eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
74 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✨ #پندانـــــــهـــ 🌸به زندگی فکر کن ولی 🍃برای زندگی غصه نخور 🌸مهربان باش 🍃دوست بدار 🌸عاشق باش 🍃برای رسیدن به کبریا 🌸باید اول نه کبر داشت نه ریا 🍃مواظب باشید که تقوا 🌸با یک تق وا نشود #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۱ تیر ۱۴۰۰
۲۱ تیر ۱۴۰۰
‌ 📚 حکایت کوتاه 🌸مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران» اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند.پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد؟؟؟ 🔸برادر زاده او تصمیم گرفت..آن را اینگونه تغییر دهد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.» 🔸خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطه‌گذاری کرد : «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم. نه برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.» 🔸خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد وآن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادرزاده‌ام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران.» 🔸پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادر زاده‌ام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران.» به واقع زندگی نیز این چنین است‌ 🌸ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ...هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۱ تیر ۱۴۰۰
خدمت سربازي در مهاباد بودم كه اين سعادت نصيبم شد كه با شهيد ماشاء الله شيخي هم خدمتي باشم. ايشان هيچگاه نماز شبش ترك نشد. يك شب هوا به شدت سرد بود . دماي هوا زير صفر بود ، آب لوله ها در اثر سرما يخ زده بود و امكان حمام كردن وجود نداشت . حتي حوضچه كنار آسايشگاه هم يخ بسته بود. ديدم هي به اين طرف و آن طرف مي رود . ناگهان ديدم كنار حوضچه يخ بسته ايستاد . با پوتين خود يخها را شكست و در آن حوضچه غسل كرد. بعد براي اينكه خودش هم يخ نزند ، حدود نيم ساعت دويد ... اينها همه به اين خاطر بود كه نماز شبش قضا نگردد. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۱ تیر ۱۴۰۰
امیرالمؤمنین عليه السلام: خردمند کسی است كه دمى را در كارهاى بى فایده هدر نمی دهد و آنچه را براى هميشه همراه او نمى ماند، ذخيره نسازد العاقِلُ مَن لا يُضيعُ لَهُ نَفَسًا فيما لا يَنفَعُهُ، ولا يَقتَني ما لا يَصحَبُهُ غررالحكم حدیث2163 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۲ تیر ۱۴۰۰
امام صادق عليه السلام: هر كه خانه اى داشته باشد و مؤمنى، به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از وى دريغ دارد، خداوند عزّوجلّ فرمايد: فرشتگان من! بنده ام از سكونت دادن بنده ام در دنيا بخل ورزيد. به عزّتم سوگند كه هرگز در بهشت من سكونت نكند مَن كانَ لَهُ دارٌ و احتاجَ مُؤمِنٌ إلى سُكناها فَمَنَعَهُ إيّاها قالَ اللّهُ عَزَّ و جلَّ: مَلائكَتي، عَبدي بَخِلَ على عَبدي بِسُكنَى الدُّنيا، و عِزَّتي لا يَسكُنُ جِناني أبدا ميزان الحكمه جلد5 صفحه341 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۲ تیر ۱۴۰۰
پاهاتو از گلیمت، تویِ رؤیاهات دراز‌تر کن! این جهان بی‌نهایته... این جهان به تکرار نیازی نداره... فرمول‌ها رو بهم بزن... جهانت رو تغییر بده؛ با انرژی، لبخند و یه فکر تازه...! روزتون خوش #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۲ تیر ۱۴۰۰
‍ #ضرب_المثل 🌱 داستان کوتاه روزي فقيري به در خانه مردي ثروتمند مي‌رود تا پولي را به عنوان صدقه از او بخواهد. هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنيد که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگيري دارد که چرا فلان چيز کم ارزش را دور ريختيد و مال من را اين طور هدر داديد؟! مرد فقير که اين را مي‌شنود قصد رفتن مي‌کند و با خود مي‌گويد وقتي صاحب‌خانه بر سر مال خود با اعضاي خانواده‌اش اين طور دعوا مي‌کند، چگونه ممکن است که از مالش به فقيري ببخشد؟! از قضا در همان زمان در خانه باز مي‌شود و مرد ثروتمند از خانه بيرون مي‌زند و فقير را جلوي خانه مي‌بيند. از او مي‌پرسد اينجا چه مي‌کند؟ مرد فقير هم مي‌گويد کمک مي‌خواسته اما ديگر نمي‌خواهد و شرح ماجرا مي‌کند. مرد غني با شنيدن حرف‌هاي او، لبخندي مي‌زند، دست در جيب مي‌کند مقداري پول به او مي‌بخشد، و مي گويد: #حساب_به_دينار، #بخشش_به_خروار. از آن زمان اين ضرب المثل را در مورد افرادي به کار مي برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بي حساب و کتاب مال خود را مي‌بخشند. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۲ تیر ۱۴۰۰
#حدیث_تربیتی #تربیت_جوان 🏴مولاامیرالمومنین حضرت علی(علیه‌السلام) می فرمایند: هرگاه جوان را توبيخ كردى، برخى خطاهاى او را ناديده بگير، تا توبيخ تو، او را به مقابله وادار نسازد. 📚شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 20، ص 333 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۲ تیر ۱۴۰۰
#داستانک خدایا شکایت به نزد تو میبرم دزدی کیسه زر ملّانصرالدین را ربود‌، وی شکایت نزد قاضی برد تا خواست ماجرا را شرح دهد! مردی(داروغه) وارد شد و نزد قاضی نشست ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون امد؛ روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم ، از او سوال کردند که چطور بدون حکم ‌قاضی کیسه را یافتی ؟! ملّا خنده ای کرد وگفت : «در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد » بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم امروز در بیابان‌دیدم که داروغه از اسب افتاده ، گردنش شکسته ، و کیسه زر من به کمر بسته... ! پس کیسه ام را برداشتم. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۲ تیر ۱۴۰۰
✨﷽✨ ✅ماجرای شیخ انصاری و امام زمان ✍یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری می‌گوید: «نیمه شبی در کربلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچه‌ها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم. از دور شخصی را دیدم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری است. با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم که در این کوچه‌های گل آلود با چشم ضعیف به کجا می‌روند؟! از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم. شیخ رفت تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار درِ آن خانه زیارت جامعه را با یک توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید. من دیگر چیزی نمی دیدم امّا صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن می‌گفت. ساعتی بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم. 🔺 بعدها که به خدمت ایشان رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند: «گاهی برای رسیدن به خدمت «امام عصر» اجازه پیدا می‌کنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) می‌روم و زیارت جامعه را می‌خوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب می‌شوم و مطالب لازم را از آن سرور می‌پرسم و یاری می‌خواهم و برمی گردم. 📚 ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان، ص 6 •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۲ تیر ۱۴۰۰
‌ 📚انتخاب‌ها را جدی بگیریم، در قبال آیندگان مسئولیم یک غذاخوری بین‌ راهی بر در ورودیش با خط درشت نوشته بود: «شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت ‌خواهیم کرد.» راننده‌ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فوراً پارک کرد، وارد رستوران شد، ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود ولی دید پیش‌خدمت با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است. با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشته‌اید پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟»پیش‌خدمت با خنده جواب داد: «چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه‌تان خواهیم گرفت ولی این صورتحساب مربوط به پدربزرگ مرحوم شماست!» 🎯نتيجه اخلاقی: اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان می‌کند که کاملاً مصداق دارد. ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
۲۲ تیر ۱۴۰۰