#با_تو_هرگز_41
_سوگند خوب گوش کن همای سعادت رو شونه هات نشسته خنگ نشو
دخترم عشق هایی که تو کوچه خیابون پیدا میشن دووم نمیارن عشق بعد از ازدواج پایدارتر و قشنگتره
-دیوونه خوشی زده زیر دلت بهتر از اینو از کجا میخوای پیدا کنی
و........
خسته شدم از بس گوشه وکنایه شنیدم
_خوبه دختره همچین تحفه ایم نیست فکر کرده دختر شاه پریون
_به نظرمن که پسره رو چیز خورش کردن وال دختره که تحفه ای نیست
چش دانیال وگرفته
_دانیال از سر دختره ام زیادیه شانس آورده پسره میخوادش
_پسره عقل تو کله اش نیست این همه دختره خوب دور وبرش رفته گیر داد به این دختره که مالی ام نیست
دختره فکرکرده بهتر از دانیال گیرش میاد خواب دیده خیر باشه
-من اگه جان دانیال بودم میرفتم پشست سرم رو هم نگاه نمیکردم
-دختره ی پرفیس وافاده.............
چهارماه تمومه گوشم پر شده از این حرفا چهارماهه زنگ پشت زنگ
.همه به هر طریقی که میتونن میخوان راضیم کنن به این ازدواج زوری
دست بردارهم نیستن چهار ماهه این واون میان خونه مونو میرن هرکس یه نظری میده
خسته شدم بخدا خسته شدم دیگه نمیدونم باید چکار کار کنم
این یه جنگ بود بین من ودانیال ولی کاملا نامردانه بود .همه بر علیه یک نفر .اون که پشت سرشو نگاه میکرد همه ی اقوام وپدر ومادرشو پدر و مادر من ومیدید ونیرو میگرفت وهر روز مصمم تر از دیروز میشد ولی من چی ؟پشت سرمو نگاه میکردم خالیه خالیه همه تو تیم اون بودن
و این منو ضعیف تر میکرد دیگه نیرویی نداشتم برای جنگ حتی ستاره
هم تو گروه اون بود.
اون شب تمام شب رو بیدار موندم وفکر کردم فکرکردم وبازم فکر کردم
یه فرمانده ی خوب گاهی وقت ها بهتره عقب نشینی کنه وبعد خودشو
آروم وبی سروصدا آماده کنه برای یک شبیخون عالی .یه استراحت کوتاه
یک شکست ظاهری وبعد نقشه ی بهتر وضربه ی نهایی .پیروزی نهایی
پیروزیه که مهمتر بود .
ومن اونشب همون تصمیم وگرفتم تصمیم گرفتم این جنگ نابرابر رو تبدیل به یک جنگ تن به تن کنم. من درمقابل دانیال .رودر رو بدون هیچ فرد اضافی یه دوئل واقعی. دوئلی که این بار مطمئنم پیروزش منم.
مغلوب ظاهری جنگ اول فاتح جنگ نهایی بود
این افکار بهم نیرو میداد.من تصمیم نهایی امو گرفتم فعلا توپ ومیدان
رو به دانیال میدم تا هر وقت که بتونه بتازه وبعد نوبت منه
حرف های ستاره تو گوشم زنگ میزد
-سوگند بسه دیگه تمومش کن به حد کافی زجر کشیده من حالشو درک میکنم توهم دیگه لگد به بخت خودت نزن اون میتونه خوشبختت کنه
بخاطر یه بازی بچه گونه زندگیتو خراب نکن گذشته ها گذشته حتی برای من
اما من هنوزم از اون متنفرم
بسه دیگه تو داری خودتو وزندگیتو بخاطر یه افکار قدیمی ویه بازی بچه
گونه که بین ما بود خراب میکنی متنفرم متنفرم آخه واسه چی ؟ تو که از
اون بیچاره جز عشق وعاشقی چیزی ندیدی اگه قضیه برا من تموم شده ست برا تو هم باید تموم شه
-ولی من مطمئن نیستم
_از چی؟
_از این که برا تو تموم شده
-زمان همه چیز رو حل میکنه هم برای من هم برای تو دانیال همه چیز رو درست میکنه من مطمئنم اون میتونه عاشقت کنه همه ی نفرتت از بین میره مطمئنم یه روز با نا باوری به گذشته ات نگاه میکنی و میگی
واقعا این من بودم که اینقدر از دانیال بدم میومد مطمئنا اون روز میگی
نه ابدا من هیچ وقت از اون بدم نمیومد آخه اصلا مگه میشه آدم از همچین آدمی بدش بیاد
-ولی من نمیخوام عاشقش بشم
_عشق یه فرصته از دستش نده این نعمته که عاشق کسی بشی که عاشقته
_مزخرف نگو
نترس تو برو جلو همه چیز رو به راه میشه فکر منم نکن من همه چیزو فراموش کردم برو به زندگیت برس خوشبختی بزرگی انتظارتو میکشه
این خوشبختی رو فقط شماها می بینید من تو این زندگی جز بدبختی چیزی نمیبینم
تو برو بقیه شو بسپار به روزگار
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_42
ومن فردا دارم میرم .دارم میرم که به همه نشون بدم که اشتباه فکرمیکردن همه چیز اونی نیست که اونا میبینند
صبح تصمیم گرفتم با خود دانیال صحبت کنم زنگ زدم گوشیش
الو بفرمایید
_سلام
با تردید گفت: سلام
-شناختی؟
بله که شناختم انتظار داشتی بعد این همه مدت فرشته ی عذابم رو نشناسم .اما فکر کنم دارم خواب میبینم
_نه خواب نیستی بیدار بیداری زنگ زدم حرف اول وآخر وبزنم
_بفرمایید من دربست در خدمتم
-میخواستم بپرسم ببینم تو نمیخوای دست ازکارهات بکشی
_کدوم کارها
_همین که همه رو بر علیه من کردی
_برعلیه تو؟غلط میکنه کسی برعلیه تو شه خودم جلوش وایمیستم
- زنگ زدم بگم تمومش کنید من ازت بارها خواسته م که از درخواستت منصرف شی
من هم بارها گفتم امکان نداره فکر کنم این همه مدت هم ثابت کردم
_یعنی تو هنوزم سر حرفت هستی
_با اطمینان کامل
_پس نمیخواید منصرف شید
-اصلا و ابدا
مطمئنی؟
_هیچ وقت تو زندگیم اینقدر مطمئن نبودم
کردم وآهی کشیدم
دانیال:چیزی شده؟
-نه اگر این همه مطمئنی ایرادی نداره میخوام باهات صحبت کنم
_در مورد چی؟
-آینده
صداش خوشحالتر شد:واقعا؟
- فردا ساعت ۵ همون کافی شاپ قبلی .منتظرت هستم خداحافظ
گوشی رو قطع کردم.
فردا روز بزرگی بود روزی که شاید تا اخر عمرم از اومدنش پشیمون بشم
شایدم نه .افکار گنگ ونامفهومی داشتم گاهی منصرف میشدم وگاهی
مصمم تر گاهی ناراحت گاهی خوشحال
فردا روز سرنوشت سازی بود هیچ کس از افکارم خبر نداشت اگه کسی
میفهمید نمیذاشت کاری کنم اما من قرار نبود به کسی بگم اگه کسی
میفمید که دارم میرم آینده مو خراب کنم نمیذاشت شایدم میذاشتن
چون همه به دانیال اعتماد داشتن ولی من به خودمم مطمئنن تر بودم
من اونا از کرده ی خودش پشیمون میکنم
با این افکار لبخندی به خودم زدم من قوی ترم.....
شب با مادرم صحبت کردم بهش گفتم فردا میخوام دانیال رو ببینم حرف
اول وآخررو بزنم وجواب نهایی رو بدم ازش خواستم خودش با پدرم
صحبت کنه مامان ازم پرسید جواب نهایی یعنی اینکه میخوای بله بگی؟
گفتم :آره میخوام تمومش کنم
مامانم خوشحال شد آروم اومد جلو وپیشونی مو بوسید:آفرین من میدونستم آخرش سر عقل میای تو دختر عاقلی هستی
_لبخند تلخی زدم تا عمق دلم سوخت اینا چه خوش خیالن
مادرم رفت ومن به آینده ای که خودم تصورمیکردم واینده ای که اونا
میدیدن فکرمیکردم چه قدر باهم تفاوت داشتن اونا خوشی وخوشبختی
میدن دوتا جوون عاشق میدیدن ویه زندگی عاشقانه ولی من چی؟.......
تلخیه آینده جلو چشممه آینده اونی نیست که اونا تصورمیکنن زندگی
فیلم هندی نیست که اخرش خوش بشه
زودتر رفتم سر قرار سریه میز نشستم دور وبرمو نگاه کردم. دلم به حال خودم سوخت وقتی دیدم دختر وپسرهای جوون سر یه میز نشستن وچه عاشقونه همدیگرو نگاه میکنن وبا هم صحبت میکنن میگن
میخندن تودلم به خودم خندیدم :غصه نخور شاید توهم یه روزی عاشق
بشی شایدیه روزی توهم مثل اینا با کسی که دوستش داری بیای اینجا...ولی نه من اینجا نمیام چون اونوقت شاید گذشته ی تلخم به یادم بیاد گذشته ای که آینده ی امروز منه درهر حال تلخ خواهد بود
ولی مطمئنم با عشقم اینجا نمیام جایی که یه زمانی با دانیال اومدم
توش و نقشه ی روزهای تلخ آینده مو کشیدم
همینجور زل زده بودم به یکی از همین زوج های عاشق پسره داشت تو گوش دختره حرف های عاشقونه میخوند ودختره لبخند ملیحی میزد وخودشو براش لوس میکرد اینارو میشد از رفتارشون خوند.پسره یه جعبه ی کادو گذاشت رومیز ودختره با عشوه شروع کرد به باز کردنش.....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 چگونه طلای اصل را تشخیص بدیم؟
• ابتدا طلا را کاملا تمیز کنید و سپس با قطره چکان چند قطره « سرکه » روی آن بریزید و چند لحظه صبر کنید؛ هر گونه تغییر در رنگ طلا نشان میدهد شما یک طلای تقلبی خریده اید !
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند_پوست_کندن_سیب_زمینی_آبپز
چقدر راحت بود👍😍
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی قوطی های رب و کنسرو را هم دور نریزید 😃🙌
چند نمونه ایده های خلاقانه با قوطی های فلزی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 میخواهید سریعا از شر درد دندان خلاص شوید؟
• ۱ قاشق چای خوری سیر له شده را با نصف قاشق چای خوری نمک ترکیب کنید و خمیر حاصل را روی دندان بگذارید و ۱ تا ۲ ساعت بعد آبکشی کنید و تاثیر آن را ببینید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 تا حالا فکر کرده بودید که سوراخ قاشق ماکارونی برای چیه؟؟
این سوراخ مثل پیمونه برنج هست و مقدار ماکارونی رد شده ازش سهم کافی برای غذای هر نفر رو نشون میده.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند_پوست_کندن_سیب_زمینی_آبپز
چقدر راحت بود👍😍
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 چگونه طلای اصل را تشخیص بدیم؟
• ابتدا طلا را کاملا تمیز کنید و سپس با قطره چکان چند قطره « سرکه » روی آن بریزید و چند لحظه صبر کنید؛ هر گونه تغییر در رنگ طلا نشان میدهد شما یک طلای تقلبی خریده اید !
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستان_آموزنده
روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟
وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید.
سلام کرد و جواب گرفت.
به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم.
این بود که راه خارج از شهر را گرفتم.
اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم.
بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد
چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژدهی برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست.
بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت بزیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت.
وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده.
چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه باز زبانت را به مدفوع سگ من بزنی.
وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج.
چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
در یک روستایی گاوی داشتند که چند خانواده از شیر آن استفاده میکردند و منبع روزیِ آنها بود یک روز گاو خواست تا از کوزه بزرگی آب بخورد اما سر گاو درون کوزه گیر کرد مردم روستا اول خواستند کوزه را بشکنند اما گفتند نزد ریش سفید برویم تا شاید راه چاره بهتر ببیند. ریش سفید گفت سر گاو را ببرید، بریدند و گفتند : هنوز سر گاو در کوزه مانده! ریش سفید گفت حالا کوزه رابشکنید! وچنین کردند. ریش سفید رفت و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشست. مردم گفتند ای ریش سفید ناراحت نباشید هم گاو و هم کوزه فدای شما.
گفت من ناراحتِ گاو یا کوزه نیستم، از این ناراحتم که اگر شما من را نداشتید میخواستید چگونه امورات زندگی خود را بچرخانید!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
شخصی را قرض بسیار آمده بود.
تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است.
تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.
آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
تاجر گفت:
آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...!
در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662