#پندانه
❣ عاشق خودتان باشید ،
هیچ عشقی تاثیرگذارتر از عشق یک انسان به خویش نیست،
بسیار مهم است که در طول روز چه گفتگوهای درونی با خود دارید،
اگر مدام خودتان را بابت اشتباهات گذشته شماتت می کنید،
اگر از دیدن چهره خود جلوی آینه نهایت لذت را نمی برید
یعنی شما عاشق خودتان نیستید،
اگر به محض اینکه یک خطا انجام میدهید خودتان را با کلماتی نامناسب تحقیر می کنید
یعنی شما در حال سرکوب کردن عزت نفس خود هستید.
رفتار شما با خودتان بسیار مهمتر از رفتار دیگران با شماست، سعی کنید
همواره خودتان را فردی
🌻 ارزشمند،
🌻 محترم و
🌻 شایسته بهترینها بدانید،
😍 سعی کنید همیشه بدنبال نکاتی در خود بگردید که باعث تحسین و افتخار شما نسبت به خویش باشد،
درون شما نیاز شدیدی به تایید و تشویق شما دارد
و همین تاییدهای درونی است که انگیزه، شادی و امید به حرکت را در شما بیدار می کند.
#مثبت_انرژی
🎖برای خوب شدن حال دوستانتان این پیام را برایشان بفرستید.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅#پندانه
✍ درمان بیماری سلام بیجواب
🔹روزی سقراط، حکیم نامی یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیاش را پرسید.
🔸پاسخ داد:
در راه که میآمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بیاعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
🔹سقراط گفت:
چرا رنجیدی؟
🔸مرد با تعجب گفت:
خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحتکننده است.
🔹سقراط پرسید:
اگر در راه کسی را میدیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود میپیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده میشدی؟
🔸مرد گفت:
مسلم است که هرگز دلخور نمیشدم. آدم که از بیماربودن کسی دلخور نمیشود.
🔹سقراط پرسید:
بهجای دلخوری چه احساسی مییافتی و چه میکردی؟
🔸مرد جواب داد:
احساس دلسوزی و شفقت و سعی میکردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
🔹سقراط گفت:
همه این کارها را بهخاطر آن میکردی که او را بیمار میدانستی، آیا انسان تنها جسمش بیمار میشود؟ آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدی از او دیده نمیشود؟
🔸بیماری فکر و روان نامش «غفلت» است و باید بهجای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی میکند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
🔹پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی میکند، در آن لحظه بیمار است.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های #عبرت_آموز
(تلنگر آمیز)
داستان علت موفقیت علامه مجلسی
🎙استاد پناهیان
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#بهترین_جا_برای_تیر_خوردن!
🌷یکی از بچههای ناب منطقه، شهید بهرام عیسوند رحمانی، معاون گروهان بود؛ هر وقت که صحبت از شهادت میشد، میگفت: «بهترین جا برای تیر خوردن پیشانی است.» این موضوع را از بهرام شنیده بودم، عملیات «والفجر ۸» که شروع شد، بهرام در گروهان دیگری بود؛ بعد از اینکه از اروند عبور کردیم، خط دشمن را شکستیم، تا صبح درگیر بودیم؛ خیلی از بچهها شهید شدند، ترکشی هم به گردن من اصابت کرده بود که باعث شد نتوانم گردنم را حرکت دهم، درد داشتم و آن را باندپیچی کردم.
🌷اوایل صبح شهید جانمحمد جاری را دیدم که گفت: «میدانی بچهها شهید شدند؟» اسامی چند فرمانده گروهان را آورد و بعد گفت بهرام هم شهید شده؛ خیلی ناراحت شدم؛ درد ترکش با شنیدن این خبر بیشتر شد و به اصرار فرمانده به عقب برگشتم. در کنار اروند سوار قایق شدم، دیدم پیکری را میخواهند سوار قایق کنند، جانمحمد گفت: «این شهید را میشناسی؟» گفتم: «کیه؟!» گفت: «بهرام». سر شهید را بلند کردم، صورتش گِلی بود، با آب شستم و دیدم جای تیر روی پیشانی بهرام است.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید بهرام عیسوند رحمانی
📚 کتاب "کوی پروانهها"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃پیامبراکرم(ص) فرمود:
🔸 هرگاه خداوند نسبت به بنده ای اراده خیر کند او را پیش از مرگ پاک و پاکیزه می کند.
🔸 گفته شد چگونه بنده را پاک می کند⁉️ فرمود: عمل صالحی به او الهام می کند که او بر آن مداومت کند تا زمانی که از دنیا برود.
🔸ريشه هر خيرى در دنيا و آخرت يك چيز است و آن ترس از خداوند متعال است.
🍃امام علی علیه السلام فرمودند اگر میخواهی عاقبت بخیر شوی ۴ کار زیر را همیشه انجام بده(نهج البلاغه)
1⃣خشم خود را فرو بر
2⃣به هنگام قدرت، گذشت کن
3⃣در هنگام عصبانیت، بردبار باش
4⃣در وقت توانایی بر انتقام، ببخش.
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥
#داستان_آموزنده
🔆حق مسلمان متوفی
🌸(زراره ) گويد: در تشييع جنازه مردى از قريش در خدمت امام باقر عليه السلام بودم و از جمله تشييع كنندگان ، (عطا) مفتى مكه بود، در اين حال ناله و فرياد زنى بلند شد، عطا به او گفت : يا خاموش باش و يا من برمى گردم ، ولى آن زن ساكت نشد و عطا برگشت .
🌸من به امام عرض كردم : عطا برگشت ، فرمود: براى چه ؟ گفتم : به خاطر فرياد و شيون اين زن ، كه به او گفت : خاموش باش والا برمى گردم ، چون خاموش نشد برگشت . امام فرمود:
🌸با ما باش همراه جنازه برويم ، اگر ما چيزى از باطل را مقرون با حق يافتيم ، و حق را به خاطر باطل ترك كرديم حق مسلمان را اداء نكرده باشيم ، يعنى تشييع جنازه آن مرد مسلم كه حق اوست ، به خاطر شيون يك زن (كه به عقيده اهل غير شيعه ممنوع است ) نبايد ترك شود.
🌸چون از اقامه نماز بر ميت فراغت حاصل شد، صاحب مرده و متوفى به امام عرض كرد: شما بفرمائيد خدايت رحمت كند، چون شما قادر به پياده راه رفتن نيستيد.
🌸امام به تشييع ادامه داد، من عرض كردم صاحب مرده اجازه داده مرا مراجعت بفرمائيد. فرمود: شما كارى دارى برو دنبال كارت ، همانا ما با اجازه اين شخص نيامده ايم و با اجازه وى هم مراجعت نمى كنيم ، بلكه به خاطر اجر و پاداشى است كه مى طلبيم ، چه آنكه به مقدار تشييع جنازه انسان ماءجور خواهد شد
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 هیچ کسی به اندازۀ خود انسان نمیتواند به خودش لطمه بزند؛ ارزشمندترین جواهر خلقت که الآن در اختیار ماست گوهری به نام «فرصت» است.
🔸 کار بسیاری میتوان با آن انجام داد و از آن بهره بسیاری میتوان برد و رشد بسیاری میتوان کرد و عقل، قلب و روح پیدا نمود. پس اینهایی که ما داریم چیست؟
🔹 اینها که فایدهای ندارد! بهره را کسانی بردند که این فرصتها را مغتنم شمردند و مسیر سلمان را طی کردند و شیعه شدند. بهره را کسانی بردند که مورد عنایت خاص حضرت بقیه الله روحی له الفداء قرار گرفتند نه آنهایی که نشستند و فقط مکرر صحبت کردند.
🔸 بهره را کسانی بردند که سکوت کردند و فقط قلبشان را حیات دادند؛ بهره را آنهایی بردند که دلشان به محبّت حضرت حیات یافت؛ بهره را آنهایی بردند که سحرشان حسّ و حال دیگری است و بهره را کسانی بردند که وقتی سر به سجده میگذارند، دلشان نمیخواهد بردارند.
🔹 خیلی برکات در این راه هست، منتها باید این راه را رفت. با دنیاطلبی نمیشود، باید میزان و تراز انسان درست کار کند و با اهلبیت علیهمالسلام سازگار باشد.
📚حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨
🔆چه آزمایشی
🍃سَمنون محب که از نزدیکان جُنید بغدادی بود، در مناجاتی عرض کرد: «الهی! در هر چه مرا بیازمایی در آن مرا راستم یابی و تسلیم شوم و دَم نزنم.»
🍃در حال، دردی به وی مستولی شد که جانش به لب آمد و او دم نمیزد. همسایگان گفتند: «ای شیخ! دیشب تو را چه بود که از فریاد تو ما را خواب نیامد؟»
🍃 درحالیکه بهظاهر دم نزده بود.
یکبار دیگر گفت: «خدایا! دلم به غیر تو مایل نیست مرا به هر چه خواهی امتحان کن!»
🍃در حال، بولش بسته شد و به حبس بول دچار شد. پس به مدرسه بچهها میگردید و کودکان را میگفت: «عموی دروغگو را دعا کنید تا حق شفایش دهد.»
📚خزائن کشمیری، متن 8
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
✨✨رها کردن گذشته
🍃🍃نگرانی کم تر درباره آینده
✨✨و تمرکز روی کاری که تنها امروز می توان انجام داد
🍃🍃موفقیت را برای انسان به ارمغان خواهد آورد
🍃🍃✨صبح بخیر ، روز زیبایی را در پیش داشته باشید
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆با سرعت
💥گویند حضرت سلیمان علیهالسلام یکی از یارانِ جنّی خود را به سوی کاری فرستاد.
✨ یک نفر را در پی او روانه کرد تا از کردهها و گفتههای او برایش خبر بیاورد. آن مأمور وقتی که بازآمد، گفت:
💥 «آن یار جنّی وارد بازار شد، سرش را بهسوی آسمان بلند کرد، سپس نگاهی به مردم نمود و بعد سرش را به زیر انداخت.» وقتیکه آن یار آمد، سلیمان علیهالسلام از او پرسید:
✨«به چه علت در بازار سرت را بهطرف آسمان بلند کردی؟»
💥او گفت: «تعجب کردم از اینکه ملائکه بر بالای سر این مردم هستند و آنها با سرعت بسیار حرف میزدند (و بیحساب میگفتند و عمل میکردند.)»
📚شنیدنیهای تاریخ، ص 281
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆عاقبت حسادت
🌴در ايام خلافت (معتصم عباسى ) شخصى از ادباء وارد مجلس او شد. از صحبتهاى او معتصم خيلى خوشوقت گرديد و دستور داد در هر چند روزى به مجلس او حاضر شود، و عاقبت از جمله نديمان (همدم ، هم صحبت ) خليفه محسوب شود.
🌴يكى از ندماء خليفه در حق اين اديب حسد ورزيد كه مبادا جاى وزارت او را بگيرد. به خيال افتاد او را به طريقى از بين ببرد. روزى وقت ظهر با اديب از حضور خليفه بيرون آمدند و از او خواهش كرد به منزلش بيايد و كمى صحبت كنند و ناهار بماند، او هم قبول كرد.
🌴موقع ناهار سير گذاشته بود و اديب از آن خوراك سير زياد خورد. وقت عصر صاحب خانه به حضور خليفه رفت و صحبت از اديب كرد و گفت : من نمك پرورده نعمتهاى شما هستم نمى توانستم اين سر را پنهان كنم كه اين اديب كه نديم شما شده در پنهانى به مردم مى گويد: بوى دهن خليفه دارد مرا از بين مى برد، پيوسته مرا نزد خود احضار مى كند.
خليفه بى اندازه آشفته گرديد و او را احضار كرد. اديب چون سير خورده بود كمى با فاصله نشست و با دستمال دهن خود را گرفته بود.
خليفه يقين كردكه حرف وزير درست است . نامه اى نوشت به يكى از كارگزارانش كه حامل نامه را گردن بزند.
🌴نديم حسود در خارج اطاق خليفه منتظر بود و ديد زود اديب از حضور خليفه آمد و مكتوبى در دست دارد. خيال كرد در نامه خليفه نوشته مال زيادى به وى دهند. حسدش زيادتر شد و گفت :
🌴 من ترا از اين زحمت خلاص مى دهم و دو هزار درهم اين نامه را خريد و گفت : چند روز خودت را به خليفه نشان مده ، او هم قبول كرد.
🌴نديم حسود نامه را به عامل خليفه داد و او گردن او را زد. مدتى بعد خليفه سؤ ال كرد اديب ما كجاست پيدا نمى شود آيا به سفر رفته است ؟
🌴گفتند: چرا ما او را ديده ايم . احضارش كرد و با تعجب گفت : ترا نامه اى داديم به عامل ندادى ؟ قضيه نامه و وزير را نقل كرد. خليفه گفت : سؤ ال مى كنم ، دروغ نگو، بگو تو به نديم ما گفتى : بوى دهن خليفه مرا اذيت مى كند؟
🌴گفت : نه ، خليفه بيشتر تعجب كرد و گفت : چرا نزد ما آمدى دورتر نشستى و با دستمال دهان خود را گرفتى ؟
عرض كرد: نديم شما مرا به خانه خود برد و سير به من خورانيد، چون به حضور شما آمدم ترسيدم بوى دهانم خليفه را آزار نمايد.
🌴خليفه گفت : الله اكبر، و قضيه حسادت نديم و قتل حاسد و زنده بودن محسود را براى همه حضار نقل كرد و همگان در حيرت شدند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅#پندانه
✍ راهی غیرتکراری برای ابراز عشق
🔹یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید:
آیا میتوانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
🔸برخی از دانشآموزان گفتند:
با بخشیدن، عشقشان را معنا میکنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرفهای دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «باهمبودن در تحمل رنجها و لذتبردن از خوشبختی» را راه بیان عشق میدانند.
🔹در آن بین، پسری برخاست و پیش از اینکه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد.
🔸یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیستشناس بودند، طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.
🔹آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زنوشوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری بههمراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
🔸رنگ صورت زنوشوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرئت کوچکترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.
🔹همان لحظه، مرد زیستشناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر بهسمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجههای مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
🔸داستان به اینجا که رسید دانشآموزان شروع کردند به محکومکردن آن مرد.
🔹راوی اما پرسید:
آیا میدانید آن مرد در لحظههای آخر زندگیاش چه فریاد میزد؟
🔸بچهها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
🔹راوی جواب داد:
نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
🔸قطرههای بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد:
همه زیستشناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله میکند که حرکتی انجام میدهد یا فرار میکند.
🔹پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فداکردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد.
🔸این صادقانهترین و بیریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
✾📚 @Dastan 📚✾