eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه واقعی به خدا❤️ ( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود) این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود. مضمون این نامه : بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم : ۱ - همسری زیبا و متدین ۲ - خانه ای وسیع ۳ - یک خادم ۴ - یک کالسکه و سورچی ۵ - یک باغ ۶ - مقداری پول برای تجارت ۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که(به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود. این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی❤ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
از حکایت های گلستان سعدی داوري صحيح قاضي بين سعدي و شخصي (مثلا به نام زيد) درباره ثروتمندان و تهيدستان مناظره سختي در گرفت . زيد به طور مکرر و آشکار از ثروتمندان انتقاد مي کرد و تهيدستان را مي ستود، ولي سعدي کارهاي مثبت ثروتمندان را بر مي شمرد و از آنها تمجيد مي کرد، ولي از تهيدستان گستاخ و ناشکر انتقاد مي نمود، زيد گفت : کريمان را به دست اندر درم نيست * خداوندان نعمت را کرم نيست سعدي گفت : توانگران را وقف است و نذر و مهماني* زکات و فطره و اعتاق و هدي و قرباني خداوند مکنت به حق مشتغل * پراکنده روزي ، پراکنده دل در حديثي آمده که پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: الفقر سواد الوجه في الدارين فقر و تهيدستي ، روسياهي در دو جهان است . زيد مي گفت :، بلکه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: الفقر فخري . فقر، مايه افتخار من است . سعدي گفت : باش که منظور رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين سخن اين است که : فقر آن گروهي که راضي به رضاي خدا هستند موجب فخر است ، نه فقر آنانکه لباس پارسايي بپوشند و از نان سفره ديگران پاره اي بخورند. فقيري که بي معرفت است ، بر اثر حرص و آز کارش به جايي مي رسد که : کاد الفقر ان يکون کفرا - راه فقر به کفر، بسيار نزديک است اي طبل بلند بانگ در باطن هيچ * بي توشته چه تدبير کني دقت بسيج روي طمع از خلق بپيچ از مردي*** تسبيح هزار دانه ، بر دست مپيچ زيد گفت : تو آنچنان از وصف ثروتمندان گزافه گويي نمودي که پنداري آنها ترياک ضد زهر هستند، يا کليد خزانه رزق و روزي مي باشند، نه ، بلکه آنها مشتي متکبر، مغرور، خودخواه ، گريزان از خلق ، سرگرم انباشتن و شيفته مقام و مالند.سخنشان از روي ابلهي و نظرشان از روي اکراه و تندي است . نسبت گدايي به علما مي دهند و تهيدستان را بي سروپا خوانند. به خاطر ثروتي که دارند در جايگاه بزرگان نشينند و خود را از ديگران برتر دانند. بي خبر از سخن حکيمان فرزانه ؟ گويند: ((هر کس در اطاعت خدا کم دارد، ولي ثروتش افزون است . در صورت توانگر است و در معني فقير مي باشد .)) گر بي هنر به مال کند کبر بر حکيم * کون خرش شمار، و گرگا و عنبرست گفتگو سعدي و زيد ادامه يافت به طوري که سعدي گويند: او در من و من در او فتاده * خلق از پي ما دوان و خندان انگشت تعجب جهاني*** از گفت و شنيد ما به دندان با هم نزد قاضي رفتيم تا او بين ما داوري کند. وقتي که قاضي از گفتگو و بحث ما آگاه شد، خطاب به من گفت: در يک باغ ، هم بيدمشک وجود دارد و هم چوب خشک . همچنين در ميان ثروتمندان هم شاکر هست و هم کفور (ناسپاس ). در ميان تهيدستان نيز هم صابر وجود دارد و هم نالان و بي قرار.(خوب و بد در هر گروهي وجود دارد، با مقايسه خوب و بد، خوبان و بدان را مي توان شناخت . ) اگر ژاله هر قطره اي در شدي*** چو خر مهره بازار از او پر شدي مقربان درگاه خداوند متعال ، توانگران درويش سير تند و درويشان توانگر همت مي باشند. ثروتمندان ارجمند آنانند که در انديشه تهيدستان باشند، و تهيدستان ارجمند کساني هستند که در برابر ثروتمندان ، دست سؤ ال دراز نکنند و به خدا توکل نمايند. ثروتمند فرومايه کسي است که تنها در فکر شکم خود است و گويد: گر از نيستي ديگري شد هلاک*** مرا هست ، بط را ز طوفان چه باک؟ دو نان چو گليم خويش بيرون بردند*** گويند: غم گر همه عالم مردند ولي ثرتمنداني هم هستند که همواره سفره احسانشان براي تهيدستان گسترده است و سرايشان به روي آنان باز است .... پس از داوري قاضي ، من و زيد به داوري او خشنود شديم . گفتار او را پسنديديم و با هم روبوسي و آشتي نموديم و گفتگوي ما به پايان رسيد. چکيده سخن قاضي اين بود: مکن ز گردش گيتي شکايت ، اي درويش * که تيره بختي ! اگر هم برين نسق مردي توانگرا! چو دل و دست کامرانت هست * بخور ببخش که دنيا و آخرت بردي ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
خیلی خیلی زیباست👏👏👏 💜💜💜💜💜 سوال و جواب مردی با رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم گناه نکنم . . . 👈فرمود دروغ نگو 🍂🍃 💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم داناترین مردم باشم 👈فرمود ازخدا بترس🍂🍃 💜💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم از خالصان باشم 👈 فرمود شب و روز قرآن بخوان 💜💜💜♥ 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم همیشه دلم زنده باشد 👈فرمود مرگ را فراموش نکن 💜💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم همیشه در رحمت حق باشم 👈فرمود به خلق خدا نیکی کن 💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم از دشمن به من آفتی نرسد 👈فرمودهمیشه توکل به خدا کن 💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم در جمع مردم خوار نباشم 👈فرمود پرهیز گار باش ازگناه بپرهیز 💜💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم عمرم طولانی باشد 👈فرمود:صله رحم کن باقوم وخویش رفت وآمد کن احوالش را بپرس 💜💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم روزی من وسیع باشد 👈فرمود همیشه با وضو باش 💜💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم به آتش دوزخ نسوزم 👈فرمود چشم و زبان خود را ببند 👀 👄👀👄👀 💜💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم سنگین ترین مردم باشم 👈فرمود از کسی چیزی مخواه 💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم مال من بیشتر شود 👈فرمود مداومت کن به سوره واقعه هر شب 💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم فردای قیامت ایمن باشم 👈فرمود در میان شام و خفتن به ذکر خدا مشغول باش 💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم باحضورقلب نمازهایم رابخوانم 👈فرمود در وضو گرفتن بسیار دقت کن 💜💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم در نامه اعمالم گناه نباشد 👈فرمود به پدر و مادرت نیکی کن به پدر و مادرت نیکی کن 💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🍃🍂میخواهم برای من عذاب قبر نباشد 👈فرمود لباس خود را پاک نگه دار 💜💜💜💜💜 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌷و من الله التوفیق🌷 تا میتوانی نشر بده سخن حضرت محمد (ص) را تا شما هم ثواب ببری 💐💐صلوات💐💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
گوینـد سلام صبح🌸 طلایی ترین کلید برای ورود بہ قلبهاست🌸 پس صمیمی ترین سلام تقدیم بہ شما مهربان ها 🌸 امید کہ طلـوع امروز آغازخوشی هایتان باشد🌸 روزتون بخیر وپر از شـادی و بـرکـت🌸 @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾•••
‍ سال سوم دبستان، چند روزی مانده به شروع مدرسه ها به پدرم گفتم امسال دوست ندارم با کیف و کفش کهنه ی برادرم به مدرسه بروم گفتم دلم میخواهد مثل همکلاسی هایم کیف و کفش مخصوص خودم را داشته باشم از آن رنگ رنگی ها… نگفت نه، اما خواست کمی صبر کنم، مدرسه ها شروع شد چند روز که گذشت دوباره همان حرف ها را تکرار کردم بعدش با عصبانیت فریاد زدم من از این کیف کهنه و کفش های وارفته خجالت می کشم پدرم صورتش سرخ شده بود و سرفه می کرد، اما من تمام حواسم به خواسته ی خودم بود، چیزی طول نکشید که پدر از دنیا رفت، روزی که مرد در همان عالم بچه گی فکر می کردم از حرف های من ناراحت شده دلم میخواست هیچوقت کیف و کفش نو نداشته باشم اما او برگردد ولی نشد … چند سالی گذشت، آن روزها من دختر نوجوانی بودم مغرور و سر به هوا، دخترهای هم سن و سالم یکی یکی عروس می شدند و دنبال زندگیشان می رفتند اما ما چون نمیتوانستیم از عهده خرج و مراسم و جهیزیه بر بیاییم خواستگارها پا پس می کشیدند، یک روز به مادرم گفتم لعنت به نداری، کاش اصلا به دنیا نیامده بودم، از این همه تحقیر بیزارم…! و بعدش هر دویمان گریه کردیم…چند ماه بعد که مادرم هم مرد باز همان حس بچگی آمده بود سراغم و فکر می کردم به خاطر حرف های من است آن روز دلم میخواست هیچوقت عروس نشوم و برای همیشه دختر آن خانه بمانم اما مادرم برگردد که نشد … نمیدانم شاید همه چیز اتفاقی بوده اما من دیگر هیچوقت از چیزی شکایت نکردم و تا توانستم تحمل کردم شاید چون دلم نمیخواست کس دیگری بمیرد … حالا مدت ها از آن روزهای سخت گذشته، به این باور رسیده ام که آدم ها از بی پولی نمی میرند، یا هر شرایط سخت دیگری… و اصلا قرار نیست زندگی همیشه یه جور بماند و هر آدمی یک روزی با ناکامی هایش خداحافظی می کند، آدم ها از دلشان می میرند… از قلبشان، وقتی امیدشان تمام میشود، راستش هنوز هم همان ترس کودکی را با خودم دارم، و در حرف زدن احتیاط می کنم، چون معتقدم بعضی حرف ها آنقدر تلخ اند که می توانند امید یک نفر را تمام کنند و مرگش را جلو بیندازند…! @dastanvpand 🌺🌼🌿🌿🌼🌼
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 دزدی از خانه خدا / که در شهر میانه روی داد! در "میانه" یکی از شهرهای آذربایجان شرقی اتفاقی عجیب افتاد: وقتی بانی مسجد جهت برگزاری نماز صبح وارد مسجد میشود میبیند بخاری مسجد به سرقت رفته، سریعا موضوع رو به نیروی انتظامی 110 اطلاع میدهد، پلیس 110 پس از بازرسی مسجد نامه ای در محراب مسجد پیدا میکند... متن نامه: خدای بزرگ من از تو دزدی میکنم چون زن و بچه نداری که از سرما تلف بشن! از بندگان مومنت خیری نصیب هیچ کس نمیشود. حق الناسی هم بر گردنم نیست از خانه تو دزدی کردم، طفل شیر خوارم از سرما تلف میشود، اگر وضع مالی ام خوب شد بخاری را پس می آورم، کسانی که اینجا نماز میخوانند اگر تمام فکرشان به عبادت با تو باشد سرما را احساس نمیکنند. با تشکر دزد هستم‌دنبالم نگردید از خدا دزدی کرده ام.... @dastanvpand 🌺🌿🌺🌿
بخشندگی را از گل بیاموز، زیرا حتی ته کفشی را که لگدمالش میکند خوشبو میسازد.. @dastanvpand
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📚 قشنگیه بگردید قاسم زندگی تان را پیدا کنید قدیم‌ها یک کارگر عرب داشتم که خیلی می‌فهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اول‌ها ملات سیمان درست می‌کرد و می‌برد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همه‌کاره‌ی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف می‌زد. دایره‌ی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف می‌زد. یک بار کارگر مُقني قوچانی‌مان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه درجا خشکش زد. رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنی‌مان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیم‌هایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاک‌ها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخ‌زده‌ی چهار روز مانده. تا آتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانه‌اش. هنوز زنده بود. اورژانس‌چی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتش‌نشان‌ها گفتند چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یک‌نفره کنده بودش. بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتش‌نشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برف‌ها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمی‌زد. لاکردار داشت برایش نقاشی می‌کرد . می‌خواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. می‌خواست امید بدهد. همه می‌دانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بی‌شناسنامه. اما قاسم بی‌شرف کارش را خوب بلد بود. خوب می‌دانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرف‌شان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند. آدم‌ها همه توی زندگی یک قاسم می‌خواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقت‌ها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمه‌ها را قشنگ مصرف کند و شیاف‌شان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگی‌تان را پیدا کنید @dastanvpand 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پرهیز از غضب🔥 مردی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! مرا چیزی بیاموز که باعث سعادت و خوشبختی من باشد. حضرت فرمود: «برو و غضب نکن و عصبانی مباش!» مرد گفت: همین نصیحت برایم کافی است. سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت. دید پس از او حادثه ناگواری رخ داده است؛ قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده و مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایی رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایی کرده، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال، مرد برانگیخته شد و بی درنگ لباس جنگی پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت. ناگاه اندرز پیامبر اکرم(ص) که فرموده بود: غضب نکن، به خاطرش آمد. فوری سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوی قبیله ای که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت: مردم! هرگونه ضرر و زیان مثل زخم و قتل...که از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلی معلوم نیست)، به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود می پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش معلوم است، از آنها بگیرید. بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شد و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند: ما هیچ گونه نیازی به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار هستیم. بدین گونه، با ترک غضب، هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتی کردند و آتش کینه و عداوت در میانشان خاموش گردید. @dastanvpand 🌼🌿🌼🌿🌼  ‎‌‌‌‎‌‌‌
📚 💎حکایت میگویند که در زمان موسی خشکسالی پیش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال در خواست باران کن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود. خداوند فرمود: موعد آن نرسیده موسی هم برای آهوان جواب رد آورد. تا اینکه یکی از آهوان داوطلب شد که برای صحبت و مناجات بالای کوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست. آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. تا آهو به پائین کوه رسید باران شروع به باریدن کرد موسی معترض پروردگار شد، خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود هیچوقت نا امید نشوید، شاید لحظه اخر نتیجه عوض شود @dastanvpand
📕 امیر که امسال دانشگاه قبول شده بود و خوابگاه بود، شب به درخواست زن عموش به خونشون میره. عموی امیر که کارمند بود هفته ای یکبار خونه می اومد، از قضا اون شب هم خونه نبوده. شب که میرسه خونه عموش، زنگ خونه رو میزنه وقتی میره داخل زن عمو با دامن کوتاه، تاپ و آرایش زیاد به استقبالش میاد، فرید که جا خورده بود با تعارف روی مبل میشینه و بعد از اینکه زن‌عمو شربت براش میاره کنارش میشینه و در زن عمو کمال تعجب شروع می‌کنه به…😱 👇 🔞👈 ادامه این ماجرای واقعی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا کمک کن دیرتر برنجیم، زودترببخشیم کمتر پیش داوری کنیم و بیشتر فرصـت دهیم ... خدایا در این شب زیبا دوستان وعزیزانم را در مسیر خوشبختی ♡ و آرامش قلبی قرار بده ... شبتان بی غم و در پناه خـدا 🌙 👇🌺‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662