eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💖داستان های مادر خوبی ها💖 💍انـگشتری بهـشـتی 🌺🍃روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها از پدر خود، رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله تقاضاى يك انگشتر نمود؟ پيامبر اسلام به دخترش فرمود: آيا مى خواهى تو را به چيزى كه از انگشتر بهتر است ، راهنمائى كنم ؟ 🌸🍃هر موقع كه نماز شب را خواندى ، خواسته خود را از خداوند در خواست نما كه برآورده خواهد شد. پس چون حضرت زهراء سلام اللّه عليها حاجت خود را از خداوند متعال طلب كرد، ندائى شنيد: اى فاطمه ! آنچه مى خواستى برآورده شد و هم اكنون زير سجّاده جانماز مى باشد. 🌼🍃حضرت زهراء سلام اللّه عليها، سجّاده را بلند نمود و انگشترى از ياقوت زير آن بود؛ برداشت و بسيار خوشحال گشت و خوابيد. در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و سه ساختمان قصر زيبا، حضرت را جلب توجّه كرد؛ لذا سؤ ال نمود كه اين قصرها براى كيست ؟ 🌹🍃پاسخ شنيد: براى فاطمه ، دختر محمّد صلّلى اللّه عليه و آله مى باشد، حضرت داخل يكى از آن قصرها شد كه بسيار مجهّز و زيبا بود، در اين ، بين چشمش به تختى افتاد كه سه پايه داشت ، سؤ ال نمود: چرا اين تخت سه پايه دارد؟ گفته شد: چون صاحبش از خداوند انگشترى خواست ؛ پس يكى از پايه هاى اين تخت براى او انگشترى ساخته شد. چون صبح شد، حضور پدرش رسول خدا آمد و جريان خوابش را بيان نمود، حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: فاطمه جان ! دنيا براى شما و پيروان شما آفريده نشده است ؛ بلكه آخرت براى شماها خواهد بود و بهشت وعده گاه ما و شما مى باشد. 💐🍃و سپس افزود: اين دنيا ارزشى ندارد، بى وفا و از بين رفتنى است و غرورآور و فريبنده خواهد بود. هنگامى كه حضرت زهراء سلام اللّه عليها به منزل خويش آمد، آن انگشتر را زير جانمازش نهاد و از آن منصرف گرديد. و چون شب فرا رسيد خوابيد، در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و همين كه عبورش در آن قصر به همان تخت افتاد، ديد كه بر چهار پايه استوار گشته است ، وقتى علّت را جويا شد. 🌺🍃گفتند: صاحبش انگشتر را برگردانيد و تخت به همان حالت اوّليّه خود چهار پايه بازگشت. 📚بحارالا نوار: ج 43، ص 47 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 *حکایتی زیبا*📚 📌 *روزي زني بچه ي شيرخوارش را در بغل گرفته بود و از روي پلي كه روي شط آب بود مي گذاشت .* 💥 *ناگاه بر اثر ازدحام جمعيت به زمين خورد و بچه اش در آب افتاد ، فرياد زد:* 💎 *«مسلمانان ! به فرياد برسيد.»* 🔖 🌊 *قنداقه ي بچه روي آب حركت كرده و مادر در حالي كه از مردم استغاثه مي كرد به دنبال او مي رفت ، تا به جايي رسيد كه مقداري از آب رودخانه وارد قسمتي مي شد كه براي گردش سنگ آسياب تهيه ديده بودند .* 📌 *از قضا كودك هم وارد اين قسمت شد .* 😱 *مادر ديد الان فرزندش همراه آب در زير سنگ آسياب له خواهد شد و يقين كرد كه ديگر كسي نمي تواند او را نجات دهد .* 🔖 ♨ *️آن لحظه كه نزديك فرو رفتن كودك بود ، سر به آسمان بلند كرد و فقط يك كلمه گفت :* ❤ *️«خدا» ،*❤ 🛁 *️فورا آب متوقف شد و روي هم متراكم گرديد !* 📍 *مادر با دست خود كودكش را برداشت و شكر الهي را به جاي آورد .* http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💠رسول خدا(ص) 👈نشستن مرد در کنار خانواده اش،نزد خداوند دوست داشتنی تر از اعتکاف در مسجد من است 📚میزان الحکمه،ج۴،ص۲۷۸ ⚠️قابل توجه آقایون و خانمایی که سرشون همش تو گوشیه😁 🆔http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 امشب🌙 یڪ سبد محبت💕 یڪ دنیا عشق💘 یڪ عالم خوشبختے🌷 یڪ دشت لالہ🌹 یڪ ڪوه دوستے💞 یڪ آسمان ستاره🌟 یڪ جهان زیبایے😍 یڪ دامن نیڪ نامے🌸 و یڪ عمر سرفرازے💫 از خداوند براتون خواهانم✨ 🌸 🍃 🌸 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 هرگاه به هر امامی سلام دهید خــــــود آن امام جواب ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣ ولی اگر کسی بگوید: ❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣ همه‌ی امامان جواب میدهند … می‌گویند: چه شده است که این فرد نام مادرمان را برده است !؟ السلام علیکِ یا فاطمهُ الزهراء(س) تا ابد این نکته را انشا کنید پای این طومار را امضا کنید هر کجا ماندید در کل امور رو به سوی حضرت زهرا کنید... 🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
با سستی بلند شدم و به طرف در رفتم.مادر لیلا در یک کت و شلوار زرشکی،کنار در ایستاده بود و اخم هایش در هم بود.بعد لیلا وارد شد.مثل یک ملکه زیبا شده بود.صورتش مثل یک عروسک زیبا و رویایی شده بود.موهایش را دور یک تاج زیبا و درخشان جمع کرده بودند و چند حلقه تابدار در صورتش رها شده بود.لباسش واقعا زیبا بود.بالاتنه سنگ دوزي شده،کمر تنگ و یک دامن پف داربا دنباله بلندي که در دست چند دختر کوچک و زیبا،حمل می شد.دسته گلی از گلهاي رز لیمویی و نرگس و زنبق که به زیبایی کنار هم قرار داشتند،در دست داشت.با دیدن من وشادي،لبخند زیبایی زد و به طرف من آمد.جلو رفتم و گفتم:لیلا،این واقعا تویی؟...چقدر خوشگل شدي. خنده اي کرد و گفت:راست میگی؟خوب شدم؟ سرو صداي دست زدن و هلهله،نگذاشت تا جوابش را بدهم.لحظه اي بعد،مهرداد هم وارد شدتا به مهمانان خوش آمد بگوید.اولین بار بود که از نزدیک می دیدمش،البته عکسش را دیده بودم ولی خودش با عکسش تفاوت بسیار داشت.با دقت نگاهش کردم.کاملا مشخص بود که خیلی پرسن و سال تر از لیلا است.موهاي کنار شقیقه اش کاملا سفید شده بود و موهاي جلوي سرش هم کم پشت بود.چشم و ابرویی مشکی داشت،با بینی استخوانی و عقابی،سبیل کم پشتی هم پشت لبش به چشم می خورد.کنار چشمهایش هنگام لبخند زدن پر از چین هاي ریزمی شد،صورت لاغر و گونه هاي فرورفته اي داشت.روی هم رفته،قیافه اش حسابی توي ذوقم زد. گلرخ آهسته کنار گوشم گفت: - حیف از لیلا! بیشتر از آن،تحمل سرپا ایستادن را نداشتم.عروس و داماد خرامان و دست در دست به طرف مهمانان می رفتند تا خوش آمد بگویند.خسته روي صندلی ام افتادم و به مادر لیلا که دور از چشم بقیه،اشک هایش را پاك می کرد،خیره شدم.بقیه مراسم را فقط نظاره می کردم.تمام گرسنگی ها و نخوردن ها،انگار امشب در من اثر کرده بود.سالن دور سرم می چرخید.سرو صداها انگار از دوردست می آمد.چشمانم سیاهی می رفت و قیافه آدمها را درهم و تاریک می دیدم.هرچه گلرخ و شادي با من صحبت می کردند متوجه حرفشان نمی شدم و فقط سرم را تکان می دادم.چند بار لیلا کنارم آمدو نشست.به سختی تمرکز کرده بودم تا بفهمم چه می گوید.صدایش گنگ بود.مهتاب،چرا انقدر لاغر شدي؟زیرچشات گود افتاده،چی به روزت آوردي؟دهانم را بدون اینکه بتوانم جواب بدهم،باز و بسته می کردم.دوباره صدایش را شنیدم:- تورو خدا یک شیرینی بزار دهنت،انگار داري می میري...بعد صداي گلرخ بلند شد:اینجا که مامان نیست ببینه داري می خوري،یک چیزي بخور،رنگ و روت خیلی پریده...بعد سر و صداها قاطی شد.دوباره صداي بلندي شنیدم.انگار مادر لیلا بود.- خانمها،بفرمایید.شام سرد شد.به میز شام نگاه کردم.لیلا و مهرداد هنوز جلوي دوربین در حال غذا خوردن بودند.گلرخ دستش را زیر بازویم انداخت:مهتاب جون،پاشو بریم سر میز شام.با سستی بلند شدم.سرم گیج می رفت و پاهایم می لرزید.لحظه اي به میز شام رنگین خیره شدم و بعد در بغل گلرخ ازحال رفتم. چشم باز کردم اطرافم سکوت بود. لحظه اي فکر کردم در اتاقم و در میان رختخوابم هستم. اما بعد با دیدن زن سفید پوشی که بالاي سرم آمد و چیزهایی در دفتر درون دستش یادداشت کرد فهمیدم که در بیمارستان هستم. سرم سنگین و دهانم خشک بود. به سختی سرم را چرخاندم و به اطرافم نگاه کردم. مبل کوچکی با رویه چرم کنار تختم خالی بود.روي میز یک گلدان پر از گل مریم و رز بود. یک سبد گل بزرگ هم روي یخچال کوچک اتاق به چشم می خورد. بعد در اتاق باز شد و پدرم وارد اتاق شد. با دیدن چشم باز من لبخند زد و با بغض گفت : - الهی شکرت .بعد سرش را از در بیرون برد و گفت : بیایید چشمانش بازه ... و لحظه اي بعد اتاقم پر از سر و صدا و هیاهو شد. مادرم سهیل گلرخ لیلا شادي عموفرخ و زن دایی ام همه با هم داخل شدند و شروع به حرف زدن با من و با یکدیگر کردند. خسته و بیحال چشمانم را دوباره بستم.وقتی دوباره چشم گشودم سر و صدایی نبود. تشنه بودم . سرم را به کندي چرخاندم چشمم به مادرم افتاد که منتظر روي مبل نشسته بود مادرم هم لاغر و تکیده شده بود. چشمانش سرخ بود. با دیدنم بلند شد و کنار تختم ایستاد. - مهتاب جون درد و بلات تو سر مادرت بخوره نزدیک بود بمیري از ضعف و کم خونی آخه چرا اینکاو می کنی ؟حوصله بحث مجدد با مادرم را نداشتم. بنابراین چشمانم را دوباره بستم تا مجبور نباشم جوابی بدهم. بعد صداي پدرم را شنیدم:- مهتاب ما صلاح تو رو می خوایم اما حالا که تو داري با زندگی خودت بازي می کنی حرفی دیگر است ... ما دیگه کاسه داغتر از آش نیستیم. انگار همه جوونها خودشون شخصا باید سرشون به سنگ بخوره حرفی نیست ... داستان و رمان مذهبی 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨ ♥️ ✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟ 🌸امام صادق(ع) فرمودند: زيارت ‌عاشورا را زياد بخوان.. آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟ •{ اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنی‌شَفاعَهَ‌الْحُسَیْنِ‌یَوْمَ‌الْوُرُودِ }• یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن... کانال داستان و رمان مذهبی باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو 👇🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃 💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
🔹من از محاسبه ثواب عاجزم🔹 ✨🌹رسول خدا (صلى‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد( یعنی یک میلیون ) و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد . آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم . ✨🌹رسول خدا (صلے‌الله‌علیه‌و‌آله‌) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبه ثواب صلوات عاجزم. 💙اللّٰهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وآل مُحمّد وَ عَجّل فَرَجهُم💙 آثار و برکات صلوات ص ۳۰ ↶کانال داستان و رمان مذهبی باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو 👇🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
بارقه اي از امید در دلم روشن شد. شاید پدر و مادرم راضی شده اند. از شدت ضعف بی حال بودم و زود خسته می شدم.به بازویم سرم وصل بود و براي ناهار و شام برایم کباب یا جوجه می آوردند که با اشتها می خوردم. آخر شب وقتی همه رفتند به فکر فرو رفتم. مادرم می خواست شب پیش من بماند که به اصرار خودم رفت. رفتارش خیلی نرم و ملایم شده بود به گمانم حسابی ترسیده بود و می ترسید باز هم کار دست خودم بدهم. احتمال می دادم سهیل و گلرخ حسابی پخته بودنش و از آینده و جنون من و رفتار بچه گانه ام ترسانده بودنش. در فکر بودم که در اتاق آهسته باز شد فکر کردم پرستار باشد سرم را برگرداندم در میان تعجب من حسین داخل شد. دسته گلی در دست داشت. به نظرم او هم لاغرترشده بود. با دیدن چشمان باز من جلو آمد و سلام کرد . با لبخند گفتم : تو چطور آمدي ؟ .... وقت ملاقات خیلی وقته تموم شده ...حسین خندید : انقدر پایین منتظر شدم تا پدر و مادرت رفتند. بعد سبیل نگهبان دم در را چرب کردم و آمدم خانم خودم را ببینم.با ضعف دستم را جلو آوردم وگفتم : لطف کردي . حسین روي مبل نشست صدایش غمگین بود همه اش تقصیر منه تو به خاطر من اینهمه مدت به خودت سخت گرفتی و روزه دار بودي...متعجب پرسیدم : کی بهت گفت ؟حسین سرش را تکان داد : لیلا اومده بود برات ثبت نام کنه من هم آمده بودم تورو ببینم. اونجا بهم گفت آوردنت بیمارستان چون دو هفته است که به جز نون و آب هیچی نخوردي. الهی من بمیرم که به خاطر من روسیاه تو این گرفتاري گیرکردي ....حرفی نزدم. دوباره صداي بغض آلود حسین بلند شد : - مهتاب تصمیم گرفتم همین الان برم پیش پدر و مادرت و بگم حاضرم خودمو از زندگی دخترشون بکشم کنار من راضی به رنج تو نیستم.عصبی گفتم : دوباره شروع کردي حسین ؟ تو همینطوري می جنگیدي ؟ اگه یک کم رنج و زحمت می کشیدي حاضربودي خودتو تسلیم کنی ؟حسین دماغش را بالا کشید : مهتاب من براي تو ناراحتم وگرنه خودم حاضرم هر بدبختی رو تحمل کنم به خدا حاضرم از گرسنگی بمیرم تو دست دشمن اسیر باشم چه می دونم ... ولی تو اذیت نشی .خندیدم و گفتم : لازم نکرده من هم دیگه اذیت نمی شم فکر کنم پدر و مادرم کمی نرم شدن فردا از بیمارستان مرخص میشم. تو بعد از ظهر یک زنگ به بابام بزن و دوباره باهاش حرف بزن احتمالا این بار جوابش فرق می کنه.حسین از جا پرید : راست می گی ؟ از کجا فهمیدي ؟دستم را بالا آوردم : مادر و پدرم حرفهایی می زدن که معنی اش رضایت بود. می ترسن این بار دیگه من بمیرم و داغم به دلشون بمونه . حسین صدایش می لرزید :- خدا نکنه از خدا می خوام هیچ روزي رو بدون تو نبینم.دیگه احساس ضعف و بی حالی نداشتم از عشق حسین سرشار بودم و دلم می خواست زودتر از بیمارستان مرخص شوم و تکلیفم مشخص شود.صبح فردا پدرم دنبالم آمد و پس از پرداخت صورتحساب بیمارستان با کمک سهیل مرا سوار ماشین کرد و به طرف خانه راه افتاد. در میان راه سهیل با ملایمت گفت : - خدا خیلی رحم کرد مهتاب تو رو خدا بچه بازي رو کنار بذار. بی حال گفتم : وقتی به حرفهاي منطقی ام کسی گوش نمی ده مجبورم با این کارهاي بچگانه توجه بقیه رو به خودم و خواسته هاي معقولم جلب کنم.صداي پدرم غمگین و گرفته بلند شد : مهتاب انقدر حرف بیخود نزن من و مادرت اگه حرفی میزنیم چون آینده رو می بینیم نه مثل تو که از روي احساس فقط همین امروزت رو می بینی این پسر بچه خوبیه حرفی نیست ولی مهتاب مریضه می فهمی ؟ هیچ معلوم نیست تا کی زنده بماند.عصبی گفتم : عمر دست خداست از کجا معلوم شاید من زودتر بمیرم شاید دارویی براي امثال حسین کشف بشه و نجات پیدا کنن. پدرم پوزخندي زد : شاید اما اگر ! با این حرفها نمی شه زندگی کرد. باید واقعیت رو درك کنی .به میان حرف پدرم دویدم : واقعیت اینه که من انتخاب خودم رو کردم و پاي همه چیز هم وایستادم اینو بدونید اگه موافقت نکنید باز هم من سر حرفم هستم انقدر صبر می کنم تا بمیرم یا شما راضی بشید !پدرم نگاهی به سهیل انداخت و حرفی نزد . وقتی به خانه رسیدیم عمو فرخم گوسفندي را میان کوچه کشید و قصاب سر زبان بسته را جلوي ماشین پدرم برید با اشمئزاز روي خون رفتم و وارد خانه شدم. حوصله صحبت کردن با کسی را نداشتم به اتاقم رفتم و در رو قفل کردم. چند دقیقه بعد صداي گلرخ بلند شد : - مهتاب تلفن رو بردار ...گوشی را برداشتم : بله ؟صداي لیلا بلند شد : چطوري دختر ؟- تو چطوري عروس خانم ؟ - همه اش نگران تو بودم اون شب سر میز شام غش کردي انقدر ترسیدم که نگو راستی برات ثبت نام هم کردم.- خیلی ممنون چند واحد برداشتی ؟ - مثل همیشه بیست تا .با تعجب پرسیدم : معدلم بالاي دوازده شده بود ؟لیلا خندید : حواس جمع ترم تابستون مهم نیست معدلت چند بشه ولی ترم قبل معدلت نزدیک چهارده شده کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
این دسته گل قشنگــ🌺🍃 تقدیم به تـڪ تـڪ شما عزیزانم ڪــه بــا بـــودنتــون🌺🍃 تـنـها نیستیم واین مایه افتخار است لحظه هاتون گل افشان😍 دلتون شاد😍 ظهرتون بهشت😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🔻گناه مانع طول عمر می شود: اگر چه مرگ در اختیار انسان نیست، 👈 لیکن اعمال ما در طولانی شدن یا کوتاه شدن عمر ما دخالت دارند؛ یعنی اعمال و رفتار ما در زندگی ما تأثیر می گذارند. 💚حضرت علی (ع) می فرماید: «اعوذ باللّه من الذنوب الّتی تعجّل الفناء؛ از گناهانی که در نابودی شتاب می کنند به خدا پناه می برم». 📚:اصول کافی، ج 2،ص 347. 💠بعضی کارها از قبیل: قطع رحم، قسم دروغ، سخنان دروغ، آزردن پدر و مادر و… عمر را کوتاه 💠و کارهایی از قبیل: صدقه پنهانی، نیکی به پدر و مادر و صله رحم و… عمر را طولانی می کند 💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✅1- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ خــداوند ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ. 🌱١ - ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺎﺭ 🌱٢- چشمان پاک 🌱٣- ﻗﻠﺐ فروتن و زلال ✅2- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ . 🌱١- ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﻲ 🌱٢- ﺍﺳﺮﺍﻑ 🌱٣- ﻏَﻤّﺎﺯی ✅3- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ . 🌱١- ﺯﺑﺎﻥ 🌱٢- ﺍﻋﺼﺎﺏ 🌱٣- ﻧَﻔﺲ ✅4 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺯﻭ کن . 🌱 ١- ﻫﺪﺍﻳﺖ 🌱٢- ﻓﺮﺯﻧﺪ خوب 🌱٣- سلامتی و شفا ✅5 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ . 🌱١- ﻋﺸﻖ 🌱٢-آرامش 🌱٣- ﺳﺎﺯﮔﺎﺭی ✅6 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭ . 🌱١- ﻋﻠﻢ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪ 🌱٢- ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺻﺎﻟﺢ 🌱٣- ﺻﺪﻗﻪ ﺟﺎﺭی ✅7- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ . 🌱١- ﺍﺯ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی و از کجا آمدی. 🌱٢- ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی. 🌱٣ - ﺑﻪ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺮﻭی. ✅8 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎً ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﺎ . 🌱١- ﻋﻔﺖ ﻭ ﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻨﻲ 🌱٢- ﻋﺰﺕ ﻧﻔﺲ 🌱3- اخلاق ﻧﻴﻜﻮ ✅9- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﻋاقبت ﺧﻴﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ . 🌱١- ﺭﺷﻮه گرفتن 🌱٢- ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ 🌱٣- ﺳﻮﺩ حرام ﺧﻮﺭﺩﻥ ✅10- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺍﺳﺖ . 🌱١- فرزند 🌱٢- ﺷﻬﺮﺕ 🌱٣- ﻣٌﺼﻴﺒت ✅ ‌💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود ان نداری من چون تویی دارم توچون خود نداری دعا میکنم به حق خانم بی بی دوعالم خانم فاطمه الزهرا س همه دوستان گروه عاقبت بخیر بشوند خدایابه حق خانم فاطمه الزهرا س مریض ها رو شفا بده خدایا به حق خانم فاطمه زهرا س این جمع را اربعین به کربلا برسان خدایا به حق خانم فاطمه الزهرا س اموات همه دوستان گروه رو ببخش و بیامرز خدایا به حق خانم فاطمه الزهرا س ما را با امام حسین ع محشور کن وشفاهت امام حسین ع را شامل همه دوستان قرار بده خدابه حق ابوالفضل ع گره از مشکل همه باز کن در اخر بیایید همواره در حق هم دعا کنیم بیایید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کنه التماس دعا انشاءالله همتون عاقبت بخیر بشوید انشاءالله🙏 باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو 👇🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a 💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
☎️ شماره تلفن خدا :24434 ⇦2 رڪعت نماز صبح ⇦4 رڪعت ظهر ⇦4 رڪعت عصر ⇦3 رڪعت مغرب ⇦4 رڪعت عشاء بیاید خطوط دلهایمان را اشغال نگذاریم خداپشت خط است http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a  •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 شیخ حسنعلی (ره) : ❤️✨حضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: هرکس که خواهد خانه اش به نعمت آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد: ❶ اول آنکه در آغاز هرکار بگوید: 〖بسم الله الرحمن الرحیم.〗 ❷ دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید: 〖 الحمدالله رب العالمین.〗 ❸ سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: 〖استغفرالله ربی و اتوب الیه.〗 ❹ چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید : 〖لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.〗 ❺ پنجم آنکه چون تدبیرکار کند،گوید: 〖ماشاالله.〗 ❻ ششم آنکه چون از ستمگری هراسی کند بگوید: 〖حسبناالله و نعم الوکیل〗 📚 نشان از بی نشان ها،علی مقدادی اصفهانی 🍁 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃
💛 داستان آموزنده 💛 🍃🌸 بد خلقي فشار قبر مي آورد🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💠 به رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده. پيغمبر صلي الله عليه و آله با اصحابشان از جاي برخاسته، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالي كه خود نظارت مي فرمودند - سعد را غسل دادند. پس از انجام مراسم غسل و كفن، او را در تابوت گذاشته و براي دفن حركت دادند. 🔷🔸 در تشييع جنازه او، پيغمبر صلي الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مي كرد. گاهي طرف چپ و گاهي طرف راست تابوت را مي گرفت، تا نزديكي قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند و در آن خللي ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند: 🔹 من مي دانم اين قبر به زودي كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كاري كه بنده اش انجام مي دهد محكم باشد. در اين هنگام، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت: - سعد! بهشت بر تو گوارا باد! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: - مادر سعد! ساكت باش! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مي باشد. آن گاه از قبرستان برگشتند.🔸 🔻مردم كه همراه پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند، عرض كردند: يا رسول الله! كارهايي كه براي سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ديگري تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاي برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد. رسول خدا فرمود: ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروي كردم. عرض كردند: گاهي طرف راست و گاهي طرف چپ تابوت را مي گرفتيد! حضرت فرمود: چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مي گرفت من هم مي گرفتم! عرض كردند: - يا رسول الله صلي الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مي فرماييد سعد را فشار قبر گرفت؟ حضرت فرمود: ❌- آري، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است!🔺 📚 بحار الانوار....جلد 🔷🔸 فشار قبر 🔹🔶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌چه خوب بود که دوربین بود! http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 اون موقعی که بیرانوند پنالتی بهترین بازیکن جهان رو مهار کرد و توپ و جوری محکم بغل گورفت که شهره خاص و عام شد خدا رو شکر دوربین بود! دوربین بود که ثبت کنه این رشادت‌ها رو! ❌اما یه جاهایی هم بود که فرزندان این مرز و بوم جای توپ فوتبال، مین فسفری رو محکم تر بغل میکردن مین ها به قدری حرارت داشت که هرچیزی رو تو خودش ذوب میکرد! داغ بود، خیلی داغ، ولی عملیات نباید لو میرفت! اما تو اون بیابان و میدون مین، زیر نور ماه، جز خدا و ملائکش هیچ دوربینی و هیچ تماشاگری نبود که ببینه و زوم کنه رو صورت این رزمنده ها، این شیر بچه ها که ثبت بشه برای حفظ وطن چه ها که نکشیدن! ❌اونجا که میلاد محمدی توپ و جلو انداخت جوری دویید که همه از جون مایه گذاشتن رو دیدیم! خدا رو شکر دوربین بود! یه جاهایی هم یه عده جوون رعنا و تازه داماد بودن، تیربار و آرپی‌جی روی دوششون میزاشتن و زیر بارون گلوله از سینه خاکریز جوری بالا میرفتن، جوری پائین میومدن و جوری به قلب دشمن میزدن که حسرت ندیدن این صحنه ها تا قیامت روی دل ماست! حیف اونجا دوربین نبود! ❌اونجایی که بچه های تیم ملی با غیرت عجیبی روی خط دروازه جلوی اسپانیا دیوار گوشتی درست کرده بودن و روی هم افتادن تا دروازه ایران باز نشه! خدا رو شکر دوربین بود! ❌یه روز هایی هم تو تاریخ این سرزمین بود که تو مرز شلمچه، همین جوون های بیست 25 ساله ایران، جلوی موتور جنگی عراق، جلوی لشگر زرهی، جلوی توپ و تانک دیوار گوشتی ایجاد کردن تا پای اجنبی به شهرها نرسه! اونجا راوی تو شلمچه میگفت، دیگه کار از نفر و دسته گروهان گذشته بود، گردان گردان جوون میرفت و برنمیگشت، آخه صحبت ناموس و وطن بود! ای کاش، ای کاش دوربین بود ما میدیدیم مردامون چجوری جنگیدن! ❌یه جاهایی بود تو تاریخ ایران که جای کف و سوت و هورای تماشاچی ها، گاز شیمیایی خردل و عامل اعصاب بود! یه جاهایی بود سه نفر بودن و دوتا ماسک! یه جاهایی بود سیاهی زمستون غواص ها به شط میزدن! یه جاهایی بود که تیربار ضد هوایی رو به موازات زمین افقی گذاشته بودن و مثل داسی که گندم درو میکنه، هرچیزی که ارتفاع داشت و از زمین بلند می شد رو درو میکرد! ولی یه عده از همین شیر پاک خورده ها بلند میشدن، سر و سینه شونو سپر سرب داغ میکردن تا تیربار و از کار بندازن! قهرمان بود! ولی دوربین نبود! خدا رو شکر تو جام جهانی دوربین بود ✍سرباز گمنام
📝🕊 راه هـای خـوب بـرای ✨در كنار پنجره اتاق خوابت يك كاسه اب و يا غذا براي پرندگان بگذار و به اين كار عادت كن ✨در یک پاکت لباس قرار بده و به كارگري زحمت كش هديه كن ✨يك جعبه پس انداز در اتاقت بزار و هر بار که عصبانی شدی ، دلی شکستی، غیبتی کردی مقداری پول در اون بنداز و بعد از يك ماه اون رو باز كن و به نيازمندي بده و هر ماه این کار رو تكرار كن ✨بخشي از حقوقت را براي كفالت يتيم هزينه كن ✨چند عدد صندلي بخريد و در مسجد بگذاريد هركس بر آن نشست و نماز خواند برايتان اجر نوشته ميشود ✨اگر در حال زدن بنزين هستيد به كارگر پمپ بنزين باقي پول را ببخش ✨اگر مقداري آب در بطري شما به جا مانده آن را بر درخت كنار خيابان بده و نيت صدقه کن ✨بر قلب هر انسانی شادي وارد كن. با لبخند با سخن نيكو با كمكي كوچك و ... ✨خنده و سلام بر دل شکستگان کن و با آنان سخنان نيكو بگو. این نيز يك صدقه است. ✨هنگام خوابيدن هركس را كه به تو بدي كرده و يا غيبت و سخن چيني و يا ظلمي به تو كرده را ببخش. ✨در کارهای خیر پیشقدم شوید. و در این امورخیر، گذشتگان و رفتگان را نیز با نیت کردن، سهیم کنید. ✨این پست را با دوستانتان به اشتراک بذارید. شايد فردي به يكي از اين كارها عمل كرد و شما أجر برديد. 💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💞ﻭﻗﺘﯽ ﻗرﺁﻥ ﺭﺍ با ﺩستت ﻟﻤس مي ﮐﻨﯽ شيطان خشمگين مي شود 💞ﻭﻫﻨﮕﺎمي ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ باﺯمي ﮐﻨﯽ ﮔريه ميﮐﻨﺪ، 💞ﻭﻫﻨﮕﺎمي ﮐﻪ بسم ﺍﻟﻠﻪ مي ﮔويي ﺍﺯپا ميﺍﻓﺘد http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 اين یازده جمله را حتماً بخوانيد: 1_یادت باشه تا خودت نخواي هيـچ کس نميتونه زندگيتو خراب کنه❕ ⚪⚪⚪ 2_یادت باشه که آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا کني❕ ⚪⚪⚪ 3_یادت باشه خدا هميشه مواظبته❕ ⚪⚪⚪ 4_يادت باشه هميشه ته قلبت يه جايي براي بخشيدن آدما بگذاري .... ⚪⚪⚪ 5_منتظر هيچ دستي در هيچ جاي اين دنيا نباش ...اشکهايت را با دستهاي خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند❕ ⚪⚪⚪ 6_زبان استخواني ندارد اما آنقدر قوي هست که بتواند قلبي را بشکند مراقب حرفهايمان باشيم . ⚪⚪⚪ 7_گاهي در حذف شدن کسي از زندگيتان حکمتي نهفته است .اينقدر اصرار به برگشتنش نکنيد❕ ⚪⚪⚪ 8_زندگي کوتاه نيست ، مشکل اينجاست که ما زندگي را ديرشروع ميکنيم❕ ⚪⚪⚪ 9_دردهايت را دورت نچين که ديوارشوند ، زيرپايت بچين که پله شوند… ⚪⚪⚪ 10_هيچوقت نگران فردايت نباش ، خداي ديروز و امروزت ، فرداهم هست… اگر باشي ...❕ ⚪⚪⚪ 11_ما اولين دفعه است که تجربه بندگي داريم ولى اوقرنهاست که خداست … 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مسخره کردن دیگران😞 ⚡️ کسانی که در دنیا مردم را مسخره کنند، قیامت مورد تمسخرقرار می گیرند. 💐🌺🌺💐 ⚡️پيامبر اکرم (ص) فرمود: اِنَّ المُسْتَهْزِئينَ يُفْتَحُ لاَِحَدِهِمْ بابُ الجَنَّةِ، فَيُقالُ: هَلُمَّ! فَيَجى ءُ بِكَرْبِهِ وَ غَمِّهِ فَاِذا جاءَ اُغْلِقَ دونَهُ، ثُمَّ يُفْتَحُ لَهُ بابٌ آخَرُ... فَما يَزالُ كذلِكَ حَتّى اِنَّ الرَّجُلَ لَيُفْتَحُ لَهُ البابُ فَيُقالُ لَهُ: هَلُمَّ هَلُمَّ فَما يَأْتيهِ. 💐🌺🌺💐 ⚡️کسی که در دنیا مردم را مسخره میکند، روز قیامت درِ بهشت به رویش باز میشود، و به او گفته میشود: 💥«بيا، وارد شو». او با وجود سختى و اندوهى كه دارد، جلو مى‌رود. امّا همینکه نزدیکِ در می شود، در به رويش بسته می شود. 💐🌺🌺💐 ⚡️سپس درِ ديگرى به رويش باز می شود...و اين كار، مرتّباً تكرار می شود، تا جايى كه درِ بهشت به رويش باز می شود، و به او گفته می شود: 💥«بيا، بيا!»...امّا او ديگر جلو نمی رود. 📚 كنز العمّال، حدیث ۸۳۲۸ 💐🌺🌺💐 ⚡️هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران، کسی را مسخره نكنیم...بخاطر دنیای دیگران، آخرت خود را خراب نکنیم... 🌻همیشه آنچه برای خود نمی‌پسندیم، برای دیگران هم نپسندیم.🌻 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زینب (س) باصدای نوجوان سوری❣ #بهترین_گلچین_مذهبی_در_کانال_مادر_سادات^👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ♥️ ✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟ 🌸امام صادق(ع) فرمودند: زيارت ‌عاشورا را زياد بخوان.. آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟ •{ اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنی‌شَفاعَهَ‌الْحُسَیْنِ‌یَوْمَ‌الْوُرُودِ }• یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن... 💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
کوتاه پادشاهی دستور داد ۱۰ سگ وحشی تربیت کنند، تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد، جلوی آنها بیندازند و سگها او را با درندگی تمام بخورند!!! روزی یکی از وزرا رأیی داد که مورد پسند پادشاه واقع نشد! بنابراین دستور داد او را جلوی سگ ها بیندازند... وزیر گفت: ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنید؟! حال که چنین است ۱۰ روز تا اجرای حکم به من مهلت دهید... پادشاه نیز پذیرفت. وزیر پیش نگهبان سگ ها رفت و گفت: میخواهم به مدت ۱۰ روز خدمت اینها را بکنم.. نگهبان پرسید: از این کار چه سودی میبری! گفت: به زودی خواهی فهمید... نگهبان گفت: باشد؛ اشکالی ندارد! وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگ‌ها: غذا دادن، شستشوی آنها و... ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید... دستور دادند وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه بود. ولی با چیز عجیبی روبرو شد! همه سگ ها به پای وزیر افتادند و تکان نمیخورند! پادشاه پرسید: با این سگ ها چکار کردی؟ وزیر جواب داد: ۱۰ روز خدمت این ها را کردم، فراموش نکردند؛ ولی ۱۰ سال خدمت شما را کردم، همه را فراموش کردید... پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به "آزادی" او داد. ╭✹••••••••••••••••••🌼 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662