eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
محرم که شدیم حلقه ها در دستمان جای گرفت و راهی رستوران شدیم. مهمانان مان همان ها بودند که برای نامزدی دورمان جمع شده بودند و چند فامیل دورتر. صالح بی قرار بود و مدام پیش من می آمد و کمی با من حرف می زد و دوباره نزد مهمانان می رفت. چادرم را برداشته بودم. لباس و روسری ام محجب بود و آرایشم ملایم. چند قطعه عکس گرفتیم و شام خورده شد و به خانه ی پدر صالح رفتیم. کت و شلوار دامادی و پیراهن سفید اتو شده به صالح می آمد😊 ــ قربون دومادم بشم من...😍 شرم کرد و گفت: ــ خدا نکنه. من پیش مرگ عروس محجبم بشم.😅 سلما در این حین چند عکس غیر منتظره از ما گرفت که آنها از بهترین عکس هایمان بودند و بعدا صالح بزرگشان کرد و به دیوار اتاقمان نصبشان کردیم. شب وقتی که مهمانها رفتند زهرا بانو و بابا هم با بغض بلند شدند که ما را تنها بگذارند. خودم هم دلتنگ بودم. انگار یادم رفته بود منزل پدرم دیوار به دیوار اینجا بود.😔 مثل یک زندانی که قرار ملاقاتش تمام شده بود دلم پر پر می زد. خودم را به آغوش زهرا بانو انداختم و هق زدم.😭 بابا با چشمان اشکی ما را از هم جدا کرد و پیشانی ام را بوسید و با دو دستش صورتم را گرفت و گفت: ــ بابا جان... سربلندم کنی. دعای خیر منو مادرت همیشه با زندگیته.🙏 همیشه پشتیبان مردت باش. هیچی اندازه ی زن با شعور و مهربون دل مرد رو به زندگی گرم نمی کنه. تو دختر زهرا بانویی...😏 مطمئنم شوهر داری رو از مادرت یاد گرفتی. دستش را بوسیدم و آنها راهی شدند. با صالح به اتاقمان رفتیم. خسته بودم و دلتنگ، اما از حضور صالح در کنارم دلگرم بودم. روسری را از سرم برداشت و موهایم را شانه زد. تشت آب را آورد و پایم را شست. کارهایش به نظرم جالب بود😳 اما شرمگین هم بودم.😅 کمی از آب را به گوشه و کنار اتاق پاشید. لبخند زد و گفت: ــ روزی منو زیاد می کنه عروس خوشگلم.😊 مفاتیح راباز کرد و دستش را روی سرم قرار داد و حدیثی از امام باقر علیه السلام را زمزمه کرد. پیشانی ام را بوسید و به نماز ایستاد... ... نویسنده این متن: 🔷 کپی برداری و ارسال رمان جایز نیست و حرام است❌🚫 ┄┅✿┅┄
لباس من از یک پارچه ابریشمی نباتی که در زمینه اش گلهاي ریز زربفت داشت دوخته شده بود. استین هاي بلند و یقه هفت. موهایم به اصرار مادرم در آرایشگاه جمع و حلقه هاي تابداري را در صورتم رها کرده بودم.آرایش ملایم و ساده این زیبایی را تکمیل می کرد. پس از چند ساعت لیلا هم وارد جمع مهمانها شد.یک لباس مشکی که با هر حرکت یک برق ملایمی می زد به تن داشت. موهایش را باز گذاشته بود و آرایش ملایمی مثل من داشت . لیلا دختر با نمک و زیبایی بود با هیکل و اندام موزون. با دیدنم به طرفم آمد و کنارم نشست. مشغول صحبت بودیم که صداي هلهله و کف زدن حرفمان را قطع کرد. لیلا آهسته گفت :- فکر کنم عروس و داماد آمدند.هر دو بلند شدیم و جلوي در رفتیم. گلرخ و سهیل داشتند از ماشین آخرین مدل پدرم پیاده می شدند. . گلرخ پیراهن زیبایی از حریر شیري رنگ به تن داشت و دسته گلی از رزهاي کاهی رنگ به دستش گرفته بود. صورت جذابش با یک ارایش زیبا مثل گلهاي نرگس قشنگ و ملیح به نظر می رسید. موهایش که هنوز هم کوتاه بود دور صورتش ریخته و ملاحت خاصی به چهره اش می بخشید. سهیل از ته دل خوشحال بود. صورت جوانش از شادي می درخشید کت و شلواردودي رنگی پوشیده بود و موهایش را به عقب شانه زده بود . واي که چقدر برادرم را دوست داشتم. چقدر برایش خوشحال بودم و آرزوي خوشبختی اش را می کردم. با هلهله و صلوات و دود اسفند عروس و داماد جوان وارد شدند. مجلس شلوغ و درهم بود جوانها وسط سالن می رقصیدند و به حال خود نبودند. من اما انگار در حال خفگی بودم. به پرهام نگاه کردم که مشغول رقص با دختر عمه عروس بود می دانستم که می خواهد حس حسادت مرا تحریک کند وگرنه پرهام اصلا اهل این کارها نبود. دختر عمه عروس اما باورش شده بود که عاشق کش است و در حال عشوه و فخر فروختن بود می دانستم پرهام تحمل چنین حرکاتی را ندارد و چند لحظه بیشتر طاقت نمی آورد. همینطور هم شد با نگاه رنجیده اي که به طرفم انداخت بی توجه به دخترك رفت و سر جایش نشست . لیلا هم متوجه حرکات پرهام بود. زیر گوشم گفت :- تو دیوانه شدي پرهام خیلی بهتر از حسین است چرا جواب مثبت بهش نمی دي ؟! با حرص گفتم :کل اگر طبیب بودي سر خود دوا نمودي،کی به کی می گه ! تو اگه خودت خیلی عقل کلی چرا مهرداد رو رد نمی کنی بره پی زندگی اش.فوري گفت : این قضیه فرق داره .قاطعانه گفتم : پرهام هم با حسین فرق داره .لیلا که متوجه حساسیتم روي موضوع شده بود بحث را ادامه نداد و هردو براي صرف شام از جایمان بلند شدیم. اخر شب وقتی به خانه رسیدم خسته و هلاك بودم. پاهایم باد کرده بود و سرم درد می کرد. به محض اینکه لباسم را عوض کردم صداي زنگ تلفن بلند شد . فوري قبل از اینکه پدر و مادرم متوجه شوند گوشی رابرداشتم . ته دلم انتظارحسین را داشتم . با صدایی خفه گفتم : الو ؟صداي حسین بلند شد : سلام ببخشید بد موقع زنگ می زنم اما نگرانت بودم. می خواستم ببینم رسیدي یا نه ؟تمام خستگی و سردرد از یادم رفت روي تختم ولو شدم .- تازه رسیدم . از خستگی هلاکم.حسین مهربانانه گفت : خسته نباشید . مبارك باشه . انشاءالله هر دو زیر سایه مولا علی خوشبخت بشن.خندیدم و گفتم : جات خالی بود که یکمی ملت را امر به معروف کنی همه لخت و پتی و آرایش کرده ....حسین وسط حرفم پرید: مهتاب تعریف نکن ... از خودت بگو . بهت خوش گذشت؟فوري گفتم : نه همش احساس خفگی می کردم . احساس می کنم کم کم دارم از خواب بیدار می شم به نظرم همه چیزمصنوعی و بی خود می امد.حسین آهسته گفت : اینطور ها هم نیست .تفریح و شادي براي همه لازمه مخصوصا تو عروسی و نامزدي . ولی خب ....در همین دو کلمه دنیایی نهفته بود که می دانستم حسین براي اینکه من نرجم چیزي نمی گوید. صداي حسین افکارم را برهم زد:- خوب مهتاب خانم کاري نداري ؟با رنجش گفتم : می خواي قطع کنی .- خوب دیر وقته یک موقع پدرت بفهمه زشته .بعد گفت : پس فردا همدیگرو می بینیم.- پس فردا چه خبره ؟- ثبت نام داري خانوم حواس جمع .با به یاد آوردن ثبت نام شوقی پنهان زیر رگهایم دوید :- خیلی خوب پس تا پس فردا خداحافظ وقتی گوشی را گذاشتم تا چند ساعت به حسین و اینده خودم فکر می کردم.حسین امکان نداشت بتواند یک عروسی مفصل بگیرد خانه آنچنانی و ماشین آخرین مدل نداشت. طرز تفکرش دنیایی با پدر من اختلاف داشت. واي خداي من چقدر همه چیز مشکل شده است. لحظه اي آرزو کردم حسین جاي پرهام بود بعد فوري پشیمان شدم. حسین اگر جاي پرهام بود دیگر حسین نبود.لحظه اي ترس تمام وجودم را فرا گرفت « نکنه از کارم پشیمان شوم. نکنه از حسین خسته شوم و یا حسین مرا محدود و اسیر کند « دو دلی بیچاره ام کرده بود. س👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
صبح روز ثبت نام شادي دنبالمان آمد . هر سه در حال صحبت و خنده به دانشگاه رسیدیم .مثل همیشه جلوي پنجره هاي اموزش غوغا بود. همه داشتند فریاد می زدند. دستها در هوا تکان می خورد و همه همدیگر را هل می دادند. چند ثانیه بعد ما هم در ازدحام بچه هاي فریاد کش غرق شدیم. سر انجام با از دست دادن چند دکمه و پاره شدن جیبهایمان موفق شدیم برگه هاي ثبت نام را دریافت کنیم .مشغول انتخاب واحد بودیم که از گوشه چشم حسین را دیدم . کنار تلفن عمومی ایستاده بود و داشت با نگاه دنبالم می گشت. با سرعت واحدهاي مورد نظرم را نوشتم و با لیلا و شادي چک کردم بعد کاغذ را امضا کردم و به طرف لیلا گرفتمو گفتم :- لیلا قربونت برم این برگه من رو هم ببر بده به مدیر گروه امضا کنه من باید برم. شادي متعجب گفت : کجا بري ؟ ممکنه بعضی از کدها پر شده باشه باید خودت باشی به جاش واحد برداري ! با عجله گفتم : مهم نیست من و شما با هم واحد برداشتیم اگر کدي پر شده باشه مال شما هم پر شده هرچی جاش برداشتید برا ي من هم بردارید.منتظر جواب نشدم و به طرف در خروجی راه افتادم. حسین از دور مرا دید و سر تکان داد بیرون در منتظرش شدم تا مرا دید با خنده گفت :- ثبت نامت تموم شد. بی حوصله گفتم : نه بیا بریم.بی حرف دنبالم راه افتاد . اواسط کوچه خودش را به کنارم رسان و گفت : - اگه ثبت نام نکردي پس چرا از دانشگاه اومدي بیرون.نگاهش کردم وگفتم : یعنی تو نمی دونی؟ متعجب نگاهم کرد ادامه دادم : به خاطر تو آمدم لیلا کارهاي منو انجام میده .پیاده با هم تا سر خیابان رفتیم . کمی جلوتر یک رستوران و کافی شاپ بود که پاتوق بچه هاي دانشگه محسوب می شد. آهسته به حسین گفتم :- بیا بریم اینجا بشینیم.حسین مطیع پشت سرم وارد شد در گوشه اي دنج روبروي هم نشستیم . وقتی گارسون با لیست خوراکیها آمد حسین خنده اش گرفت . پرسیدم :- چرا می خندي ؟با دست به لیست اشاره کرد و گفت : اینا دیگه چیه ؟ .. سان شاین ... میلک شیک ... اصلا چی هست ؟ با خنده گفتم : خودتو لوس نکن یعنی واقعا نمی دونی چیه ؟سر تکان داد . به چشمانش نگاه کردم هیچ رنگی از دروغ به چشم نمی خورد. خدایا چقدر این پسر یک رنگ و با صداقت را دوست داشتم . حسین هم به من نگاه می کرد . نجوا کنان گفتم : دیگه از گناه نمی ترسی زل زدي به من ؟ خیلی جدي گفت : به نظرم دیگه گناه نیست . چون اوایل من از احساس تو نسبت به خودم اطمینان نداشتم ولی حالا می دونم که تو هم منو دوست داري . هدف من فقط ازدواج با توست و این هم گناه نیست.شکلکی برایش در آوردم و براي هردومان میلک شیک شکلاتی سفارش دادم. وقتی لیوانهاي بلند و زیبا مملو از شیر و شکلات از راه رسید حسین آهسته گفت :- حالا این چی هست ؟برایش توضیح دادم جرعه اي با نی نوشید و فوري گفت :- هووم خیلی خوشمزه است.دوباره نگاهش کردم با خنده پرسید : چیه خیلی دهاتی و امل هستم!؟از ته دلم جواب دادم : نه خیلی خواستنی و عزیز هستی !مثل همیشه از شرم سرخ شد اما این بار سر به زیر نینداخت . در عوض جواب داد :- تو خیلی خواستنی هستی ... دوست داشتنی و دست نیافتنی ! مشغول خوردن نوشیدنی هایمان بودیم که صداي بلندي از جا پراندمان.- به به ببین کی اینجاست . خانم از خود راضی با چه کسانی نشست و برخاست می کنه !فوري به طرف صدا برگشتم . شروین همرا ه دوستش رضا بود. صورتش را پوزخند تحقیر آمیزي پوشانده بود. حسین آهسته گفت :- مهتاب توجه نکن .سرم را برگرداندم . ولی انگار شروین دست بردار نبود . پشت میزي کنار میز ما نشستند و شروع به بلند بلند حرف زدن کردند. - بعضی ها واقعا لیاقت ندارن ... رفته با این جاسوس دوست شده !بعد صداي رضا بلند شد :- خلایق هر چه لایق خوب آدم وقتی پولدار باشه و هر چی بخواد زود براش فراهم کنن دلشو می زند دیگه می ره با این پا برهنه ها که تقی به توقی خورده و سهمیه و هزار تا پارتی دارن دوست می شه . خوب تنوع لازمه دیگه .هر چی سعی کردم نشنوم نمی توانستم صدایشان در گوشم می پیچید . حسین خونسرد و بی تفاوت داشت کیکش را می خورد با غیظ گفتم :- حسین نمیشنوي پاشو بریم .همانطور که خرده هاي شیرینی را از روي لباسش پاك می کرد گفت :- برش کم محلی تیزتر از شمشیر است. اینا همش حرفه خودتو ناراحت نکن .دوباره صداي شروین بلند شد :- واقعا می گن بعضی ها آشغال خورن درسته ها ! نگاه کن رفته با کی رفیق شده حتما پل میز رو هم خودش باید حساب کنه .بعد رضا با پوزخندي گفت :- بسه شروین الان دور دست این آدماست . یهو به تریج قباش بر می خوره و می ره زیر آبتو می زنه ها !شروین هم با نفرت گفت :- راست می گی از اینا هر چی بگی بر میاد . اصولا آدم فروش هستن. به برادر و خواهر خودشون هم رحم نمی کنن چه رسد به ما ! خود همین یارو آنتن حراسته باید مواظب بود. http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
و لله الحمد... الله اکبر علی هدانا... ✍ تو را سپاس دلبرم... برای تک تک ثانیه هايي که کام دلم را به طعم ع ش ق... شیرین کردی... ❄️تو را سپاس... حبیبم.. برای همه آن سفره هايي که فقیرترینی چو مرا نیز، در کنارشان، پذیرفتی... ❄️تو را سپاس... برای لمس لبان ترک خورده اهل عشق، که قرن ها پیش، تشنگي را برای عشق بازی با تو ، انتخاب کرده بودند ... ❄️تو را سپاس... که دلم را تطهیر کرده ای.. که چشمانم را...بیدار کرده ای... که دستانم را تا خودت...بالا کشانده ای.... ❄️تو را سپاس... که من نیز...مسافر پرواز، در رمضان دیگری بوده ام... هر چند که بالهایم شکسته بود... اما... اشک های همسفرانم... و مناجات هم سفره گانم ...مرا نیز، از زمین، بلند کرده بود... ❄️تو را سپاس.... برای هر "بک یا الله"... که تمام تو را، به یکباره در وجود من... نازل می کرد... ❄️تو را سپاس... برای قنوت هایی که در انتظار منند... قنوت هايي که مرا تا درآغوش کشیدن آسمان تو... پرواز می دهند... قنوت هايي که به نام نامی "کبریایی " تو...جان می گیرند...؛ اللهم اهل الکبریا و العظمه... ❄️تو را سپاس، همه سرمایه من...؛ مهمانی ات....بی نظیر بود.... آنقدر که هر شکری، شکر دیگری را می طلبد... ❣فقط.... می ماند... یک التماس... ؛ نعمتت را تمام کن...خدا و قنوت فردایمان را...به اجابت حضور یگانه آفتاب زمین... مزین نما.... یا مجیب دعوت المضطرین... http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ✧✾════✾✰✾════✾✧
عید رو به تک تک شما عزیزان تبریک میگم ممنون از همراهیتون🌸🌸🌸
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 #نیایش_شبانه_با_حضـــــرت_عشق ❤ ❤ خدایا🙏 در این شب جمعه ✨🌙✨ به فرشتگانت 😇 بسپار که لحظه لحظه نیایش خویش 🙏 دوستان مرا از یاد نبرند🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 میگن شبهای جمعه فرشته ها😇 از آرزوی ادما✨ قصه میگن واسه خدا💕 خدا کنه همین حالا✨ رویای تو هر چی باشه✨ گفته بشه پیش خدا💕 با آرزوی بهترینها برای شما خوبان ✨ شبتون پُر از مهر خداوند متعال https://eitaa.com/yaZahra1224
این همه کانال داری 😒 اونوقت توکانال حضرت زهرا عضو نیستی؟😡 مادرمون خیلی غریبه😭 ❤️تنهاش نزارید 👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
عید بر عاشقان مبارک باد عاشقان ، عیدتان مبارک باد عید اگر بوی جان ما دارد در جهان همچو جان مبارک باد بر تو ای ماه ِ آسمان و زمین، تا به هفت آسمان ، مبارک باد عید آمد به کف ، نشان وصال، عاشقان ، این نشان مبارک باد روزه مگشای ، جز به قند لبش قند او در دهان مبارک باد http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌺 داستانک 🌺 امام صادق علیه السلام می فرمایند: روزی حضرت عیسی (علیه السلام) در جمع حواریون نشسته بودند. حواریون به عیسی علیه السلام عرض کردند: آموزگار راه هدایت! ما را از نصایح و پندهایت بهره مند ساز. عیسی علیه السلام: پیامبر خدا موسی علیه السلام به اصحاب فرمود؛ سوگند دروغ نخورید، ولی من می گویم سوگند – خواه دروغ و خواه راست نخورید. آنها عرض کردند: ما را بیشتر موعظه کن. حواریون از ایشان به حواریون فرمود : برادرم موسی میگفت :‌ زنا نکنید ولی من به شما میگویم : حتی فکر زنا نکنید ؛ زیرا فکر گناه مثل این است که در اتاقی آتش روشن کنند که اگر خانه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه میکند. [سفینه البحار، ج ۳، ص ۵۰۳] کسی که فکر گناه می کند، کم کم قلبش سیاه می شود. وقتی از آیت الله العظمی بهجت(رحمت الله علیه) پرسیدند برای درمان وسواس های ذهنی چه کنیم فرمودند: بسیار ذکر «لاإله إلا الله» بگویید. کانال زیبای تفکر درقران 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌷 توبه نکردیم رمضان می رود 🌷 وقت گران از کفمان می رود ✨ این دهه ی آخر و شبهای قدر ✨ همچو نفس از تن وجان می رود 🍃 وای! نبخشیده مرا پرکشید 🍃 همچو یکی مرغ پران می رود 🌙 آه صد افسوس که این ماه خوب 🌙 زود ز پیش همگان می رود 🌠 قدر ندانسته،شب قدر نیز 🌠 از کف هر پیر و جوان می رود 💖 دل نشده است پاک هنوز از گنه 💖 این رمضان است دوان می رود 🌟 بار الها،نظری کن،ببخش 🌟 بخت خوش تیره دلان می رود 🌸 آه،کجا عمر بلندی که باز 🌸 دیده شود جانب آن می رود 💌 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام 🌹با عنوان : 🌹قسمت چهارم اما هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که پسرجوان از پشت سر بند کیفم را کشید و گفت: 🗒»کارتم روبگیر. شماره موبایلم روش هست. حتما بهم تلفن بزن! 😰« نمی دانستم چه عکس العملی نشان بدهم. فوری کارت را گرفتم و به سمت خانه راه افتادم. 💤همین که به خانه رسیدم پدر و مادرم، برادر تازه متولد شده ام را به مطب دکتر بردند و من در خانه تنها ماندم. 😌 پسرجوان حسابی ذهنم را درگیر کرده بود. وسوسه شده بودم که با او تماس بگیرم و حرف هایش را بشنوم اما جرات نمی کردم. 👋 اگر پدرم می فهمید دمار از روزگارم در می آورد. 📱بالاخره آنقدردل دل کردم که تا به خودم آمدم دیدم گوشی کنار گوشم است و دارم با انگشتانی لرزان شماره او را می گیرم. از ترس عرق کرده بودم و صدایم می لرزید. بریده بریده گفتم: 😥»من همون دختری هستم که امروز بهش کارتتون رو دادین! « پسرجوان خنده ایی کرد و گفت: »می دونستم زنگ میزنی. منتظرت بودم. 😊راستی صدات چقدر قشنگه، درست مثل اون چشمای نازت!« پسرجوان که حالا می دانستم نامش»باربد« است، حرف های قشنگتری هم زد که برایم تازگی داشت. حرف ها و تعریف هایش بوی عشق و محبت می داد،💞 بوی یکرنگی. حال و روزم در آن لحظات دیدنی بود. از اینکه پسری به زیبایی آن بازیگر در یک نگاه عاشقم شده بود به خودم افتخار می کردم.😎 🌹🍃ادامه دارد⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و رمان مذهبی ‌http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌹 *لطفاً مطالعه بفرمائید تا انشاءالله اطلاعات دینی و مذهبی شما سروران که تکمیل است کاملتر گردد*👇 *بهشت كجاست؟؟؟* بالاي هفت آسمان و جدا از هفت آسمان.چون آسمان روز قيامت از بين ميرود اما بهشت جاويدان است و سقف بهشت عرش پرودگار است. ________________________ *جهنم كجاست؟؟؟* مركز آن طبقه هفتم زمين است،در جايي به نام سجين.جهنم كنار بهشت نيست كه بعضي ها ميپندارند. زميني كه بر روي آن زندكي ميكنيم زمين اول است و شش زمين ديگر وجود دارد كه زير زميني است كه بر روي آن زندگي ميكنيم. ______________________ *سدره المنتهي چیست؟؟* درختي بزرك و سترگ كه ريشه هاي آن در آسمان ششم است و به آسمان هفتم نيز ادامه دارد.برگ هايي همانند گوش فيل. اين درخت بيرون از بهشت واقع شده كه پيامبر(ص) جبرئیل را در كنار اين درخت به صورت حقيقي و و واقعي رويت كرد.بار قبل هم جبرئیل را در مكه در مكاني به نام اجياد ديده بود. _______________________ *حورالعين چه کسانی هستند؟؟* زنان مومنان در بهشت ،نه از انسان نه از ملا ئکه و نه از جن..اگر يكي از اين زن ها به زمين دنيا نگاه كند، مابين مشرق و مغرب را روشن ميكند. _______________________ *الولدان المخلدون چه کسانی هستند* خدمتكاران اهل بهشت،نه انس نه جن و نه ملائک،پايين ترين درجه اهل بهشت ده هزار تعداد از اين خدمتكاران را دارند. ________________________ *اعراف کجاست* ديوار بلندي است براي مسلماناني كه خوبي و بدي شان مساوي است،مدتي در كنار آن ديوار ميخورند و مي آشامند و سپس وارد بهشت ميشوند. ________________________ *مدت زمان روز قيامت چقدر است* پنجاه هزار سال... ملائکه و روح در روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال است عروج مي يابند..روز قيامت پنجاه جايگاه است و هر جايگاهي هزار سال. عايشه در اين مورد از پيامبر پرسيد روزي كه زمين و آسمان ها تغيير ميكند ما كجاييم؟؟؟ فرمودند: بر روي پل صراط..هنگام عبور از اين پل صراط سه جايگاه بهشت،جهنم و پل صراط وجود دارد. همچنين فرمودند اولين نفراتي كه از اين پل رد ميشوند من و امتم است. ______________________ *پل صراط کجاست* دو جايگاه بهشت و جهنم دارد كه براي رسيدن به بهشت بايد از مسير جهنم عبور كرد. پل صراط بالا و به طول جهنم واقع شده كه اگر با موفقيت تا انتهاي اين پل را پيمودي در بهشت را رو به روي خود ميبيني كه پيامبر به استقبال بهشتيان ايستاده. ________________________ *خصوصيات پل صراط* : باريك تر از مو-برنده تر از شمشير-بسيار تاريك-زير آن جهنمي تيره و تار كه از عصبانيت در حال انفجار است. تمامي گناهانت بر روي پشتت حمل ميكني و اگر زياد گناهكار باشي عبورت را آهسته ميكند.اما اگر كوله بار گناهت اندك باشي در يك چشم به هم زدن عبور خواهي كرد. پل صراط چنگك هايي دارد كه زير پاهات را زخمي ميكند كه اين كفاره گناهان و كلمات و نظرات گناه آلود است.شنيدن فريادهاي بلند كساني كه پاهايشان ميلغزند و به قعر جهنم سقوط ميكنند. رسول الله انتهاي پل در كنار در بهشت ايستاده اند تو را در حالي كه بر روي پل شروع به راه رفتن ميكني ميبيند و برايت دعا ميكند و ميگويد اي خدا نجاتش بده.اين بنده مردماني را كه به قعر جهنم مي افتند و كساني كه نجات ميابند و اهميت نميدهد.بنده والدين خود را ميبيند اما توجهي نميكند.در آن لحظه آنچه كه برايش مهم است فقط و فقط نجات خودش است. بر فتنه هاي دنيوي صبر كنيد كه سراب است.تلاش كنيم و به همديگر ياري برسانيم تا در بهشتي كه پهناي آن به اندازه آسمان ها و زمين است همديگر را ملاقات كنيم.فراموش نكنيم هم اكنون اين مطلب،صدقه اي است جاري قرار دهيم.بار خدايا ما را از عبوركنندگان از پل صراط قرار بفرما.. بعد از اين همه مطلب،آيا كسي ارزش آن را دارد كه به خاطرش كينه به دل كني و اعمالت را تباه كني..مخلوق را به خالق بسپار. *از خود بپرس چند سال از زندگي ام را گذرانده ام و چند صباحي از زندگي ام باقي است؟ آيا تضميني هست كه لحظه اي بعد زنده باشم؟* https://eitaa.com/yaZahra1224 *بارخدايا،اين مطلب را صدقه اي جاري از من،پدر و مادرم و تمامي مسلمانان قرار بده.* چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟؟ همانطور که الله تعالی می فرماید: "سوره منافقین" (رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین) ترجمه:پروردگارا چرا مرگ مرابه تاخیر نینداختی تادرراه خداصدقه دهم و ازصالحان باشم. ونگفت : بدنیا بازگردم تا نمازبخوانم یاروزه بگیرم بابه عمره بروم!!! علماء می گویند ؛میت صدقه راانتخاب می کندچون اثربزرگی بعد ازمرگش می بیند. پس زیادصدقه دهید چون فردمؤمن روز قیامت زیرسایه صدقه اش می باشد، و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند به دنیا برگردند وصدقه دهند وعمل صالحی انجام دهنداین آرزوی آنها رابراورده کنیدوفرزندانتان رانیز براین کارعادت دهیدتا صدقه بدهند. ن *بهترین صدقه ای که الان