🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
#زیارتنامه_شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
👞پا در کفش دیگران!
"بن هاروویتز"، مالک شرکت آپسور، سالها قبل با مشکلی مدیریتی مواجه شد: دو قسمت فوقالعاده موفق شرکت، یعنی پشتیبانی مشتری و مهندسی فروش، باهم به مشکل خورده بودند.
بخش مهندسی فروش، بخش پشتیبانی مشتری را متهم میکرد که به مشتریان پاسخ درست و بهموقع نمی دهد؛ قسمت پشتیبانی مشتری هم بخش فروش را متهم میکرد که فقط دستورات ناقص را مینویسد و پیشنهادهای آنها را برای بهبود نادیده میگیرد.
مشخصاً لازم بود که هر دو بخش با هماهنگی کامل با یکدیگر کار کنند. هر کدام از بخش ها به صورت مجزا خیلی خوب مدیریت می شدند و از کارکنان فوقالعادهای بهره میبردند. درخواست از آنها برای اینکه مسائل را از زاویه دید طرف مقابل نگاه کنند کمک چندانی به حل کشمکش نکرد تا اینکه هاروویتز راه حلی پیدا کرد.
رئیس قسمت پشتیبانی مشتری را بصورت دائم رئیس مهندسی فروش کرد و برعکس. در ابتدا هر دو کاملاً شوکه بودند، اما یک هفته بعد از این که پشت میز دشمنانشان مشغول کار شدند، اختلافاتشان به حداقل رسید. طی هفته های بعد فعالیتهایشان را با هم تنظیم کردند و از آن به بعد بیش از هر دو بخش دیگری با یکدیگر هماهنگ بودند.
اینکه خودتان را در موقعیت رقیبتان تصور کنید به ندرت نتیجه می دهد. قوه تخیل قدرتمندی می طلبد و انگیزه کافی برای این کار وجود ندارد. برای اینکه واقعاً کسی را درک کنید باید در موقعیتش قرار بگیرید، آن هم نه به شکل ذهنی، بلکه عملی. باید جای او باشید و موقعیت رقیب تان را شخصاً تجربه کنید.
عجیب است که ما اینقدر کم از این ترفند استفاده میکنیم. بعضی از شرکتها این مسئله را متوجه شده اند. شرکت "شیندلر" یکی از پیشگامان صنعت تولید آسانسور است. هر کارمند از منشی گرفته تا مدیران عامل، در اولین سال حضورش در شیندلر باید سه هفته در محل نصب آسانسورها کار کند. بدین ترتیب افراد تازهکار، کار در محل پروژه را تجربه می کنند. این کار همچنین این پیام را هم دارد: "آنقدرها خودم را بزرگ نمی بینم که دست به سیاه و سفید نزنم." همین اتفاق به تنهایی رابطه خوب و عمیقی را بین افراد در دپارتمانهای مختلف ایجاد می کند.
فکر کردن و عمل کردن دو روش کاملاً متفاوت برای شناختن دنیا هستند، هر چند اکثر مردم آنها را با هم اشتباه می گیرند. اگر میخواهید استاد ادبیات شوید، مطالعه در رشته ادبیات فوقالعاده است، ولی اصلا فکر نکنید شما را به یک نویسنده خوب تبدیل می کند.
آیا اساتید اخلاق که هر روزه با سوالات اخلاقی مواجه می شوند، آدم های بهتری هستند؟ تحقیقات پژوهشگران نشان داده است که اساتید اخلاق، اخلاقیتر از بقیه رفتار نمیکنند!
هر وقت متوجه شدید فکر کردن و عمل کردن دو دنیای متفاوت دارند، می توانید از این موضوع استفاده مفیدی بکنید. کلیساها، ارتشها و دانشگاهها، ازدرون خودشان افراد تازه را استخدام می کنند. هر فرمانده یک روز سرباز بوده است و شما رئیس دانشگاه نمیشوید مگر آنکه زمانی استادیار بوده باشید.
فکر میکنید مدیرعامل شرکتی مثل والمارت، کسی که نزدیک به ۲ میلیون کارمند دارد، فرمانده مناسبی برای دستور دادن به ۲ میلیون سرباز میشود؟ مسلم است که هیچ ارتشی در جهان به استخدامِ او فکر هم نمی کند!
نتیجه؟
پا در کفش دیگران کردن و قدم زدن با این کفشها ارزشش را دارد. این کار را در مورد مهمترین روابط زندگیتان انجام دهید؛ شریک زندگیتان، مشتریتان، و کارمندتان.
تعویض وظایف، کارآمدترین و سریعترین و کمهزینه ترین روش برای رسیدن به درک متقابل است.
شبیه آن پادشاه معروف باشید که با پوشیدن لباس گدایی خودش را قاطی مردم عادی میکرد. اما چون این کار همیشه ممکن نیست یک پیشنهاد دیگر می دهم: رمان بخوانید. غرق شدن در یک رمان خوب و همراهی کردن با قهرمان اصلی داستان در فراز و نشیبها، یک میانبُر خوب بین فکر کردن و عمل کردن است.
📚هنر خوب زندگی کردن /رولف دوبلی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💎بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که می شد مادرم لواشک آلو واسم درست میکرد، منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه می کردم...
سختترین مرحله، مرحلهی خشک شدن لواشک بود... لواشک رو میریختیم تو سینی و میذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب تا خشک بشه...
خیلی انتظار سختی بود، همهش وسوسه میشدم ناخنک بزنم ولی چارهای نبود. بعضی وقتا برای خواستهی دلت باید صبر کنی...
صبر کردم تا اینکه بالاخره لواشک آماده شد و یه تیکهی کوچیکش رو گذاشتم گوشهی لپم تا آب بشه...
لواشک اون سال بینهایت خوشمزه شده بود... نمیدونم برای آلوقرمزهای گوشتی و خوشطعمش بود یا نمک و گلپرش اندازه بود، هرچی بود اونقدر فوقالعاده بود که دلم نمیخواست تموم بشه...
برای همین برعکس همیشه حیفم میومد لواشک بخورم، میترسیدم زود تموم بشه... تا اینکه یه روز واسهمون مهمون اومد. تو اون شلوغی تا به خودم اومدم دیدم بچههای مهمونمون رفتن سراغ لواشکای من...
لواشکی که خودم حیفم میومد بخورم حالا گوشهی لپ اونا بود و صدای ملچملوچشون تو گوشم میپیچید... هیچی از اون لواشکا باقی نموند، دیگه فصل آلوقرمز هم گذشته بود و آلویی نبود که بشه باهاش لواشک درست کرد...
من لواشک خیلی دوست داشتم ولی سهمم از این دوست داشتن دیدنش گوشهی لپ یکی دیگه بود...
تو زندگی وقتی دلت چیزی رو میخواد نباید دستدست کنی. باید از دوست داشتنت لذت ببری چون درست وقتی که حواست نیست کسی میره سراغش و همهی سهم تو میشه تماشا کردن و حسرت خوردن...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚هیچ كس زنده نیست
خیلی سال پیش كه دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای محكم كاری دو بار این كار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای كلاس، كه مجبور باشی تمام ساعت را سر كلاس بشینی.
هم رشته ای داشتم كه شیفته ی یكی از هم دوره های دخترش شده بود. هر وقت این خانم سر كلاس حاضر بود، حتی اگر نصف كلاس هم غایب بودند، جناب مجنون می گفت: «استاد، همه حاضرند!» و بالعكس اگر تنها غایب این كلاس این خانم بود و بس، می گفت: «استاد امروز همه غایبند، هیچ كس نیامده».
در اواخر دوران تحصیل، با هم ازدواج كردند و می شنیدم كه بسیار خوب و خوش هستند.
امروز خبر دار شدم كه آگهی ترحیمی را با این مضمون چاپ كرده اند:
هیچ كس زنده نیست، همه مرده اند...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚#ضرب_المثل
#دماری_از_روزگارت_درارم_که_خودت_حظ_کنی_.
ﺍﺯﺟﻤﻠﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ منسوخ ﺷﺪﻩ دمار از روزگار درآوردن بوده است ؛
ﺗﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ حکومت ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺭﺍﯾﺮﺍﻥ ﮔﺮﺩﻥ ﺯﺩﻥ ، ﺳﺮﺑﺮﯾﺪﻥ ، ﺑﻪ ﺗﻮﭖ ﺑﺴﺘﻦ ، ﺩﻣﺎﺭﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﻭ ﺷﯿﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺒﯿﻞ ﺑﻮﺩ .
ﺁﻣﺪﻩ است ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻣﺤﮑﻮﻣﯽ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﻣﯿﺮﻏﻀﺐ (جلاد) ﮐﻪ ﺣﻘﻮﻗﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺖ جلاد ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻞ بدست می آورد ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ، ﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﮔﻮﺵ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺳﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯنجیرﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩﻥ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ . ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻭﯼ ﺭﻗﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﭘﻮﻝ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﯼ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ . ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻝ ﺑﺮﺣﺎﻝ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻧﺪ ﭘﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ جلاد ﺍﺯ ﭘﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺭﺍﺿﯽ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺣﮑﻢ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺤﮑﻮﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ جلاد ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺻﻮﺭﺕ جلاد ﺑﺎ ﺗﯿﻎ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻪ ﻃﻮﻝ ﺍﻧﺠﺎﻣﺪ ﻭ ﻣﺤﮑﻮﻡ زجرﮐﺶ ﺷﻮﺩ .
ﺩﻣﺎﺭ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ جلاد ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺤﻜﻮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺴﺖ ﻭ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﻑ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﯾﮏ ﭼﻨﮕﻚ ﺁﻫﻨﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻜﺎﻑ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻧﺨﺎﻉ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﻛﺸﯿﺪ. ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻛﺸﺶ ﺯﺟﺮ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﻣﺘﻬﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﺪ، ﺍﺯ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻓﻠﺞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺤﻤﻞ ﺩﺭﺩ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻣﯽﻣﺮﺩ.
ﺣﺎﻝ ﻭقتی کسی ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻓﺮﺩی ﺭﺍ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﮐﻨﺪ میﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻪ ﺩﻣﺎﺭی ﺍﺯﺕ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺭﻡ ﻛﻪ ﺧﻮﺩﺕ حظ کنی!
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ خشونتﺑﺎﺭ ﮐﺸﺘﻦ فرد ﻣﺤﮑﻮﻡ شده ﺩﺭﻧﻬﺎﯾﺖ ﺑﺎ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﺭﺁﻣﺪﻥ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ اعدام با ﻃﻨﺎﺏ ﺩﺍﺭ ﺩﺍﺩ.
منبع: ﮐﺘﺎﺏ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻗﺪﯾﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺟﻌﻔﺮﺷﻬﺮﯼ
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚معجزات زیارت عاشورا
مرحوم آیت الله دستغیب در کتابش می فرمایند : علامه شیخ حسن فرید گلپایگانی از استاد خود مرحوم آیة اللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی نقل فرمود:
اوقاتی که در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم اهالی سامراء به بیماری وباء و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده ای می مردند روزی به همراه جمعی از اهل علم در منزل استادم مرحوم سیّد محمّد فشارکی بودیم، ناگاه میرزا محمّد تقی شیرازی تشریف آوردند و صحبت از بیماری وباء شد که همه در معرض خطر مرگ هستند. مرحوم میرزا فرمود: اگر من حکمی بدهم آیا لازم است انجام شود یا نه ؟ همه اهل مجلس تصدیق نمودند که بلی .
سپس فرمود: من حکم می کنم که شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشوراء شوند و ثواب آنرا هدیه روح شریف نرجس خانم والده ماجده حضرت حجة بن الحسن (عج) نمایند تا این بلاء از آنها دور شود اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول زیارت عاشوراء شدند. از فردای ختم، تلف شدن شیعه متوقف شد و همه روزه غیر شیعی ها می مردند به طوریکه بر همه آشکار گردیده برخی از آنها از آشناهای خود از شیعه ها پرسیدند: سبب اینکه دیگر از شما تلف نمیشوند چیست ؟ به آنها گفته بودند:
زیارت عاشوراء، آنها هم مشغول شدند و بلاء از آنها هم بر طرف گردید.
علامه فرید فرمودند:
وقتی گرفتاری سختی برایم پیش آمد فرمایش آن مرحوم بیادم آمد و از اول محرم سرگرم زیارت عاشوراء شدم روز هشتم بطور خارق العاده برایم فرج شد.
📚داستان های شگفت، مرحوم آیت الله دستغیب
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚یک فوت دو فوت
داشتم با ماشینم می رفتم سر كار كه موبایلم زنگ خورد. گفتم بفرمایید. الو.. ، فقط فوت كرد!
گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن، اگه می خوای با من دوست بشی دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد.
گفتم اگه زشتی یه فوت كن، اگه خوشگلی دو تا فوت كن. دوتا فوت كرد!
گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن، اگه هستی دوتا فوت كن. دوتا فوت كرد!
گفتم من فردا می خوام برم رستوران شاندیز، اگه ساعت دوازده نمی تونی بیای یه فوت كن، اگه می تونی بیای دوتا فوت كن. دوباره دو تا فوت كرد!
با خوشحالی گوشی رو قطع كردم. فردا صبح حسابی بخودم رسیدم. بهترین لباسمو پوشیدم و با ادكلن دوش گرفتم! تو پوست خودم نمی گنجیدم. فكرم همش به قرار امروز بود.
داشتم از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت: اگه ظهر نمیای خونه یه فوت كن اگه میای دو فوت كن!!!😁😂
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وسیله جالب
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
له شد
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مسجد آدم کش!!
در نقلی آمده است در شهر ری مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش!
هرکس چه غریب و چه اهل همان شهر، شب را در مسجد سپری میکرد فردا جنازه او را از آنجا بیرون می آوردند!
غریبه ها که از آنجا مطلع نبودند می رفتند و شب را در مسجد می خوابیدند و صبح مردم جنازه آن را بیرون می آوردند. بالاخره صبر مردم لبریز شد و تصمیم به خراب کردن مسجد گرفتند ، ولی عده ای نگذاشتند و گفتند خانه خدا را نباید خراب کرد بلکه بهتر این است شب ها در مسجد را قفل کنیم و تابلویی نصب کنیم و توضیح دهیم تا کسی وارد آن نشود!
روزی دو مسافر غریبه گذرشان به شهر خورد و تابلوی مسجد را نیز دیدند ! یکی از آنها که بسیار شجاع بود تصمیم گرفت که شب را در آنجا بماند و بفهمد که ماجرای این مسجد چیست!!
شب هنگام شد و هرچه دوستش التماس کرد که وارد مسجد نشو مرد به او اعتنایی نکرد و فقط گفت اگر کشته شدم خبر را به خانواده ام برسان و سپس تصمیم گرفت وارد مسجد شود...ادامه داستان👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونه نامرعی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💢 خدا شوخی هایش را خرید
دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار شهید جهانآرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلمبرداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلمها را بعد از شهادتم پخشکن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازهات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی؟»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر دمشق نشد حلب شهید میشوم». همان موقع این صحبتها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخیهای محمدرضا نگاه میکنم میبینم یا میدانسته و این حرفها را میزده و یا خدا شوخیهایش را خریده است.
به نقل از خواهر #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#راهی_که_شهدا_رفتند
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662