💧💧💧🌈🌈🌈💧💧💧
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌈🌈🌈
🌈💧
🌈
💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام "نقشین"
💧با عنوان : سرنوشت بی رحم
💧قسمت سیزدهم🌈
ساینا هم از خدا خواسته پرونده اش را پرت کرد گوشه ای و به خوشگذرانی با دوستانش مشغول شد.
😒از صبح تا شب بیرون بود و گاهی هم شب ها با سر و وضعی نامرتب به پارتی های شبانه می رفت.
💄💅خوب یادم است یک شب که کلی آرایش کرده بود می خواست برود گودبای پارتی یکی از دوستانش، وقتی من و روزبه مانعش شدیم فریاد زد: »
😡 خیلی دیر به یادم افتادید. تو این سالها مامان که همیشه خدا داشت گریه می کرد و بابا هم پیش دوست دخترش بود. چی شده حالا یادتون افتاده دختری هم دارید و ادعای پدر و مادری می کنید؟!
😞« آن شب ما نتوانستیم مانع رفتنش شویم. ساینا کاملا بی بند و بار شده بود و ما هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد. روزی که فهمیدم شیشه مصرف می کند دنیا در برابر چشمانم تیره و تار شد.😭
😢هر چه نصیحتش کردم، التماسش کردم، به پایش افتادم که دست از آن لعنتی بردارد، فایده نداشت.
ساینا حرف های مرا مسخره می کرد و می گفت: » اون موقع که من به مادر احتیاج داشتم تو زل زده بودی به عکس عشق سابقت و داشتی زار می زدی.😏
منم مجبور شدم مادر دیگه ای برای خودم انتخاب کنم، شیشه مادر منه، نه تو! اون می تونه منو آروم کنه اما تو چی؟!
😭« من و روزبه رفتارهایش را، ذره ذره آب شدنش را می دیدیم و کاری ازدستمان برنمی آمد. تا آنکه آن روز همراه دوستش به خانه آمده بود و با هم شیشه می کشیدند.
💧ادامه دارد⬅️
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند
🌈💧
🌈💧💧
🌈🌈🌈🌈
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💧💧💧🌈🌈🌈💧💧💧
💧💧💧🌈🌈🌈💧💧💧
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌈🌈🌈
🌈💧
🌈
💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام "نقشین"
💧با عنوان : سرنوشت بی رحم
💧قسمت آخـــر🌈
😭« من و روزبه رفتارهایش را، ذره ذره آب شدنش را می دیدیم و کاری ازدستمان برنمی آمد. تا آنکه آن روز همراه دوستش به خانه آمده بود و با هم شیشه می کشیدند. با او جر و بحث کردم و دست رویش بلند کردم. او هم نامردی نکرد و عقده های دلش را سرم خالی کرد و سپس گردنبند قیمتی ام را از گردنم کشید و رفت و من وبی هوش افتادم...😔
🌄ساعت از چهار صبح گذشته بود که ساینا به خانه آمد. نه من و نه روزبه تا به آن موقع حتی ثانیه ای پلک روی پلک نگذاشته بودیم.
😴ساینا حال و روز خوبی نداشت و معلوم بود حسابی شیشه مصرف کرده. چرت و پرت می گفت و رفتارهایش غیرعادی بود. آن شب بحث شدیدی بین روزبه و ساینا در گرفت. روزبه از او خواست مواد لعنتی را کنار بگذارد و ساینا که نگاهش دیگر هیچ برقی نداشت پوزخندی زد و گفت:
😏»روزبه خان اون موقع که با دوست دخترات خوش می گذروندی باید به فکر می بودی نه حالا!
👋« و همین حرف باعث شد که روزبه برای اولین بار روی ساینا دست بلند کند. ساینا همان شب چمدانش را برداشت و از خانه بیرون رفت.
😢من بال بال می زدم و از روزبه می خواستم مانعش شود اما روزبه می گفت: » ولش کن، هرجا بره برمی گرده!
😣«الان یکسال از آن شب می گذرد و من و روزبه علی رغم تلاشی که کردیم نتوانستیم ردی از ساینا بیابیم.
😞این روزها آشفته و پریشانم، نمی دانم ساینا کجاست و چگون هروزگار می گذراند. مدام خودم را سرزنش می کنم. می دانم من مادر خوبی برای ساینا نبودم. هر بلایی سرش بیاید مقصر منم.
😭با خودم می گویم ای کاش ساینا فرزند من و رامین بود. آن موقع هیچ وقت زندگی اش تباه نمی شد.
با خودم می گویم ای کاش من و روزبه با هم ازدواج نمی کردیم،
😢ای کاش آن شب من هم همراه رامین و نغمه می می مردم، با خودم می گویم.... لعنت به این سرنوشت بی رحم
💧پایان
🌈💧
🌈💧💧
🌈🌈🌈🌈
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💧💧💧🌈🌈🌈💧💧💧
💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام #فهیمه
🌹با عنوان : راه بی پایان
🌹قسمت اول
✍از پشت میله های سرد زندان سرگذشت زندگی ام را برایتان می نویسم.
😔هفده سال بیشتر ندارم اما باید یا دنیایی هراس و ناامیدی برای اجرای حکمم انتظار قانونی شدن سنم را بکشم.
حکمم اعدام است؛ 🔪جرمم هم قتل!
هر کس مرا می بیند اصلا باور نمی کند که قاتل باشم!
😔 راستش خودم هم باور نمی کنم. گاهی با خودم می گویم ای کاش همه این اتفاقات در خواب افتاده باشد و من نیمه های شب هراسان از این کابوس رهایی پیدا کنم و در آغوش مادرم آرام بگیرم😞
اما خب، صد افسوس که همه چیز در عالم واقعیت رخ داده!
آری، من دختری هفده ساله هستم که دستانم به خون آغشته است. سرگذشتم را برایتان مفصل خواهم نوشت اما قبل از آن می خواهم چند کلمه ایی با دختران همسن و سال خودم صحبت کنم؛
آنهایی که تصور می کنند »دیگه تو این دوره و زمونه داشتن دوست پسر کاملا عادیه و هیچ ایرادی نداره!
« و یا آنهایی که می گویند »کی گفته سریال های ماهواره بدآموزی داره؟
« من سرگذشتم را برایتان می نویسم تا بخوانید و عبرت بگیرید هرچند ما جوانها عادت داریم هر چیزی را خودمان تجربه کنیم اما باور کنید گاهی این تجربه کردن ها به بهای تباه شدن زندگی مان تمام می شود.
📝پس داستان زندگی ام را بخوانید و راهی که من رفته ام را نروید که آخر و عاقبتش نیستی و نابودی ست!
✍امروز نزدیک بود از خجالت تو مدرسه سکته کنم. وقتی مدیرتون کارنامه ت رو داد دستم با تشر بهش گفتم حتما اشتباه شده چون محاله »فهیمه« سه تا تجدید اورده باشه😱 اما مدیرتون تو جوابم پوزخندی زد و گفت زیاد هم مطمئن نباشین خانم!
😏دختر شما از اول سال تحصیلی سرو گوشش می جنبه و ایراد از شماست که به وضعیت درس و مدرسه ش بی توجه بودین!
😰نمی دونی اون لحظه چه حالی داشتم؟ دلم می خواست زمین دهن باز می کرد و منو می بلعید!
🌹🍃ادامه دارد⬅️
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و رمان مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❇️ اعلام مبلغ زکات فطره و همچنین مبلغ کفاره عمد و غیر عمد در سال ۱۳۹۷ (نظر مراجع عظام)
🔹 حجت الاسلام فراهانی کارشناس استفتائات دفتر مقام معظم رهبری، از تعیین مبلغ زکات فطره و کفاره سال ۱۳۹۷ خبر داد.
حجت الاسلام محمد فراهانی کارشناس استفتائات دفتر مقام معظم رهبری در گفتگو با خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛در خصوص مبلغ فطریه و کفاره سال ۹۷، گفت: حداقل مبلغ فطریه برای هر نفر ۸ هزار تومان (براساس قوت غالب گندم) است.
وی ادامه داد: همچنین مبالغ کفاره غیر عمد روزی ۲۵۰۰ تومان و کفاره عمد روزی ۱۵۰ هزار تومان تعیین شده است.
🔸 آیتالله علوی گرگانی
طبق اعلام دفتر معظمله مبلغ کفاره غیر عمد برای هر روز ۲ هزار تومان پول نان برای فقراست.
همچنین مبلغ فطریه برای هر نفر از گندم حداقل ۶ هزار تومان است و از برنج هم به ازای هر نفر سه کیلو از برنجی که غالباً مصرف میکنند داده شود و قیمت متوسط آن ۳۰ هزار تومان است.
🔹 آیتالله شبیری زنجانی
دفتر آیتالله العظمی شبیری زنجانی، مبلغ ۸ هزار تومان را بابت فطریه هر نفر به حساب گندم تعیین کرده است.
کفاره افطار غیر عمدی برای هر روز به حساب گندم حدود ۹۰۰ گرم است که در صورت اطمینان میتوان قیمت آن را به مسکین داد تا به وکالت از او برای خودش این مقدار طعام بخرد.
همچنین مبلغ ۲ هزار تومان را برای کفاره افطار غیر عمدی و مبلغ ۱۲۰ هزار تومان را برای افطار عمدی تعیین کرده است.
کسی که نماز عید فطر میخواند باید فطریه را پیش از نماز عید پرداخت کند و یا به این نیت کنار بگذارد ولی اگر نماز عید نمیخواند باید تا غروب روز عید فطر، زکات فطره را پرداخت کند یا کنار بگذارد.
🔸 آیتالله سیستانی
حداقل مبلغ فطریه در قم برای هر نفر ۶ هزار تومان (براساس قوت غالب گندم)، همچنین کفاره غیر عمد روزی ۲ هزار تومان و مبلغ کفاره عمد روزی ۱۲۰ هزار تومان تعیین شده است.
🔹 آیتالله جوادی آملی
حداقل مبلغ فطریه برای هر نفر بین ۶ تا ۸ هزار تومان (براساس قوت غالب گندم) است.
همچنین کفاره غیر عمد روزی ۲ هزار تومان و مبلغ کفاره عمد روزی ۱۲۰ هزار تومان تعیین شده است.
🔸 آیتالله سبحانی
حداقل مبلغ فطریه برای هر نفر ۸ هزار تومان (براساس قوت غالب گندم) و بر مبنای قوت غالب برنج هم قیمت سه کیلو برنج بر حسب نوع مصرف است.
همچنین کفاره غیر عمد روزی ۲۵۰۰ تومان و مبلغ کفاره عمد روزی ۱۵۰ هزار تومان تعیین شده است.
🔹 آیتالله وحید خراسانی
حداقل مبلغ فطریه برای هر نفر ۷ هزار و ۵۰۰ تومان (براساس قوت غالب گندم)، همچنین کفاره غیر عمد روزی ۲ هزار تومان و مبلغ کفاره عمد روزی ۱۲۰ هزار تومان تعیین شده است.
.•*´¨*•.¸ 💐 🍃🍃 💐 ¸.•*´¨*•.¸
💐 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
¸.•*´¨*•.¸ 💐 🍃🍃 💐 ¸.•*´¨*•.¸
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_هفتاد
فصل 23
بعد از آنکه از سرگذشت حسین باخبر شدم،یاد و فکر حسین لحظه اي رهایم نمی کرد.به هرجا می رفتم و به هرکس نگاه می کردم،چشمان مظلوم و صورت معصومش پیش چشمم جان می گرفت.به امتحانات پایان ترم نزدیک می شدیم و من حتی کلمه اي بلد نبودم.در تمام مدت،فکر می کردم چطور باید مسئله را به پدر و مادرم بگویم؟اگر آنها مخالفت کنند که حتما همینطور می شد،چه باید بکنم؟قهر و دعوا یا صبر و استقامت؟اصلا می توانستم با اخلاق و اعتقادات حسین،کنار بیایم یا نه؟آینده مثل شهري در مه،ناپدید و نا پیدا بود.با کمکهاي لیلا و اصرار شادي،شروع به درس خواندن کردم.با اینکه امتحانهاي کمی داشتم ولی آمادگی همیشگی را نداشتم و تقریبا با نمرات مرزي،ترم تابستان را گذراندم.همه چیز قاطی شده بود و من خسته و سردر گم می دویدم.به مراسم نامزدي سهیل زمانی نمانده بود و همه در حال رفت و آمد و خرید بودند.قرار بود مراسم در خانه پدر عروس برگزار شود،بنابر این ما کار عمده اي نداشتیم.فقط باید براي لباسهایمان پارچه می خریدیم و هدایایی هم براي خانواده عروس تهیه می کردیم.سهیل در حال جوش و خروش بود.
آنقدردر آن چند هفته باقیمانده دوندگی و فکر و خیال داشت که لاغر شده بود.از آن طرف هم خاله ام داشت مهیاي رفتن به آنسوي آبها می شد.مادر بیچاره ام بین دو واقعه بزرگ زندگیش گیر افتاده بود.جدایی از تنها خواهرش و عروسی تنها پسرش!البته از طرفی خدا را شکر می کردم که اوضاع آن همه درهم ریخته است و کسی متوجه حال دگرگون من نیست.لیلا را هم براي نامزدي دعوت کرده بودم و قرار بود باهم براي خرید پارچه به خیابان زرتشت برویم.روز قبل مدل هاي لباسمان را از روي ژورنال زیبا خانم ،خیاط ماهري که لباسهاي مادر و خاله ام را می دوخت،انتخاب و اندازه پارچه و نوع آن را با دقت یادداشت کرده بودیم.بعد از خوردن صبحانه،صداي زنگ در بلند شد.می دانستم لیلا است.وقتی قراربود باهم جایی برویم خیلی بی طاقت می شدو از کله سحر حاضر و آماده جلوي در بود.آیفون را برداشتم و با خنده گفتم:- لیلا...بیا تو.صدایش بلند شد:مگه نمیاي خرید؟خندیدم:چرا،گفتم خرید،نگفتم خوردن کله پاچه.بنده خدا،مغازه هاي زرتشت مثل اداره ها نیستن که از هشت صبح بازباشن!اونا خیلی لردي میرن سرکار!زودتر از ده امکان نداره قدم رنجه کنن.بیا تو.
لحظه اي بعد لیلا در خانه مان بود.به مادرم سلام کرد و پرسید:- خوب چه خبرا،خانم مجد؟مادرم با ظرافت سري تکان داد و با ناز گفت:چی بگم لیلا جون؟ داره پدرم در میاد!تازه فهمیدم چقدر دختر شوهر دادن سخته!ما که خانواده دامادیم انقدر دوندگی داریم...واي به حال اون بیچاره ها لیلا با خنده گفت:خوب تمام این دوندگی ها موقع عروسی برعکس میشه.اون موقع فامیل عروس میگن بیچاره خانواده داماد.مادرم با حالتی نمایشی دستش را روي گونه زد:- واي،خدا مرگم بده.راست میگی،موقع عروسی حتما من سکته می کنم.به میان حرف هایش پریدم:حالا کو تا موقع عروسی!از حالا حرص نخورین.بعد با لیلا به اتاقم رفتم و در را پشت سرم بستم.لیلا مانتو و روسري اش را درآورد و روي صندلی انداخت.نگاهی به درودیوار اتاق انداخت و گفت: - خوب چه خبر؟ روي تخت کنارش نشستم:از کجا خبر میخواي؟خندید:خوب معلومه،از حسین.شانه اي بالا انداختم و گفتم:تقریبا یک هفته است ازش خبر ندارم.خودمم دلم براش تنگ شده.لیلا متعجب نگاهم کرد:مهتاب،این واقعا تویی؟...اصلا باورم نمیشه تو بخواي با یک چنین آدمی زندگی کنی!عصبی گفتم:چرا؟مگه من چطوري هستم؟- تو هیچ طوري نیستی.ولی حسین هم مثل تو نیست.عقاید و تربیت این تیپ آدمها با ماها فرق داره.ببین الان تو درمهمانی و عروسی بدون حجاب می گردي،بعدا باید بري زیر چادر،می تونی؟...الان سرگرمی ما ،شرکت در مهمانی هایی است که به مناسبت هاي مختلف می گیرن ،بعدا باید بري تو مساجد و تکیه ها،گریه و زاري کنی،می تونی؟دیگه میشی همسر یک جانباز...با چادر و حتی روبنده،دایم در حال نماز و دعا و قرآن خوندن،در حال گریه و زاري... عاشورا،تاسوعا،محرم و صفر!سی روز روزه و خلاصه تمام کارهایی که تو یکبار هم تو عمرت نکردي!اصلا باهاشون آشنا نیستی!بعدش هم الان وضع جامعه رو نگاه کن.به نظرت همه چیز عالی و در حد کماله؟درست و منطقی است؟حالا میخواي بري با یک آدم با اون طرز فکر ((همه چیز خوب و عالیه))زندگی کنی...؟
#کانال_حضرت_ زهرا س👇👇👇
https://eitaa.com/yaZahra1224
*﷽*
🌹
*{😔الهي و رَبِّي مَن لي غَیرُک😔}*
رمضان میرود و میبرد از کف دل ما
آنکه یکماه صفا یافت از او محفل ما
رمضان عقده گشا بود گنهکاران را
وای اگر او رود و حل نشود مشکل ما
حال که ای ماه خدا میروی آهسته برو
که ندانی چه کند رفتن تو با دلِ ما
*« أَلا بِـــذِكرِاللَّهِ تَطــــمَئِنُّ القُلُـــــوبُ»*
🌹🌹🌹✌🌴🌹🌹🌹
https://eitaa.com/yaZahra1224
💚✱❤✱💚✱❤✱💚✱
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📕❥✿❥●◐○•~،."🕊
📕✱حکایت زیباوخواندنی✱📗
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند. بعد صحبت به وجود خدا رسید. مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم زیرا مردم میگویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد. چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند ! بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کسی! صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت. سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او ، آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم، اما هر کاری که می کنیم، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد. خداوند پژواک کردار ماست. آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است...
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📗❥✿❥●◐○•~،."🕊
💚✱❤✱💚✱❤✱💚✱
📚 داستان_کوتاه
در ژاپن مردمیلیونری برای درد چشمش درماني پیدا نمیکرد بعد از ناامید شدن ازاطباء پیش راهبی رفت.
راهب به او پیشنهاد کرد به غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند.
وی پس از بازگشت دستور خرید چندين بشکه رنگ سبز را داد و همه خانه را رنگ سبز زدند همه لباسهایشان را و وسایل خانه و حتی ماشینشان را به رنگ سبز تغییر دادند و چشمان او خوب شد.
تا اینکه روزی مرد میلیونر راهب را برای تشکر به منزلش دعوت کرد.
زمانیکه راهب به محضر ميليونر میرسد جویای حال وی میشود، مرد میلیونر میگوید خوب شدم ولی این گرانترین مداوایی بود که تا به حال داشته ام.
راهب با تعجب گفت اتفاقا این ارزانترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام!
برای مداوا، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز تهیه ميكرديد...!
برای درمان دردهايت،
نمیتوانی دنیا را تغییردهی؛
بلکه با تغییر نگرشت میتوانی دنیا را به کام خود دربیاوری
تغییر دنیا کار احمقانه ایست
ولي، تغییرنگرش ارزانترین و موثرترین راه است...
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💚☘💚☘💚☘💚☘
〰〰🌺☘🌺〰〰
✾بسم الله الرحمن الرحيم✾
#مناجات_با_خدا ،
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
سفره دارد جمع می گردد، گدا را عفو کن
باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن
دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم
یا رب این شرمنده غرق خطا را عفو کن
بر در این خانه من بهر امیدی آمدم
پس، نگیر از من تو این حال و هوا را، عفو کن
دست خالی آمدم، با دست خالی می روم
یا کریم این روسیاهِ بی نوا را عفو کن
پیش مردم آبروی بنده ات را حفظ کن
خوب و بد، در هم بخر، ای یار، ما را عفو کن
جان آقای خراسان، جان سلطان غریب
هم وطن های علی، موسی الرضا را عفو کن
من گنهکار و تویی غفار، یا رب الحسین
جان اربابم بیا این بنده ها را عفو کن
بوده ام این روزها مصداق فابک للحسین
گریه کن های غم کرببلا را عفو کن
جان آن که دست و پا می زد به زیر تیغ و تیر
حُرّ توبه کرده ی بی ادعا را
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد میکنید؛ با همسرتان برخورد میکردید، اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید!!!
اگر هر روز شارژش میکردید؛ باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید؛ پایِ صحبتهایش مینشستید؛ پیغامهایش را دریافت میکردید؛ پول خرجش میکردید؛ دورش یک محافظ محکم میکشیدید...
در نبودش احساسِ کمبود میکردید؛ حاضر نبودید کسی نزدیکش شود؛ حتی مطالبِ خصوصیتان را به حافظهاش میسپردید؛ همیشه و همهجا همراهتان بود، حتی در اوج تنهایی...
الانم که گوشیها لمسی شده. اگر همونقدر که گوشی رو لمس میکنید؛ همسرتون رو نوازش بکنید؛ کلی خوشبخت میشوید و همیشه، بجای این همراه، همسرتون همراهِ اولتان بود…
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662