🔻 گیاه زبان مادر شوهر یا شمشیری در شب اکسیژن منتشر کرده و CO2 را جذب میکند و هوا را تصفیه و به خواب بهتر کمک میکند
• همچنین سموم معمول در هوای خانه مانند فرمالدهید، بنزن و.. را فیلتر میکند.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندی ساده برای رفع سریع تبخال
بفرستید برا اونایی که زیاد تبخال میزنن 😁🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✍🏻حاج اسماعیل دولابی ( معلم اخلاق شهید_ابراهیم_هادی ) می گفت:
خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد.
با تار، تیر و تور خودش، آدمها را
جذب می کند. مجذوب خودش می کند.
تار خدا، قرآن است .نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند.
خیلی ها را با تور خودش جذب می کند.
مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر
تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردند .
شیخ بهایی می گوید:
شد دلم آسوده چون تیرم زدی،
ای سرت گردم چرا دیرم زدی.
از وقتی بلا و مصیبت به زندگی ام آمد ، فهمیدم من ارزش دارم. ولی گلایه دارم
که چرا من را زودتر گرفتار نکردی.
سعدی هم می گوید:
بزن سیلی و رویم را قفا کن. خدایا من را بزن چون زدن های تو ارزش دارد. پنبه را وقتی می زنند، باز می شود و سفید می شود و ارزش پیدا می کند.
اگر کسی به گرفتاری ها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی ماند.این گرفتاری ها باید زمینه امید ما را فراهم بکند.
گرفتاری ها باید زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا
آشنا نیستیم، تا مصیبتی می رسد،
ناراحت می شویم. این شیوه خداست!
📚کتاب مصباح الهدی(سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خیلی خیلی زیباست👌👇
✨🌸شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
✨🌸ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
✨🌸«پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است.》
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✍وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت: موز شانزده تومان و سیب ده تومان. گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید: محمد آقا سیب چند؟ میوه فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومان! نگاه تعجبزدهام را به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
محمد آقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد و رو به من کرد و گفت: این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوهی یتیم! من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوهی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ وقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره. راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. دلم میخواست روی میوهفروش را ببوسم، میوهها را خریدم، سوار ماشین شدم و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان علیه السلام خجل بودم و با خودم میگفتم؛ ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله میکردم.
#زندگی_بی_مهدی_زندگی_با_غمهاست
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃
🌸
🍃
🔸توصیههای پیامبر در مورد نحوه آرایش و زینت به زنان🔸
✳️توصیه پیامبر در مورد عطر زنانه و مردانه:
❣️امام صادق(ع) نقل میکند که پیامبر فرمودند:
«عطر زنانه باید خوش رنگ و دارای بوی ملایم باشد و عطر مردانه باید کمرنگ و از بوی تندی برخوردار باشد.»(۱)
و آن زمان که پیامبر فهرست جهیزیه دخترش را تهیه کرد، عطر جزء یکی از کالاها بود.
✳️توصیه به تفاوت ناخن زنان و مردان:
پیامبراعظم(ص) درباره زینت و آرایش، به تفاوت میان زن و مرد توجه ویژهای داشت؛ ایشان به مردان توصیه میکرد ناخن خود را کوتاه کنید و به زنان میفرمود که ناخن خود را کوتاه نکنید و برای زینت، کمی ناخن خود را بلند نگه دارید.(۲)
📚پینوشت
۱- وسائل الشیعه، ج ۱، باب ۸۱ ، ح ۱
۲- الخطیب العدنانی، الملابس و الزینه فی الاسلام، مؤسسه الانتشار الاسلامی، ۱۹۹۹ م، چ ۱
📗منبع: کتاب پوشش و آرایش از دیدگاه پیامبر اعظم - مریم معین الاسلام
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
•
شش ﮐﻠﯿﺪ ﻃﻼﯾﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ :🌿
ﯾﮏ : ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺩﻭ : ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ من رو ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻨﺪ.
سه :ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻟﻄﻔﯽ ﮐﻪ میکنم از کسی ﺗﻮﻗﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻄﻒ ﺭو ﺩﺭ ﺣﻖ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ.
چهار :اونایی ﮐﻪ به من بدی کردن توسط خدا ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ میشن ﻫﺮﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ نشم.
پنج : ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ اونه ﮐﻪ برای ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ من رو ﺗﻨﮓ کنه
شش : ﻣﻼﮎ ﻣﻦ، ﺭﻓﺘﺎﺭ خوب باهمه آدماس نه مقابله به مثل
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 سلولی در بدن ما هست به اسم سلول قاتل !
وظیفه این سلول اینکه وقتی سلول های ناسالم وارد بدن ما میشن ، اونها رو به سرعت می کشه و بهتره بدونید که خندیدن تعداد سلولهای قاتل رو در بدن زیاد میکنه
پس بی زحمت نیشاتونو باز کنین 😃🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اینم یه ایده باحال واسه پرتغال های کال که هنوز نرسیده و یا پوست پرتغال که میخواد دور ریخته بشه...😃
برای تازه کردن هوا و از بین بردن بوی مواد شیمیایی و گرد و خاک و بهبود سرفه های خشک توی این فصل سرماخوردگی ها پرتقال را با پوست بجوشونید و بگذارید تا بخار آن توی خونه بپیچه.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل و گیاهانی عجیب غریب که شاید تاکنون هرگز ندیده باشید😳😮
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_157
باالخره روز محاکمه فرا رسید. صبح روز بیست و سوم آگوست ، یکی از مامورین به سراغم آمد و یک طرف دست
بند را به دست من و طرف دیگرش را به دست خودش قفل کرد. داخل اتوبوسی سیاه رنگ ، غیر از من، ده دوازده
نفر دیگر از متهمان و ماموران مراقبشان ، نشسته بودند. اتوبوس کوچکترین روزنه ای نداشته که بتوانیم بیرون را
ببینیم. بعد از حدود چهل و پنج دقیقه اتوبوس توقف کرد و مرا به اتاقی که یکی از درهای آن به سالن دادگاه وصل
می شد، بردند. طولی نکشید با آیفون خبر دادند که متهم را داخل سالن بیاورند. دو مامور که کاملا مراقب بودند
دست از پا خطا نکنم مرا داخل سالن بردند و به جایگاه متهمان راهنمایی ام کردند. ترس و هیجان باعث شده بود
تپش قلبم هر لحظه بیشتر شود. رئیس دادگاه ، دادستان و هیئت منصفه ، خودشان را برای سوال و جواب آماده می
کردند. سالن پر از تماشاچی بود. در ردیف اول ، سیما ، پدر و مادرش ، دکتر و همسرش ، عثمان و راج نشسته
بودند. سیما سرتا پا سیاه پوشیده بود و یک روسری تور مشکی هم روی سرش انداخته بود. به محض این که چشمم
به او افتاد، بدنم لرزید. گویی جریان برق فشار قوی از تنم عبور دادند. صورتم را به نشانه تنفر از او برگرداندم . لیدا
و آقای تدین، در جیاگاه شاکیان نگاه نفرت بارشان را از من برنمی داشتند.وکیل که کنارم نشسته بود،آهسته در
گوشم گفت به خودم مسلط باشم. سرهنگ سرش پایین بود. عثمان و راج برایم دست تکان دادند. آقای میرفخرایی
به نقطه ای خیره شده بود، شاید از این که باعث شده بود که آلبرت با ما آشنا شود، احساس گناه می کرد.
با ضربه چکش رئیس دادگاه ، جلسه رسمی شد. رئیس بعد از نگاهی به پرونده ، مرا پشت میز محاکمه فراخواند.
زانوهایم می لرزید. انگار پای چوبه دار می رفتم. وقتی در جایم قرار گرفتم، رئیس دادگاه از من خواست خودم را
معرفی کنم.
بعد از معرفی، دادستان، با اجازه رئیس دادگاه بلند شد و بعد از مقدمه ای کوتاه درباره عدالت دادگا های انگلستان ،
گفت هرکس مرتکب خلافی شود، باید به سزای اعمالش برسد. با صدای بلند ادامه داد:" آقای اسفندیاری در تاریخ
هشتم آگوست آقای آلبرت مور رو با نقشه و برنامه ای که از قبل تدارک دیده، به قتل رسونده ما معتقدیم تو این
جنایت ، شخص یا اشخاصی دست داشتن که هویت اونا بر ما معلوم نیست."
دادستان بعد از تشریح جنایت، از هیئت منصفه برایم تقاضای اشد مجازات را کرد.
رئیس دادگاه از من پرسید:" آیا ادعای دادستان رو قبول دارین؟"
با صدایی گرفته و با لحنی پشیمان گفتم :" بله"
رئیس گفت:" چرا آلبرت مور رو به قتل رساندین توضیح بدین."
آنچه در ذهنم آماده کرده بودم بیان کنم، یکباره فراموش کردم انگار زبان انگلیسی یادم رفته بود. وکیل که مرا در
وضعی نامتعادل دید، با اجازه رئیس گفت:" موکل من ایرونیه ،آن طور که باید ، به زبون انگلیسی تسلط نداره و نمی
تونه منظورش رو برسونه."....
ادامه دارد..
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662