریم باید می آمدیم خدمتتون من مادر علی هستم.به صورت پر از چین و چروك و موهاي قرمز از حنایش نگاه کردم چقدر به نظرم مهربان می آمد . بعد زن کوتاه قدي با چشمانی غمگین و صورتی تکیده و موهایی سفید جلو آمد . لباس ساده و مرتبی از پارچه سبز به تن داشت. مرا بدون هیچ حرفی در آغوش گرفت و گفت :
- دخترم الهی به حق علی خوشبخت بشید . چقدر خوشحالم هم براي تو و هم براي حسین جانم.چند لحظه اي نگاهش کردم با بغض گفت : من مادر رضا هستم دوست صمیمی حسین آقا و علی آقا ...بعد بی توجه به من اشک هایش را که روي گونه هایش سرازیر شده بودند را پاك کرد . هنوز چند دقیقه ا ي از نشستنم نگذشته بود که صداي کل و هلهله فضا را پر کرد . بلند شدم و سرپا ایستادم تا عروس وارد شد. اسکناس هاي هزارتومنی و پانصد تومانی در هوا روي سر عروس پر شده بود. بچه هاي کوچک با شوق پولها را از زیر دست و پا جمع می کردند. به چهره عروس خیره شدم. چادر سفیدش را برداشته بود. صورت گرد و تپلی داشت . ابروهاي نازك و کمانی با چشمان درشت به رنگ جنگل مژه هاي بلند و مشکی که در تضاد با رنگ چشمانش حالت عجیبی به آنها می بخشید.
بینی کوتاه و گوشتی داشت با لبهاي پهن و دهان بزرگ رویهم رفته صورتش مهربان و نمکین بود. قدش خیلی بلند نبود و هیکلش چهار شانه و درشت بود. چند لحظه بعد دستش را براي دست دادن به من دراز کرده بود و با لبخند نگاهم می کرد. دستش را فشردم و گفتم : - مبارك باشه خوشبخت باشید.
با لبخندي نمکین گفت : شما هم خوشبخت باشید شنیدم تازه عروس هستید.سرم را تکان دادم و سرجایم نشستم. دوساعت بعد شاهد خوشحالی ساده و از ته دل کسانی بودم که سالها درباره شان فکر دیگري داشتم. بعد از شام مهمانان کم کم آماده رفتن می شدند. من هم منتظر فرمان حسین بوم تا بلند شوم. عاقبت زنی با چادر مشکی که رویش را محکم گرفته بود و از صورتش فقط دو چشم درشتش پیدا بود از لاي در صدایم زد :- مهتاب خانوم آقاتون صداتون کردن !
با عجله لباس پوشیدم و از مادر رضا و علی و عروس و چند خانم دیگر که باهاشان آشنا شده بودم خداحافظی کردم. بعد جلوي پله ها رفتم. زن چادري با خنده گفت : باز هم تشریف بیاورید زحمت کشیدید. تازه متوجه شدم که مرجان خواهر علی است. خداحافظی کردم و ناخودآگاه گره روسري ام را محکم تر کردم. حسین جلوي در ایستاده بود. کنارش علی در کت و شلوار مشکی و موهاي اصلاح شده و ریش و سبیل مرتب ایستاده بود. با دیدن من چند قدمی از حسین فاصله گرفت و سر به زیر انداخت.- سلام علیکم مهتاب خانم قدم رنجه فرمودید .با صدایی که می لرزید جواب دادم: سلام از ماست . انشاءالله به پاي هم پیر شید . خوشبخت باشید.حسین دستی به پشت دوستش زد و گفت : خوب علی جان خیلی خوش گذشت. با سحر خانوم خونه ما تشریف بیارید.خداحافظ.
علی سري تکان داد و گفت : زحمت کشیدي حسین آقا خانم دستتون درد نکنه چشم مزاحم می شیم. یا علی .تقریبا یک ساعت بعد در خانه خودمان بودیم. حسین بعد از عوض کردن لباسهایش روي تخت ولو شد و پرسید : خوب بهت خوش گذشت.؟ همانطور که با برس محکم موهایم را شانه می زدم گفتم : اي بد نبود به نظرم این سحر دختر مهربونیه دانشجوست؟ حسین روي تخت نشست : نه تازه درسش تموم شده همکلاسی خود علی بوده البته یکسال از علی عقب تر بوده و سه سال هم ازش کوچکتره . پرسیدم : چی خونده ؟ - مثل علی الکترونیک .کنارش نشستم : چه رشته سختی ولی خوب دیگه تموم شده منو بگو که هنوز یکسال کار دارم.حسین دستش را دور گردنم انداخت و گفت : چشم رو هم بذاري تموم می شه .
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
👼 تقدیم به همه دخترداران 👼
پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
می فرماید:
🌸🍃 چه خوب فرزندانی هستند دختران
هر کس یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی پوششی از آتش دوزخ قرار می دهد و هر کس دو تا داشته باشد، خداوند به خاطر آنان، او را وارد بهشت می سازد؛ و هرکس سه دختر یا مانند آن خواهر داشته باشد، جهاد و صدقه ای استحبابی از او بر می دارد 🍃🌸
🌸🍃 هر خانهاي كه در آن دختر باشد، هر روز دوازده بركت و رحمت از آسمان ارزانياش مي شود؛ و زيارت فرشتگان از آن خانه قطع نميگردد، در حالي كه در هر شبانه روز براي پدر آن دختران عبادت يكسال نوشته ميشود 🍃🌸
🌸🍃 دخترداران شاکر باشید و قدرخودتان را بدانید .
ارزش يک دختر را خدايي ميداند که او را در سنين کودکي براي عبادت برميگزيند 🍃🌸
🌸🍃 پيامبري ميداند که فرمود: دختر باقيات الصالحات است 🍃🌸
🌸🍃 امام صادق ع فرمود:پسران، نعمت اند و دختران خوبى. خداوند، از نعمت ها سؤال مى کند و به خوبى ها پاداش مى دهد 🍃🌸
🌸🍃 ارزش دختر را خدايي ميداند که هرکسي را لايق ديدن نکرد
ارزش دختر را خدايي ميداند که به بهترين مخلوقش حضرت محمد ص دختري عطا کرد
که هدايت يک جهان به عهده ي فرزندان اوست 🍃🌸
✨ انا اعطيناک الکوثر ✨
و اين هديه ي الهي، يک دختر بود
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─
#داستان کوتاه
╭✹•••••••••••••••••••🍒
🍒 ╯
"معرکهگیری" به عنوان یکی از روشها و ابزارهای رسانهای برای سرگرمی و اطلاعرسانی تا زمانهای نه چندان دور بسیار کاربرد داشته است.
افرادی در نقش "درویش،""پهلوان یا" "شعبدهباز" در معابر عمومی سفرهای پهن میکردند و مردم در نقش تماشاچی با هدف سرگرم شدن یا از روی کنجکاوی با فاصلهای از سفره، "دایرهوار" میایستادند و "گفتهها و حرکات" را میشنیدند و میدیدند.
وقتی تعداد تماشاچیان زیاد میشد، معرکهگیر صفهای جلویی از تماشاچیان را مجبور میکرد که بنشینند تا بقیه تماشاچیان که عقبتر ایستادهاند، بتوانند "بساط" معرکهگیری را ببینند.
گاهی اتفاق می افتاد؛ یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشسته بود با اطرافیان اختلاف پیدا میکرد و یا رفتاری از او سرمی زد که موجب "حواسپرتی" معرکهگیر و "اختلال نظم" میشد.
در این موقع یکی از تماشاچیان به منظور "دفع شر،" کلاه (که در زمانهای قدیم استفاده از آن نزد مردم بسیار رایج بود) آن شخص "مخل و مزاحم" را که در صف اول نشسته بود بر میداشت و به "خارج از دایره،" یعنی پس معرکه "پرتاب میکرد."
شخص مزاحم که "کلاهش" پس معرکه افتاده بود برای بدست آوردن کلاهش اضطراً ازمعرکه خارج می شد و سایرین جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به "صف اول بازگردد."
«کلاهش پس معرکه است»
"از این رهگذر و بساط معرکهگیری به صورت ضرب المثل درآمد."
این "ضربالمثل" ناظر بر شخصی است که؛
در اموری که دیگران نیز شرکت دارند تنها او با وجود تلاش و فعالیت "خستگیناپذیر" به مقصود نرسد و از تلاشها و زحمات خویش بهره نگیرد یا در زمانی که گفته میشود:
«فلانی کلاهش پس معرکه است»
"یعنی وضعش طوری است که احتمال موفقیت نمیرود."
╭✹•••••••••••••••••••🍒
🍒 ╯ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴 وقایع آخرالزمان درکلام امام علی (ع) 👇
🌺"حضرت علی (علیه السلام) فرمود: زمانى بر مردم خواهد آمد که چند گناه بزرگ و عمل زشت در بین آنها پدید میآید.
1⃣کارهاى زشت آشکار مى گردد و معمولى مى شود.
2⃣پرده هاى عفت و شرم پاره میگردد.
3⃣ زنا کارى و تجاوزهاى ناموسى علنى مى شود
4⃣مالهاى یتیمان را حلال مى شمارند و مى خورند.
5⃣ ربا خوارى شیوع پیدا مى کند.
6⃣ در کیلو و وزنها، کم و کاست میکنند.
7⃣شراب را به اسم نبید حلال شمرده و مى خورند.
8⃣ رشوه را به عنوان هدیه و شیرینى مى گیرند.
9⃣ به نام امانت دارى خیانت مینمایند.
🔟 مردها خود را به شکل زنان و زنان خویش را به صورت مردها در میآورند.
1⃣1⃣ به احکام و دستورات نماز
بى_اعتنائى مى کنند.
2⃣1⃣ حج خانه خدا را براى غیر خدا (براى ریا و یا تجارت) بجا میآورند.
✍سپس ادامه داد: کیفر این زشتى ها این است که خداوند آنها را از فیوضات خود محروم مى کند، تا جائى که ماه (شوال) براى آنها مخفى میشود بطورى که گاهى دو شبه دیده میشود (که معلوم مى شود روز عید فطر را به عنوان ماه رمضان روزه گرفته اند با اینکه روزه آن حرام بوده است)
✍و زمانى شب اول رمضان مخفى مى شود، که دو روز آن را روزه نگرفته و به عنوان آخر ماه شعبان مى خورند و روز عید فطر را به خیال آخر ماه رمضان روزه میگیرند. در این وقت باید ترسید از اینکه خداوند بطور ناگهانى آنها را کیفر کند (مانند زلزله و طوفان و سیل)
✍چرا که به دنبال آن کارها، بلاها مردم را فرا مى گیرد، تا جائى که کسانى صبح سالم هستند ولى شب در دل خاک و قبر آرمیدهاند و گاهى شب سالمند و بامدادان جزء مردگان هستند.
✍وقتى چنین روزگارى پیش آمد، لازم است انسان همیشه وصیت کرده باشد که مبادا بلائى بر او فرود آمده و بدون وصیت بمیرد و واجب است نماز را در اول وقت آن بخواند چون ممکن است تا آخر وقت زنده نباشد.
✍هر یک از شما آن زمان را درک کرد بدون وضو نخوابد و اگر برایش امکان دارد همیشه با وضو باشد چه ترس آن است که مرگ ناگهانى برسد، لذا خوب است با وضو باشد که روح وى با طهارت خدا را ملاقات نماید.
✍من شما را ترساندم اگر بترسید و آگاه نمودم، اگر آگاه گردید و شما را پند دادم چنانچه پند گیرید پس در پنهانى و آشکار، از خدا بترسید و نباید کسى از شما بمیرد، مگر اینکه مسلمان باشد، زیرا هر کس به جز اسلام آئینى داشته باشد از او پذیرفته نیست و در آخرت زیان کار است.
📙بحارالانوار ج 19 ص 78
📘1001 داستان از زندگانی امام علی علیه السلام
✍نشر دهید و قدمی برای کسب معرفت امام زمان(عج) بردارید.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662