فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💜
من امروز را بهتر از هر روز آغاز میکنم.بیشتر عشق میورزم و امیدوار میمانم و میدانم تمام چیزهای خوب دنیا از آن من میگردد.
خدایا سپاسگزارم🙏🏻
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
آقایون خانوما این عالیه از دستش ندین😍👆👆
تا دیر نشده ثبتنام کنین رایگانه🌺
ارتباط واقعا مؤثر
ارتباط واقعا مؤثر
📚داستان کوتاه
تقدیمیِ دختران به باباهای عزیزشون
روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده!
مرد دخترک رو به خاطر این کار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید.
فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده!
مرد تازه یادش اومد که امروز، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده. با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد.
اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه! مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که: «جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی!».
دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت: «اما این جعبه خالی نیست.
من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی.
از اون روز به بعد، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هر وقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت.
هدیه کار خودش رو کرده بود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍ دستنوشته یک جراح چشمپزشک (بخونید، زیباست)
🔹از خوزستان آمده بود، سلام كرد و پشت اسليت نشست، جواب سلامش را گفتم و به معاينه مشغول شدم. ديد چشم چپش در حد درک نور، كاتاراكتی بسيار پيشرفته!
🔸-سن ات چقدره؟! چه مدتيه چشمت اینجوری شده؟!
-16 سالمه، از بچگی ديابت داشتم، چند ماهيه كه كلا نمیبينم!
🔹به جوان همراهش كه ده سالی بزرگتر از او بود رو كردم :
- چرا اينقدر دير؟
سرش را پايين انداخت: حالا ميشه كاری براش كرد؟!
🔸-عملش ميكنم، موفقيت در درمان بستگی به وضعيت شبكيه دارد، زودتر آورده بوديد شانس موفقيت بيشتر بود.
نگاهی حسرت بار به پسرک كرد و نگاهی به پذيرشي كه برايش مينوشتم، سوالش را از چشمان نگرانش خواندم!
-پذيرشش را برای بيمارستان دولتی نوشتم، هزينه زيادی ندارد نگران نباشيد.
-انگار دنيا را به او داده باشند، خدا خيرت بده آقای دكتر
-فقط عمل ايشان خاص است و بايد برای عمل رضايت مخصوص بدهيد، خودش و ولی او...
🔹-غير از من كسی همراهش نيست!
-خواستم بپرسم نسبت شما؟ چشمم به پسرک افتاد كه با پشت آستين اشكش را پاک ميكرد، نپرسيدم!
🔸پسرک را برای ريختن قطره و آماده شدن جهت معاينات تكميلی به اتاق مجاور فرستادم تا با خيال راحت پاسخ سوالات و فضولی های گل كرده ام را بجويم؛
🔹عمل شروع درمان است، بخاطر ديابتش بايد تحت نظر باشد و كارهای لازم روی شبكيه انجام شود، چرا اينقدر دير مراجعه كرديد؟! پدر و مادرش؟! نسبت شما با او؟!
🔸 *اين پسر در فقر مطلق است، پدرش به سختی توان سير كردن شكم فرزندانش را دارد... نسبت قومی با او ندارم، معلمش هستم ، چند روزی مرخصی گرفتم تا پی درمان او باشم...*
*-هزينه اش؟!*
*-با خودم!*
🔹 *بر دلم تحسين همت بلند اين جوان بود و بر دستانم شرمی كه قلم را روی برگ پذيرش به حركت درآورد "رايگان" !*
🔸فردا روز عمل شد و از اقبال خوبش لنز مرغوبی كه از قبل داشتيم و مناسبش بود در چشمش گذاشتم. ذهنم مشغول او بود و فكرم در گروئه روح بزرگ انسانهايی گمنام و امروز عصر كه پانسمان از چشمش برميدارم...
🔹پانسمان را برداشتم، آرام و با ترس چشمانش را باز كرد سری در اتاق گردانيد و بعد آن نگاهی به من و نگاهی به جوان همراهش: آقا داريم میبينيم، آقا داريم میبينيم.
🔸اشک آقا معلم سرازير شد، با سر و چشم نگاهی به سقف انداخت و زير لب گفت خدايا شكرت، پسرک را بغل كرد و سرش را بوسيد.
🔹موقع رفتن گفت خدا رو شكر كه شما رو سر راه ما گذاشت تا چشم اين پسر....
اشتباه میكرد، در اين وانفسايی كه كمتر خبر خوبی از جايی میرسد، خدا او را سر راه معلمش گذاشته بود تا منجی چشم پسرک باشد!
🔻 *عشق یعنی نان ده و از دین مپرس، در مقام بخشش از آیین مپرس*❣
✍ دكتر سيدمحمد ميرهاشمی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 *روز شماری عید غدیر*🌿
24 روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ *اثبات ولایت و خلافت امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت*
🔰 *علامه جرجانی از علمای کلام و بزرگ اهل سنت ، در کتاب شرح بر الموالقف قولی را از شیخ نصیر الدین طوسی ذکر می کند اما ردیه ای بر آن نمی زند:*
💬 *وقد أجمع أئمة التفسير على أن المراد بالذين يقيمون الصلاة إلى قوله تعالى ) وهم راكعون ( علي فإنه كان في الصلاة راكعا فسأله سائل فأعطاه خاتمه فنزلت الآية*
📝 ترجمه:
*اجماع علمای تفسیر بر اینکه آیه ولایت (55 سوره مائده) نازل شده است.*
📚 *منبع:*
شرح المواقف / الجرجانی / ج8 / ص 391
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
لطفاً رسانه باشید.
#برشی_از_یک_کتاب 📚
وقتی چیزی مرا رنج می داد ،
در مورد آن با هیچ کس حرفی نمی زدم .
خودم در موردش فکر می کردم ،
به نتیجه می رسیدم ...
و به تنهایی عمل می کردم .
نه اینکه واقعا احساسِ تنهایی بکنم ،
فکر می کردم که انسان ها در آخر ...
باید خودشان ، خودشان را نجات دهند !...
👤 هاروکی موراکامی
📕 كافكا در كرانه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 آمار آخـــــرالزمان از فرزندان نامشروع...
🌕 رسول خدا صلی الله علیه و آله در احوال آخرالزمان خطاب به سلمان فارسی علیهالسلام فرمودند:
«وَ یَکْثُرُ أَوْلَادُ الزِّنَا...»
«و زنازادگــــــان بسیار گردنــــــــد...»
📗تفصیل وسائلالشیعة ج15، ص348
📗البرهان فيتفسيرالقرآن،ج5، ص61
📗بحارالأنوار، ج 6، ص 305
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#شهیدانه 🕊
یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم.
دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت
وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما
زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب
نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه،
مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!
گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست!
شما ورزشکاری و.........خیلی ها می شناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
#شهید_ابراهیم_هادی ♥️✨
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام:
إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ فَرَضَ في أموالِ الأَغنِياءِ أقواتَ الفُقَراءِ، فَما جاعَ فَقيرٌ إلاّ بِما مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَاللّهُ تَعالى سائِلُهُم عَن ذلِكَ
همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده؛ و هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است. و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد
نهج البلاغه حکمت328
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در صورتیکه نسبت به هر چیز مثبتی که داریم
سپاسگزار بوده و شکرگزار هستی باشیم،
و همچنین همواره هر چیز مثبتی را که داریم
بزرگ شمرده و بر زبانمان و دلمان جاری نماییم،
آن داشته زیاد شده و روز به روز
به نوعی بهتر در زندگیمان تجلی پیدا میکند.
در واقع با به زبان و به دل جاری کردن داشته ها،
باعث تشدید وجود آنها میشویم. خدایا سپاسگزارم
🌹زندگیتون پربار و پربرکت 🌹
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔔 #تـــݪنگـــرامـروز
بهـلول هـارون را در حـمام دید و
گفت: به من یک دینار بدهڪاری
طلب خود را مــےخــواهــم.
هــارون گفت: اجازه بده از حمــام
خارج شوم منڪه اینجا عـریانم
و چــیزی ندارم بدهم بهلول گفت:
در روزقیامت هم اینچنین عریان
و بیچیز خــواهــــے بود!!
👌پس طلبدنیا را تا زندهای بده
ڪه حمـــام آخــرت گــــرم است و
#دستــتخــالــــے
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 *روز شماری عید غدیر*🌿
23 روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ *اثبات ولایت و خلافت امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت*
🔰 *حافظ ابن عساکر از علمای محدث برجسته و تاریخ نگار اهل سنت در نزول آیه ابلاغ می نویسد:*
💬 *عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الاية " يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك " على رسول الله (صلى الله عليه وسلم) يوم غدير خم في علي بن أبي طالب*
📝 ترجمه:
*از ابو سعید خُدری (صحابی) می گوید : نزول آیه ابلاغ(67 سوره مائده) در زمان رسول خدا در غدیر خم (حجة الوداع) در حق حضرت علی علیه السلام نازل شد.*
📚 *منبع:*
تاريخ دمشق / ابن عساكر / ج 42 / ص237
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
لطفاً رسانه باشید
📚#دشمن_دانا_به_از_نادان_دوست
در گذشته ها حاکمی مهربان و دلسوز بر شهری حکومت می کرد که بسیار ضعیفان را یاری می کرد و مانع از زورگویی افراد ثروتمند می شد به طوری که دشمنان زیادی پیدا کرده بود و چندین بار قصد جانش را کردند.
پادشاه قصه همسری مهربان داشت که همیشه پادشاه را از خیانت اطرافیانش مطلع می خواست. روزی همسر پادشاه از او خواست تا میمونی را به قصر آورده و او را برای نگهبانی بالای سر پادشاه تربیت کند.
همسر پادشاه چون عقیده داشت که میمون حیوانی است که از احساسات انسان ها چیزی سر در نمی آورد و تنها به کسی که با او مهربان است خدمت می کند به همین دلیل این حیوان را مناسب برای نگهابی از حاکم می دیدید.
در یکی از شبها دزدی از شهر خود گریخته و سر از شهر این پادشاه درآورد و چون خسته و گرسنه بود تصمیم گرفت به خانه ای رفته و دزدی کند. او آوازه ی این پادشاه و رفتار مهربانش را شنیده بود و به همین خاطر تصمیم گرفت به قصر پادشاه رفته و از آنجا چیزی بدزدد.
دزد همان شب وارد قصر شد و یکراست به اتاق پادشاه رفت و میمونی را آنجا دید. همین که صدای پادشاه را شنید به پشت پرده ای رفت و پنهان شد تا پادشاه بخوابد.
پادشاه که به خواب رفت ناگهان مارمولکی بزرگ پیدا شد، بر روی سینه پادشاه رفت. میمون که مارمولک را دید خنجری برداشت که مارمولک را بکشد که ناگهان دزد فریاد زد و از پشت پرده بیرون پرید و دست میمون را گرفت.
پادشاه بیدار شد و میمون و دزد را در آن وضعیت دید و پرسید: تو کیستی؟ دزد جواب داد من شخصی هستم که از طرف خدا برای حفاظت از جان شما مرا فرستاده؛ من دشمن دانا و این میمون دوست نادان شماست.
دزد همچنین اعتراف کرد که برای دزدی وارد قصر پادشاه شده و اگر آنجا نبود این میمون او را می کشت. خداوند مرا امشب به قصر شما کشاند تا شما از این نادانی میمون جان سالم به در ببرید.
پادشاه نیز وقتی داستان را شنید سجده شکر انجام داد و گفت: الحق که دشمن دانا به از دوست نادان است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚سه پند چکاوک
مردی مرغ چکاوکی را به دام انداخت و خواست که او را بخورد . چکاوک که خود را اسیرمرد دید گفت ای بزرگوار تو در زندگی ات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خورده ای و از خوردن آن زبان بسته ها هرگز سیر نشده ای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد. پس مرا آزاد کن تا به جای آن سه پند به تو بدهم که در زندگی ات به دردت بخورند و با به کار گیری آنها نیکبخت شوی.
اولین پند این است که هرگز سخن محال را باور نکن .
مرد که از شنیدن اولین پند خشنود شده بود چکاوک را رها کرد و چکاوک بر سر دیوار نشست و گفت پند دیگر اینکه هرگز بر گذشته غم نخور و بر آنچه از دست داده ای حسرت نخور.
سپس ادامه داد . اما در بدن من مرواریدی گرد و گرانبها وجود داشت به وزن 300 گرم که با آزاد کردن من بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی زیرا مانند آن در عالم وجود ندارد.
مرد از شنیدن این سخن از حسرت و ناراحتی به خود پیچید و شیون کرد . چکاوک که حال او را دید گفت مگر نگفتم بر گذشته غم نخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور ؟ و مگر نگفتم حرف محال را باور مکن من 100 گرم هم نیستم چگونه مرواریدی 300 گرمی در بدن من جا می گیرد؟
مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد که چکاوک دروغ گفته و پرسید خوب پند سومت چیست؟
چکاوک گفت: با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بدهم؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹 حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
✨ خلیل(خلیلبناحمد فراهیدی) میگوید: دوستان حضرت علی علیهالسلام فضائلش را از [روی] ترس مخفی کردند، و دشمنانش هم فضائلش را از حسد و عناد پنهان کردند؛
💥معذلک (بااینوجود) فضائل حضرت، مشرق و مغرب [عالَم] را پر کرده است.
📚 گوهرهای حکیمانه، ص162
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🕊نیایش صبحگاهی
🙏خـدایا
تو را سپاس که زیباییهای آفرینش را
برای ما برگزیدی و
مواهب پاک خود را
به سویمان روان داشتی ...
🙏سپاس تو را که درِ تمامی
نیازهای ما را از غیر خود ببستی
🙏مهـربانا
دستان نیازمندمان خالی به سویت
بلند شده آنها را از نعمت
رحمت و لطفت پر کن ...
🙏دل نا آراممان را آرام کن
ای آرامش دهنده دلهای بیقرار
🙏گرفتاریهای ما را برطرف بفرما
و نور ایمانت را در قلب ما منور بفرما
🙏ما را زیر سایه خودت قرار ده
و باران رحمتت را بر ما ببار...آمین
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 *روز شماری عید غدیر*🌿
22 روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ *اثبات ولایت و خلافت امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت*
🔰 *حافظ ابن مردویه از علمای محدث برجسته اهل سنت در نزول آیه ابلاغ می نویسد :*
💬 *عن ابن مسعود ، قال کنّا نقرأ علی عهد رسول الله صل الله علیه و سلم يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ – إنّ علیّاً مولی المومنین - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ .*
📝 ترجمه:
*ازابن مسعود :در زمان پیامبر اکرم صل الله علیه وآله وقتی می خواستیم آیه ابلاغ را بخوانیم اینچنین می خواندیم: اى پيامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن -قطعاً علی ولی و سرپرست مومنان است- و اگر نكنى رسالت او را انجام ندادهاى و خداوند تو را از {خطرات احتمالى} مردم نگاه مىدارد. .*
📚 *منبع:*
مناقب علي ابن ابي طالب / ابن مردويه اصفهاني / ص 239 / ح346
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
لطفاً رسانه باشید.
🟣#گذشت
شخصی به نام بُریحه عباسی از طرف متوکل، مسئولیت امامت نماز جمعه شهر مدینه و مکه را بر عهده داشت و جیره خوار او بود.
جهت تقرب به دستگاه، نامه ای بر علیه امام هادی (علیه السلام) به متوکل نوشت که مضمون آن چنین بود:
«چنانچه مردم و نیز اختیارات مکه و مدینه را بخواهی، باید امام هادی (علیه السلام) را از مدینه خارج گردانی، چون که او مردم را برای بیعت با خود دعوت کرده است و عده ای نیز اطراف او جمع شده اند»
بُریحه چندین نامه با مضامین مختلف برای دربار فرستاد.
متوکل با توجه به این سخن چینی ها و گزارشات دروغین و اینکه شخص متوکل نیز، دشمن سرسخت امام علی (علیه السلام) و فرزندانش بود، لذا یحیی فرزند هرثمه را خواست و به او گفت هر چه سریع تر به مدینه می روی و علی بن محمد (علیه السلام) را از مسیر بغداد به سامرا می آوری.
یحیی می گوید در سال 243 به مدینه رسیدم و چون آن حضرت آماده حرکت و خروج از مدینه شد، عده ای از مردم و بزرگان مدینه به عنوان مشایعت، امام را همراهی کردند که از آن جمله همین بُریحه عباسی بود.
مقداری راه که رفتیم، بُریحه جلو آمد و به امام عرضه داشت فهمیده ام که می دانی من با بدگویی و گزارشات کذب نزد متوکل، سبب خروج تو از مدینه شده ام.
چنانچه نزد متوکل مرا تکذیب نمایی و از من شکایتی کنی، تمام باغات و زندگی تو را آتش می زنم و بچه ها و غلامانت را نابود می کنم.
آن حضرت در جواب، با آرامش و متانت فرمود من همانند تو آبرو ریز و هتاک نیستم، شکایت تو را به کسی می کنم که من و تو و خلیفه را آفریده است.
در این هنگام، بُریحه با خجالت و شرمندگی روی دست و پای حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهی و تقاضای بخشش کرد.
امام هادی (علیه السلام) اظهار نمود من تو را بخشیدم و سپس به راه خود ادامه داد.
📚 منبع: اعیان الشیعه، جلد 2، صفحه 37
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت
📚 مجموعه شهرحکایات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❄️✨🌸✨❄️✨🌸✨❄️
#دعا_درمانے
#نجات_از_درماندگی
🌸اگر کسی در کاری درمانده باشد که هیچ کسی به فریاد او نرسد و یا در دست ظالمی گرفتار شده باشد، هر روز 99 مرتبه این کلمات را بخواند، خدای مهربان به فریاد او می رسد.
✨« یا غِیاثی عِندَ کُلِّ شِـدَّةٍ وَ مُجیبي عِندَ کُلِّ دَعـوَةٍ. »✨
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚نقش حضرت زینب (سلام الله علیها) در مسیر امامت الهی
▫️از مقامات حضرت زینب (سلام الله علیها) همین بس که بزرگانی از اهل سنت در مورد شخصیت ایشان و ثمره وجودی حضرت در کربلا سخن ها گفته و کتاب ها نوشته اند،یکی از این افراد که در این مورد کتابی نوشته است .خانم دکتر عایشه عبدالرحمن، ملقّب به بنت الشاطی بانوی مؤلّف و محقّق مصری در ادبیات عرب و علوم قرآنی میباشد که ایشان دختر یکی از علمای الازهر مصر هم می باشد.
▫️بنت الشاطی در باب مقامات و سیره حضرت زینب (سلام الله علیها) کتابی را به نام زینب بانوی قهرمان کربلا تالیف کرده است که این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است، ایشان در این کتاب سخنان زیبایی را از سیره حضرت زینب (سلام الله علیها) بیان کرده است که قسمتی از سخنان این محقق مصری را از این کتاب بیان میکنیم تا بدانیم که طبق سخن این محقق مصری اگر امروز نامی از امامت وجود دارد دلیل آن ثمره وجود و سیره عملی حضرت زینب (سلام الله علیها) است.
▫️اما بنظر من،وظیفه حقیقی زینب (علیها السلام) بعد از فاجعه کربلا شروع شد و آن وقتی بود که موظف شد از دختران بی سرپرست بنی هاشم که مردان خود را از دست داده بودند حمایت و نگهداری نماید و تا پای جان از جوانی مریض زین العابدین (علیه السلام) فرزند حسین (علیه السلام) دفاع کند. به نحویکه اگر دفاع زینب (علیها السلام) نبود سر او را نیز از تن جدا می کردند و با کشته شدن او امروز دیگر کسی از دودمان امام (علیه السلام) باقی نمانده بود وظیفه دیگر او این بود که نگذارد بعد از آن خون شهداء بهدر رود.
▫️و اگر بگویم که ماموریت بانو زینب (علیها السلام) بعد از کشتار کربلا شروع شد و هم او بود که اثرات آن فاجعه را ابدیت بخشید گمان نکنید که مبالغه نموده و یا سخنی گزاف گفته ام.
📚زینب بانوی قهرمان کربلا، عائشه بنت الشاطی، صفحه9
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•