eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
مغازه دار‌ محل، هر روز، صبح زود ماشین سمندش را در پیاده رو پارک میکند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند. سوپرمارکتی، نصف بیشتر اجناس مغازه اش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است. کارمند اداره، وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند، یا به ناهار و نماز میرود و یا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند. بساز بفروش، تا چشم صاحبان آپارتمان را دور میبیند، لوله ها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب میزند در حالی که پولش را پیشتر گرفته است. کارمند بانک، از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره میزند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیوفتد! استاد دانشگاه، هر جلسه بیست دقیقه دیر میاد و قبل از اتمام ساعت، کلاس را تمام میکند جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را بنام خودش چاپ میکند. دانشجو پول میدهد، تحقیق و پایان نامه را کپی شده میخرد و تحویل دانشگاه میدهد تا صاحب مدرک شود. پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمیکند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود. همه اینها شب وقتی به خانه می آیند، هنگامی که تلگرام را باز میکنند از فساد، رانت، بی عدالتی، تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پستهای روشنفکری را لایک میکنند. همه هم در ستایش از نظم و قانونمداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان میرسد، آن میکنند که میخواهند. جامعه با من و تو، ما میشود، قبل از دیگران به خودمان @Dastan1224
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
🔆 🔸عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید (دنیا را فریب دهید) 🔹پرسیدند: چگونه؟ 🔸فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید @Dastan1224
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
🌺🍃روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور، به هنگام مناجات عرض كرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیك! سپس عرض كرد: ای پروردگار اطاعت كنندگان! جواب آمد:‌ لبیك! سپس عرض كرد:‌ ای پروردگار گناه كاران! موسی علیه السلام شنید: لبیك، لبیك ، لبیك! حضرت گفت: خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟🍃🍃🍃 📚 کتاب قصص التوابین (ص @Dastan1224
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
🔴 پوستر| هفته دفاع مقدس گرامی باد رهبر معظم انقلاب : 🔹هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند، آن را استخراج کند و مصرف کند و سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کند. @Dastan1224
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
♦️ زندگی شیرین‌تری خواهیم داشت اگر... اگر محدودیت‌های دنیا را باور کنیم، زندگی راحت‌تری خواهیم داشت. اگر تلخی‌های دنیا را باور کنیم، زندگی شیرین‌تری خواهیم داشت. اگر قیامت و حساب و کتاب را باور کنیم،شدیدا سرگرم تنظیم پرونده اعمالمان خواهیم شد و دائما به دنبال افزایش امتیازاتمان می‌شویم و از این سرگرمی لذت خواهیم برد. استاد @Dastan1224
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
‌# داستان خیلی وقت بود که نبود. یه روز اتفاقی تو خیابون دیدمش و گفتم کم پیدایی...گفت آره... کم کم پیدا میشم. دارم خودم رو پیدا می کنم! گفتم مگه گم شده بودی؟ گفت آره... تو خواب و رویا ... تو فکر و خیال... بعد یه لبخند زد و گفت خوبم...خیالت راحت. وقتی پیدا شدم میام و حرف می زنیم. چند ماه طول کشید تا پیدا شد. گفتم تعریف کن. گفت خوبم. گفتم از قبل تر تعریف کن. گفت مثل یه خواب بود. تا حالا شده خوابی ببینی که دوست نداشته باشی بیدار بشی؟ دوست نداشتم بیدار بشم. اول خواب شیرین بود تا خوابم سنگین بشه. تا بیدار نشم. بعد همه چی شکل یه کابوس شد. کسی اومد تو زندگیم که کنارش تنهاترین آدم دنیا شدم. می دونی وقتی کسی تو زندگیت نیست ، نیست دیگه... مهم نیست. ولی وقتی کسی تو زندگیت هست و انگار نیست همه چی فرق داره. من با اون تنها تر شدم. دیگه حتی خودم رو هم نداشتم. کسی بود که نه فکرش ، نه دلش‌، نه روحش کنارم نبود. دستش رو گرفتم و گفتم چرا موندی کنارش؟ خندید و گفت اون خواب شیرین روزای اول باعث شد کابوس روزای بعد رو به بیدار شدن ترجیح بدم! انقدر خوابم عمیق بود که متوجه نمی شدم چقدر حالم کنارش بده. تو چشماش نگاه کردم و گفتم چی شد که بیدار شدی؟ گفت یه روز یادم اومد چقدر قوی و خوشحال بودم. بعد یه نگاه به خودم انداختم و دیدم نه قوی هستم و نه خوشحال... پس چشمام رو به روی حقیقت باز کردم و تازه فهمیدم چه روزایی رو گذروندم. حالا بیدارم و دیگه تنها نیستم. چون خودم رو دوباره پیدا کردم. وقتی داشت می رفت ازش پرسیدم دلت برای اون خواب شیرین تنگ نشده؟ گفت نه ... دیگه نه ... چون یاد گرفتم دلم فقط برای خودم تنگ بشه. برای قوی ترین و خوشحال ترین آدمی که بودم. @Dastan1224
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
کوتاه و آموزنده 🌹 پاداش یک گواهی 🌹 حضرت یوسف علیه السلام در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آن جوان افتاد. گفت: یوسف! این جوان را می‌شناسی؟ یوسف(ع) گفت: نه! جبرئیل گفت: این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد. 🌹 حضرت یوسف(ع) گفت: عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد. با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباس‌های پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند. 🌹 حضرت جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف(علیه السلام) گفت: مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم می‌کنی؟ 🌹 جبرئیل گفت: تبسّم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو که مخلوق هستی، بواسطه ی یک شهادت بر حق در زمان کودکی از این همه إنعام و احسان برخوردار شد. حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟! @Dastan1224
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
هدایت شده از  تبلیغات پر بازده هادی
دیگه صدای شوهرم در اومده بود از این که این همه اوضاعم خراب بود 😬😬 مهمون که میومد خونم، همه لباسارو از وسط پذیرایی می ریختم تو اتاق بچه ها🤐 اما الآن اوضاعم فرق کرده با برنامه هایی که دارم💯😃😍 ✅ نمازامو اول وقت می خونم😎 ✅همیشه آماده پذیرایی مهمونم🙊 ✅خونه زندگیم مثل دسته گل شده🌸 ✅ساعت خوابم تنظیم شده😵 طعم واقعی زندگی رو با چشیدم https://eitaa.com/joinchat/1996292153C5f1987f178 https://eitaa.com/joinchat/1996292153C5f1987f178
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
📚 🏥 داستان زیبای «این قانون بیمارستان» پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خون‌آلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش می‌کنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.»🚘 پرستار گفت: «این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»💳 پیرمرد گفت: «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی‌شناسم. خواهش می‌کنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم می‌کنم و براتون میارم.»🙏 پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.» اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: «این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.»💸 صبح روز بعد همان دکتر سر مزارِ دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می‌اندیشید. واقعا پول این‌قدر با @Dastan1224
۳۱ شهریور ۱۴۰۰
در زمان خلافت حضرت علی (ع) در کوفه، زره آن حضرت گم شد و پس از چند روز نزد یک مسیحی پیدا شد. حضرت علی (ع) او را نزد قاضی برد و اقامه ی دعوی کرد که این زره از آن من است؛ نه آن را فروخته‌ام و نه به کسی بخشیده‌ام و اکنون آن را نزد این مرد یافته ام. قاضی به مسیحی گفت: خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می‌گویی؟ مسیحی گفت: این زره مال من است، در عین حال گفته ی مقام خلافت را نیز تکذیب نمی کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضی رو کرد به حضرت علی (ع) و گفت: تو مدعی هستی و این شخص منکر است؛ بنابراین بر تو است که بر مدعای خود شاهد بیاوری. حضرت علی (ع) خندید و گفت: قاضی راست می‌گوید؛ ولی من شاهدی ندارم. قاضی روی این اصل که مدعی، شاهدی ندارد به نفع مسیحی حکم داد و او هم زره را برداشت و رفت؛ ولی مرد مسیحی که خود بهتر میدانست زره مال چه کسی است، پس از آن که چند گامی برداشت وجدانش برآشفت شد و برگشت و گفت: این روش حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاء است و اقرار کرد که زره از آن امام علی (ع) است. طولی نکشید که او را دیدند در حالی که مسلمان شده بود و با شوق و ایمان زیر پرچم علی(ع) در جنگ نهروان می‌جنگید. سایه، پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا؟ آفتابی چون علی در سایه ی پیغمبر است! [1]: اشتباه قاضی این است که طبق علمش که علی (ع) را خلیفه ی رسول خدا (ص) و معصوم از گناه و اشتباه می‌داند (یا باید بداند)، عمل نکرده و از آن حضرت نیز مانند دیگران شاهد می‌طلبد. (شاید علت لبخند آن حضرت که در ادامه می‌خوانید همین بوده است. ) 📙داستان راستان / 22 - 21: به نقل از: بحار الأنوار 598/9: الامام علی صوت العدالة الانسانیة / 63. @Dastan1224
۳۱ شهریور ۱۴۰۰
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 در کتاب مظفرنامه چنین حکایت شده که در ایران گوشت از قرار هر کیلو دو ریال بوده ،روزی قصابی های تهران خودسرانه گوشت را یک ریال گران کردند. مردم چون چنین دیدند عصبانی شدند و به خیابانها ریخته و بر علیه قصاب ها شعار دادند! این خبر به گوش مظفرشاه رسید و اعضاء دولت برای آرام کردن مردم از او کمک خواستند! سلطان صاحب قران فکری کرد و گفت: بروید و به قصاب ها بگویید گوشت را دو ریال گران تر از آنچه خود گران کرده اند به مردم بفروشند! یعنی هر کیلو گوشت شد از قراری پنج ریال! مردم چون دیدند قیمت گوشت بالاتر رفته این بار به خیابانها ریخته و این بار مغازه ها را به آتش کشیدند هیئت دولت نزد قبله عالم رفتند و به عرض همایونی رساندند که تدبیر شاه شاهان کارساز نشد و مردم این کردند و آن نمودند! این دفعه مظفرالدین شاه گفت: حالا بروید و یک ریال گوشت را ارزانتر کنید! یعنی هر کیلو گوشت شد چهار ریال! و مردم هم پس از آن چون دیدند گوشت یک ریال ارزانتر شده برای سلامتی شاه دست به دعا شدند و در خیابان ها نماز شکرانه خواندند! به این اقتصاد مظفری گفته میشود. @Dastan1224
۳۱ شهریور ۱۴۰۰