eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.! مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.! حمال پیر فریاد میزند “نگهش دار”! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد. جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.! حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: ” خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید، من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
#دقت_در_مطالعه مرحوم آیت الله بهاءالدینی ره: «اگر دقت و حوصله در مطالعه باشد، مطالب ارزنده ای نصیب انسان می شود که با تعجیل و سرعت دادن به مطالعه حاصل نخواهد شد. البته حضور در محضر استاد و نشستن پای درس، خود موضوعیت دارد؛ چرا که نشستن، صحبت کردن، کیفیت نگاه و وارد و خارج شدن استاد، همه و همه، در فهم مطالب درسی و سازندگی روحی و اخلاقی تأثیر بسیاری دارد، همه حرکات استاد مهذب در انسان تأثیر می گذارد. بنده در نوجوانی، با نشاط فراوان، حدود شانزده ساعت کار علمی و فکری داشتم و مجهولات و نقاط ابهام درسهایم را به این طریق حل می کردم. نشاط درسی برای تحصیل انسان بسیار مفید و ضروری است. انسانی که با نشاط است، خوابش کم، اتلاف وقتش کم و صحبتهای غیر ضروری اش کمتر است؛ تمام همتش درس است و تحصیل. » #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
بسم الله الحی القیوم یکی، در پیش بزرگی از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟ گفت: البته که نه، دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم. گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می کنی؟ گفت: نه گفت: گوش ودست و پای خود را چطور؟ گفت: هرگز گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است باز شکایت داری و گله می کنی؟! بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش تر و خوش بخت تر از بسیاری از انسان های اطراف خود می بینی پس آنچه تو را داده اند، بسی بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش تری هستی؟! 📚برگرفته از: غزالی، کیمیای سعادت، ج 2، ص 38 •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان کوتاه پند آموز کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹🌹🌹🌹 شهید امیر امیرگان و عنایت امام زمان(عج) بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان(عج)داشت. می گفت: من دوست دارم امام زمانم (عج )از من راضی باشد. نماز امام زمان(عج)را همیشه می خواند. صورت امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شهید نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است. ازش پرسیدم چه شده: گفت: وقتی تابوت شهید نوژه تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی-عج، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود. باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت. من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها[او را]در حال خواندن نماز امام زمان(عج)دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود. شهید امیر امیرگان در سال 1366 به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به خدمت امام-زمان-عج مشرف شده است. کیهان فرهنگی به نقل از کتاب وصال، صفحه 166 الی 169 اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم •✾📚 @Dastan 📚✾•
سعے نڪن تو زندگی بهترین قطار رو سوار شی سعے ڪن بهترین ایستگاه پیاده شی در دنیا فقط یڪ نفر وجود دارد ڪه باید از او بهتر باشید و آن ڪسے نیست جز گذشته خودتان...! #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
امیرالمؤمنین علیه السلام: مَنِ اشتَغَلَ بما لا يَعنيهِ فاتَهُ ما يَعنيهِ هر كس به امور بيهوده بپردازد، امور سودمند را از دست بدهد غررالحكم حدیث 8520 امیرالمؤمنین علیه السلام: بِتَركِ ما لا يَعنيكَ يَتِمُّ لَكَ العَقلُ با فرو گذاشتن كارهاى بيهوده، خردت كامل مى گردد غررالحكم حدیث4291 امیرالمؤمنین علیه السلام: الحُمقُ الاسْتِهْتارُ بالفُضولِ، و مُصاحَبَةُ الجَهولِ شيفتگى به كارهاى بيهوده و همنشينى با نادان حماقت است غررالحكم حدیث1914 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
دستی که🌸 برای دیگران گل می کارد همیشه خوشبوست🌸 باعطر انسانیت دنیارا معطرکنیم الهی بهترینها سهم امروزتان🌸 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
رنج نبايد تو را غمگين كند، اين همان جايی است كه اغلب مردم اشتباه می‌كنند رنج قرار است تو را هوشيارتر كند، چون انسانها زمانی هوشيارتر می‌شوند كه زخمی شوند. رنج نبايد بيچارگی را بيشتر كند. رنجت را تنها تحمل نكن، رنجت را درك كن... اين فرصتی است براى بيداری، وقتی آگاه شوی بيچارگی‌ات تمام ميشود... اگر كه به جاى محبتی كه به كسی كرديد از او بی مهری ديده‌ايد، مأيوس نشويد، چون برگشت آن محبت را از شخص ديگری، در زمان ديگری، در رابطه با موضوع ديگری خواهيد گرفت. •✾📚 @Dastan 📚✾•
#جهاد_جوان جوان بسیار باحیایی بود در لبنان زندگی بسیار سخت است آن هم برای یک جوان مذهبی و حزب اللهی. همیشه وقتی میرفتیم بیرون سرش پایین بود. دائم و سریع هم کارش را انجام میداد که برویم و زیاد در این فضاها نمی ماند. مهمانی که میرفتیم یا در جمعی اگر حضور داشت لبخند دائم بر لب هاش بود اما با همان چهره مهربان و خندان دینش را حفظ میکرد.. گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچه ها حرفی ناشایست میشنید با همان خنده اش متذکر میشد به آن ها. 📚 برگرفته از مصاحبه با دوستان شهید در حزب الله #شهید_جهاد_مغنیه #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
مى‌خواستم به دنيا بيايم، در يك زايشگاه عمومى؛ پدرم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصى! مادرم گفت: چرا؟ پدربزرگم گفت: مرد م چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر كوچه‌مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غيرانتفاعى! پدرم گفت: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط رياضى! گفتم: چرا؟ پدرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم با دخترى ساده كه دوستش داشتم ازدواج كنم؛ خواهرم گفت: مگر من بميرم. گفتم: چرا؟ خواهرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم پول مراسم عروسى را سرمايه زندگى‌ام كنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى. گفتم: چرا؟ آنها گفتند: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم به اندازه جيبم خانه‌اى در پايين شهر اجاره كنم؛ مادرم گفت: واى بر من. گفتم: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! اوّلين مهمانى بعد از عروسى‌مان بود. مى‌خواستم ساده باشد و صميمى؛ همسرم گفت: شكست به همين زودى؟! گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پايين قبرستان. زنم جيغ كشيد! دخترم گفت: چه شده؟ زنم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مُردم... برادرم براى مراسم ترحيمم مسجد ساده‌اى در نظر گرفت. خواهرم اشك ريخت و گفت: مردم چه مى‌گويند؟! از طرف قبرستان سنگ قبر ساده‌اى بر سر مزارم گذاشتند؛ اما برادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! خودش سنگ قبرى برايم سفارش داد كه عكسم را رويش حك كرده بودند. و حالا من در اينجا در حفره‌اى تنگ و تاريك، خانه‌اى دارم و تمام سرمايه‌ام براى ادامه زندگى، جمله‌اى بيش نبود؛ «مردم چه مى‌گويند؟!» ⛔️مردمى كه عمرى نگران حرف‌هايشان بودم، حالا حتى لحظه‌اى هم نگران من نيستند!!! ✅كسانى كه براى خودشان زندگى مى‌كنند، از فرصت يك‌باره زندگى‌شان نهايت بهره و لذت را برده‌اند •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚پندانه به سبڪ بهلول عاقل روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه‌ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید: من در سه مورد با امام صادق کاملا مخالفم! یک اینکه می گوید: خداوند دیده نمی‌شود، پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می‌سوزاند، در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. سوم هم می‌گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد، اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت: ماجرا چیست؟ استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست ! بهلول پرسید: آیا تو درد را می بینی؟ گفت: نه بهلول گفت: پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا: مگر نمی‌گویی انسانها از خود اختیار ندارند؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم استاد دلایل بهلول را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت. •✾📚 @Dastan 📚✾•